دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10

موضوع: منظومه های سهراب سپهری

  1. #1
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    حقوق
    نوشته ها
    1,931
    ارسال تشکر
    7,109
    دریافت تشکر: 7,523
    قدرت امتیاز دهی
    1519
    Array
    بلدرچین's: جدید39

    پیش فرض منظومه های سهراب سپهری

    از هجوم نغمه ای بشکافت گور مغز من امشب:
    مرده ای را جان به رگ ها ریخت،
    پا شد از جا در میان سایه و روشن،
    بانگ زد بر من :مرا پنداشتی مرده
    و به خاک روزهای رفته بسپرده؟
    لیک پندار تو بیهوده است:
    پیکر من مرگ را از خویش می راند.
    سرگذشت من به زهر لحظه های تلخ آلوده است.
    من به هر فرصت که یابم بر تو می تازم.
    شادی ات را با عذاب آلوده می سازم.
    با خیالت می دهم پیوند تصویری
    که قرارت را کند در رنگ خود نابود.
    درد را با لذت آمیزد،
    در تپش هایت فرو ریزد.
    نقش های رفته را باز آورد با خود غبار آلود.

    مرده لب بربسته بود.
    چشم می لغزید بر یک طرح شوم.
    می تراوید از تن من درد.
    نغمه می آورد بر مغزم هجوم

    کانال ایده داستان را در تلگرام دنبال کنید... ideh_dastan@


  2. 2 کاربر از پست مفید بلدرچین سپاس کرده اند .


  3. #2
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    حقوق
    نوشته ها
    1,931
    ارسال تشکر
    7,109
    دریافت تشکر: 7,523
    قدرت امتیاز دهی
    1519
    Array
    بلدرچین's: جدید39

    پیش فرض پاسخ : منظومه های سهراب سپهری

    نام شعر : خراب

    فرسود پای خود را چشمم به راه دور
    تا حرف من پذیرد آخر که :زندگی
    رنگ خیال بر رخ تصویر خواب بود.

    دل را به رنج هجر سپردم، ولی چه سود،
    پایان شام شکوه ام.
    صبح عتاب بود.

    چشمم نخورد آب از این عمر پر شکست:
    این خانه را تمامی پی روی آب بود.

    پایم خلیده خار بیابان .
    جز با گلوی خشک نکوبیده ام به راه.
    لیکن کسی ، ز راه مددکاری،
    دستم اگر گرفت، فریب سراب بود.

    خوب زمانه رنگ دوامی به خود ندید:
    کندی نهفته داشت شب رنج من به دل،
    اما به کار روز نشاطم شتاب بود.

    آبادی ام ملول شد از صحبت زوال .
    بانگ سرور در دلم افسرد، کز نخست
    تصویر جغد زیب تن این خراب بود

    کانال ایده داستان را در تلگرام دنبال کنید... ideh_dastan@


  4. کاربرانی که از پست مفید بلدرچین سپاس کرده اند.


  5. #3
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    حقوق
    نوشته ها
    1,931
    ارسال تشکر
    7,109
    دریافت تشکر: 7,523
    قدرت امتیاز دهی
    1519
    Array
    بلدرچین's: جدید39

    پیش فرض پاسخ : منظومه های سهراب سپهری

    نام شعر : در قیر شب

    دیرگاهی است که در این تنهایی
    رنگ خاموشی در طرح لب است
    بانگی از دور مرا می‌خواند
    لیک پاهایم در قیر شب است
    رخنه‌ای نیست در این تاریکی
    در و دیوار به هم پیوسته
    سایه‌ای لغزد اگر روی زمین
    نقش وهمی است ز بندی رسته
    نفس آدم‌ها
    سر بسر افسرده است
    روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا
    هر نشاطی مرده است
    دست جادویی شب
    در به روی من و غم می‌بندد
    می‌کنم هر چه تلاش،
    او به من می خندد .
    نقش‌هایی که کشیدم در روز،
    شب ز راه آمد و با دود اندود .
    طرح‌هایی که فکندم در شب،
    روز پیدا شد و با پنبه زدود .
    دیرگاهی است که چون من همه را
    رنگ خاموشی در طرح لب است .
    جنبشی نیست در این خاموشی
    دست‌ها پاها در قیر شب است

    کانال ایده داستان را در تلگرام دنبال کنید... ideh_dastan@


  6. کاربرانی که از پست مفید بلدرچین سپاس کرده اند.


  7. #4
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    حقوق
    نوشته ها
    1,931
    ارسال تشکر
    7,109
    دریافت تشکر: 7,523
    قدرت امتیاز دهی
    1519
    Array
    بلدرچین's: جدید39

    پیش فرض پاسخ : منظومه های سهراب سپهری

    نام شعر : دریا و مرد

    تنها ، و روی ساحل،
    مردی به راه می گذرد.
    نزدیک پای او
    دریا، همه صدا.
    شب، گیج در تلاطم امواج.
    باد هراس پیکر
    رو می کند به ساحل و در چشم های مرد
    نقش خاطر را پر رنگ می کند.
    انگار
    هی میزند که :مرد! کجا می روی ، کجا؟
    و مرد می رود به ره خویش.
    و باد سرگران
    هی میزند دوباره: کجا می روی ؟
    و مرد می رود.
    و باد همچنان...

    امواج ، بی امان،
    از راه میرسند
    لبریز از غرور تهاجم.
    موجی پر از نهیب
    ره می کشد به ساحل و می بلعد
    یک سایه را که برده شب از پیکرش شکیب.

    دریا، همه صدا.
    شب، گیج در تلاطم امواج.
    باد هراس پیکر
    رو می کند به ساحل

    کانال ایده داستان را در تلگرام دنبال کنید... ideh_dastan@


  8. کاربرانی که از پست مفید بلدرچین سپاس کرده اند.


  9. #5
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    حقوق
    نوشته ها
    1,931
    ارسال تشکر
    7,109
    دریافت تشکر: 7,523
    قدرت امتیاز دهی
    1519
    Array
    بلدرچین's: جدید39

    پیش فرض پاسخ : منظومه های سهراب سپهری

    نام شعر : دلسرد

    قصه ام دیگر زنگار گرفت:
    با نفس های شبم پیوندی است.
    پرتویی لغزد اگر بر لب او،
    گویدم دل : هوس لبخندی است.

    خیره چشمانش با من گوید:
    کو چراغی که فروزد دل ما؟
    هر که افسرد به جان ، با من گفت:
    آتشی کو که بسوزد دل ما؟

    خشت می افتد از این دیوار.
    رنج بیهوده نگهبانش برد.
    دست باید نرود سوی کلنگ،
    سیل اگر آمد آسانش برد.

    باد نمناک زمان می گذرد،
    رنگ می ریزد از پیکر ما.
    خانه را نقش فساد است به سقف،
    سرنگون خواهد شد بر سر ما.

    گاه می لرزد باروی سکوت:
    غول ها سر به زمین می سایند.
    پای در پیش مبادا بنهید،
    چشم ها در ره شب می پایند!

    تکیه گاهم اگر امشب لرزید،
    بایدم دست به دیوار گرفت.
    با نفس های شبم پیوندی است:
    قصه ام دیگر زنگار گرفت

    کانال ایده داستان را در تلگرام دنبال کنید... ideh_dastan@


  10. کاربرانی که از پست مفید بلدرچین سپاس کرده اند.


  11. #6
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    حقوق
    نوشته ها
    1,931
    ارسال تشکر
    7,109
    دریافت تشکر: 7,523
    قدرت امتیاز دهی
    1519
    Array
    بلدرچین's: جدید39

    پیش فرض پاسخ : منظومه های سهراب سپهری

    نام شعر : دنگ...

    دنگ...، دنگ ....
    ساعت گیج زمان در شب عمر
    می زند پی در پی زنگ.
    زهر این فکر که این دم گذر است
    می شود نقش به دیوار رگ هستی من.
    لحظه ام پر شده از لذت
    یا به زنگار غمی آلوده است.
    لیک چون باید این دم گذرد،
    پس اگر می گریم
    گریه ام بی ثمر است.
    و اگر می خندم
    خنده ام بیهوده است.

    دنگ...، دنگ ....
    لحظه ها می گذرد.
    آنچه بگذشت ، نمی آید باز.
    قصه ای هست که هرگز دیگر
    نتواند شد آغاز.
    مثل این است که یک پرسش بی پاسخ
    بر لب سر زمان ماسیده است.
    تند برمی خیزم
    تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز
    رنگ لذت دارد ، آویزم،
    آنچه می ماند از این جهد به جای :
    خنده لحظه پنهان شده از چشمانم.
    و آنچه بر پیکر او می ماند:
    نقش انگشتانم.

    دنگ...
    فرصتی از کف رفت.
    قصه ای گشت تمام.
    لحظه باید پی لحظه گذرد
    تا که جان گیرد در فکر دوام،
    این دوامی که درون رگ من ریخته زهر،
    وا رهاینده از اندیشه من رشته حال
    وز رهی دور و دراز
    داده پیوندم با فکر زوال.

    پرده ای می گذرد،
    پرده ای می آید:
    می رود نقش پی نقش دگر،
    رنگ می لغزد بر رنگ.
    ساعت گیج زمان در شب عمر
    می زند پی در پی زنگ :
    دنگ...، دنگ ....
    دنگ

    کانال ایده داستان را در تلگرام دنبال کنید... ideh_dastan@


  12. کاربرانی که از پست مفید بلدرچین سپاس کرده اند.


  13. #7
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    حقوق
    نوشته ها
    1,931
    ارسال تشکر
    7,109
    دریافت تشکر: 7,523
    قدرت امتیاز دهی
    1519
    Array
    بلدرچین's: جدید39

    پیش فرض پاسخ : منظومه های سهراب سپهری

    نام شعر : دود میخیزد

    دود می خیزد ز خلوتگاه من.
    کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟
    با درون سوخته دارم سخن.
    کی به پایان می رسد افسانه ام ؟

    دست از دامان شب برداشتم
    تا بیاویزم به گیسوی سحر.
    خویش را از ساحل افکندم در آب،
    لیک از ژرفای دریا بی خبر.

    بر تن دیوارها طرح شکست.
    کس دگر رنگی در این سامان ندید.
    چشم میدوزد خیال روز و شب
    از درون دل به تصویر امید.

    تا بدین منزل نهادم پای را
    از درای کاروان بگسسته ام.
    گرچه می سوزم از این آتش به جان ،
    لیک بر این سوختن دل بسته ام.

    تیرگی پا می کشد از بام ها :
    صبح می خندد به راه شهر من.
    دود می خیزد هنوز از خلوتم.
    با درون سوخته دارم سخن

    کانال ایده داستان را در تلگرام دنبال کنید... ideh_dastan@


  14. #8
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    حقوق
    نوشته ها
    1,931
    ارسال تشکر
    7,109
    دریافت تشکر: 7,523
    قدرت امتیاز دهی
    1519
    Array
    بلدرچین's: جدید39

    پیش فرض پاسخ : منظومه های سهراب سپهری

    نام شعر : دیوار
    زخم شب می شد کبود
    زخم شب می شد کبود.
    در بیابانی که من بودم
    نه پر مرغی هوای صاف را می سود
    نه صدای پای من همچون دگر شب ها
    ضربه ای بر ضربه می افزود.

    تا بسازم گرد خود دیواره ای سر سخت و پا برجای،
    با خود آوردم ز راهی دور
    سنگ های سخت و سنگین را برهنه ای.
    ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند
    از نگاهم هر چه می آید به چشمان پست
    و ببندد راه را بر حمله غولان
    که خیالم رنگ هستی را به پیکرهایشان می بست.

    روز و شب ها رفت.
    من بجا ماندم در این سو ، شسته دیگر دست از کارم.
    نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش
    نه خیال رفته ها می داد آزارم.
    لیک پندارم، پس دیوار
    نقش های تیره می انگیخت
    و به رنگ دود
    طرح ها از اهرمن می ریخت.

    تا شبی مانند شب های دگر خاموش
    بی صدا از پا در آمد پیکر دیوار:
    حسرتی با حیرتی آمیخت

    کانال ایده داستان را در تلگرام دنبال کنید... ideh_dastan@


  15. #9
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    حقوق
    نوشته ها
    1,931
    ارسال تشکر
    7,109
    دریافت تشکر: 7,523
    قدرت امتیاز دهی
    1519
    Array
    بلدرچین's: جدید39

    پیش فرض پاسخ : منظومه های سهراب سپهری

    نام شعر : با مرغ پنهان

    حرف ها دارم
    با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم
    و زمان را با صدایت می گشایی !
    چه ترا دردی است
    کز نهان خلوت خود می زنی آوا
    و نشاط زندگی را از کف من می ربایی؟

    در کجا هستی نهان ای مرغ !
    زیر تور سبزه های تر
    یا درون شاخه های شوق ؟
    می پری از روی چشم سبز یک مرداب
    یا که می شویی کنار چشمه ادارک بال و پر ؟
    هر کجا هستی ، بگو با من .
    روی جاده نقش پایی نیست از دشمن.
    آفتابی شو!
    رعد دیگر پا نمی کوبد به بام ابر.
    مار برق از لانه اش بیرون نمی آید.
    و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا.
    روز خاموش است، آرام است.
    از چه دیگر می کنی پروا؟

    کانال ایده داستان را در تلگرام دنبال کنید... ideh_dastan@


  16. 3 کاربر از پست مفید بلدرچین سپاس کرده اند .


  17. #10
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    مدیریت دولتی
    نوشته ها
    33
    ارسال تشکر
    250
    دریافت تشکر: 153
    قدرت امتیاز دهی
    19
    Array
    sal Ma's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : منظومه های سهراب سپهری

    و مرا یاد کنی یا نکنی
    باورت گر بشود گر نشود ، حرفی نیست...
    اما... !
    نفسم می گیرد در هوایی
    که نفس های "تــــ♥ــــو" نیست!
    برایِ پخته شدن در زندگی ، کافیست از کوره در نروید

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •