یادش بخیر.
چه دورانی بود. رفت دیگه برنمی گرده.از دوقلو ها گرفته تا وروجک و.... چی بود ...
یادم میاد تابستون که میشد میرفتیم ده. اون زمان هنوز بعضی روستاها برق نداشتن. یه چراغ نفتی داشتیم همین که هوا تاریک میشد چراغ رو روشن میکردیم و همه دور یه چراغ نفتی که نورش فقط قسمت کوچکی از اتاق رو روشن می کرد جمع می شدیم . و قصه های شبانۀ پدر و... درد دلها و گوش دادن به حرف هم و... همه گوش میشدیم و منتظر قصۀ پدر. من عاشق قصۀ گرگ گرسنه و دنبال غذا رفتنش بودم و هر شب به پدرم میگفتم پدر باز تعریف کن. تو خونه میگفتن دیگه بس کن بذار یه قصۀ دیگه بگه. اصرار میکردم بالاخره پدر تعریف می کرد یکی بود یکی نبود{به زبان ترکی میگف} یه گرگی بود که خیلی گرسنه اش شده بود و...
کوچیک که بودیم همیشه با پدر بودم اگه بیرون میرفت باهاش میرفتم اگه نمی رفت منم نمیرفتم و...
چه دورانی را گذراندیم. دلهای ساده که توش چیزی نبود، نه بی احترامی به والدین ،نه شکست عشقی امروزی، نه کامپیوتر و موبایل و.. که هرکسی یه جای خونه سرگرمش میشه و حتی موقع شام و ناهار هم تو دستشه. فقط از لحاظ فیزیکی اونم برا چند دقیقه خانواده ها کتار هم هستن. بنازم چراغ نفتی را که محفل مارو با قصه های شبانۀ پدر گرم می کرد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)