دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: درآمدی به فکر نو در فلسفه

  1. #1
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    داروسازی
    نوشته ها
    1,528
    ارسال تشکر
    4,102
    دریافت تشکر: 8,277
    قدرت امتیاز دهی
    2253
    Array
    ارغنون's: جدید11

    پیش فرض درآمدی به فکر نو در فلسفه

    فه فیلسوف

    در آمدی به فکر نو در فلسفه

    نوشته دکتر ابراهیم تدین



    این مقاله پیش از این در مجله رودکی به چاپ رسیده است



    روند خلاقیت در فلسفه، مستلزم اندیشیدن بر اساس خرد و عقل است. ادراک عقلی انسان در پی تأثیرات جهان خارج بر ذهن، صورت می‌گیرد. حتی در جایی‌که فیلسوف فکری را ابداع می‌کند که به گمان خودش از مرزهای عین نمایی فراتر می‌رود، در واقع کاری نمی‌کند، بجز تجدید سازمان و بازآفرینی اجزای تشکیل دهندة آن کلی که ما به آن واقعیت می‌گوییم.

    حدود توانایی خرد و عقل انسان چقدر است؟ و تا کجا می‌تواند به حقایق و واقعیت‌ها دسترسی پیدا کند؟ هرچند تحلیل جدی خرد در غرب از کانت1 شروع می‌شود ولی سیر آن به قبل از کانت برمی‌گردد.

    گویا هگل2 گفته بود: برای فیلسوف شدن، نخست باید پیرو اسپینوزا3 شد، که ویل دورانت می‌گوید: برای فیلسوف شدن نخست باید پیرو کانت شد. ولی ظاهراً نمی‌توان یک مرتبه پیرو کانت شد، زیرا در فلسفه و سیاست خط مستقیم میان دو نقطه طولانی‌ترین فاصله است نه کوتاه‌ترین4.

    زمانی که فرانسس بیکن5 نوشت: «علوم برجای متوقف مانده است و کوچکترین پیشرفت با ارزشی در راه انسانیت به وجود نیاورده است... سنت و روش مدارس پیروی از استادان است نه پرورش مخترعان و کاشفان - آنچه در ساحت علوم می گذرد، دور خود گردیدن و برگشتن به نقطة اول است...6 پایان فلسفة اسکولاستیک(مدرسه‌ای) سرآغاز فلسفة مدرن (نو) است هدف عمده‌ای، بیکن در آن هر گونه معرفتی است که تشکیل یک نظام فکری می‌دهد و در معرض هیچ نوع آزمون تجربی قرار نمی‌گیرد. لبة تیز تیغ او به استنتاج از قیاسات کلی بر می‌گردد:







    «قیاس از قضایا ساخته می‌شود، قضیه‌ها از واژه‌ها، و واژه‌ها نشانة مفهوم‌ها هستند، از این رو اگر خود مفهوم‌ها که پایه‌اند مبهم باشند و به طور شتاب‌زده از چیزها و پیشامدها بیرون کشیده شوند، نمی‌توان بر آنها بنای استوار بیافکند. بنابراین امید ما به یک فراهم‌آوری حقیقی است7.» او از جریان فلسفی زمان خود نا امید بود، می‌گفت: کسانی که خواهان حقیقت هستند، به روشی که تاکنون حقیقت‌یابی می‌شود، به‌جایی نرسیده‌اند و بجای یافتن حقیقت بیشتر اشتباهاتی را باثبات رسانیده‌اند که معمولاً به طور نسنجیده پذیرفته اند و بجای آنکه در زندگی از حقیقت، فایده‌ای عایدشان شود، متحمل زیان شده‌اند و چون هرگز بر نادرست بودن بنیادهای تصوری خویش شک نکرده‌اند تا راه و منطق حقیقت‌یابی را جستجو کنند در جهل خود پافشاری کرده‌اند:

    « بیهوده است اگر بخواهیم با پیوند زدن چیزهای نو به چیزهای کهنه علم را پیشرفت دهیم. ما باید کار خود را از بنیادها آغاز کنیم و مانند دایره‌ای بدور خود نگردیم[8].»

    او توجه را بیشتر به عمل، معطوف می‌دارد، و دانش را برای اجرای عملی و توانایی انسان سوق می‌دهد، نه به استدلال و آرایش بیان:

    «آنچه باید گفت عمل است نه عقیده، کوشش من این نیست که آیین نو بیاورم یا عقیده‌ای نو تأسیس کنم، بلکه هّم من آن است که فایده‌ای برسانم و قدرتی به بخشم.....بگذار هر یک از علوم را در جای خود بشناسیم، خاک دور و بر ریشه‌های علوم را بکنیم و زیر و رو کنیم[9] .....» او موجب دگرگونی عمیقی در علوم می‌شود، علوم را طبقه‌بندی می‌کند و جایگاه هر علمی را در پیوند منطقی با علوم دیگر تعیین می‌کند، با این همه دل او در گرو فلسفه است، بیشتر به فلسفه دلبستگی دارد تا به علوم، ذره ای حکمت را، شادی ابدی می‌نامد، معتقد است فلسفه مدتی است که بیحاصل افتاده، برای حاصلخیزی و باروری نیازمند روش نوینی است. اشتباه فلاسفة برزگ یونان را در این می‌دانست که آنها به «نظر» بیشتر از «مشاهده» اهمیت می‌دادند:

    «انسان بعنوان مدیر و مبین طبیعت آن اندازه از نظم طبیعت می‌تواند آگاه شود که مشاهدات او به وی اجازه می‌دهد، ولی بیشتر از آن نه می‌داند و نه شایسته دانستن است.»

    دانایی را عامل و برابر با توانایی دانسته است:

    «معرفت و نیروی بشر مترادفند، زیرا که تجاهل به علت معلول را سترون می‌کند، چرا که طبیعت آنها، با اطاعت رام می‌شود و چیزی که در فلسفة نظری و تأملی منطبق با علت است در علم عملی تبدیل به قاعده می‌گردد10.»

    بیکن با اطمینان، غلبه و پیروزی انسان بر طبیعت را پیشگویی می‌کند که از طریق کشف کیفیت اشیاء مطابق مشاهده و آزمون، بجای کوشش مذبوحانة طرح ذهنی و تخیلی آنها- می‌توان طبیعت را رام کرد و بدان مسلط شد و کشف علل واقعی، کشف قواعد جاری بر طبیعت است که چگونه می‌توان «معلول» را تولید کرد. او در جواب کسانی‌که از او علت عدم موفقیت دو هزار سال کوشش و تفکر انسانی را جویا می‌شوند می‌گوید، در گذشته، پیشینیان با روش نادرست و بی‌فایده عمل کردند و به بیراهه رفتند، به همین جهت به مقصد نرسیدند، باید انقلاب بی‌رحمانه‌ای در زمینة روش کار و افکار صورت گیرد. روش منطقی و علمی گذشته باید به کلی دگرگون شود. ما به «ارغنون»11 نوی احتیاج داریم که از ارغنون ارسطو بهتر بتواند ما را برای ساختن دنیای وسیعتر هدایت کند. گام نخستینی که «ارغنون نو» پیشنهاد می‌کند، تصفیه ذهن است از کلیات قیاسی. اشکال کار در پیروی از منطق ارسطو است که قیاس را اساس کار قرار می‌دهد، در صورتی‌که با قیاس نمی‌توان حقیقتی را کشف کرد. اشکال این است که اصول محترم ولی قابل بحث قد ما برای ما غیرقابل تردید می‌نماید و هرگز به ذهن ما خطور نمی‌کند که این اصول را در معرض تجربه و آزمایش مجدد قرار دهیم، حال آنکه اگر کسی کار تحقیق را با شک و تردید شروع کند به یقین خواهد رسید، این شک و تردید است که از پیش‌داوری و پذیرش کورکورانه جلوگیری می‌کند و ذهن را برای ورود اندیشة راست و مستقیم آماده می‌سازد.

    * * *

    افلاطون12 دررسالة طیماوئوس، داستانی قدیمی را نقل می‌کند که سرزمینی بوده است به نام اطلانتیس که در اعماق دریاهای غربی فرورفته است. بیکن ارض جدید کشف شده توسط کابوت دریا نورد ونیزی در سال 1497 را همان اطلانتیس کهن می‌داند و می‌گوید این سرزمین عظیم در دریا فرو نرفته است بلکه آنچه غرق شده شجاعت و دلیری لازم برای سفر دریا بوده است. این اطلانتیس کهن کشف شد، چون ساکنان آن با همة امتیازاتی که داشتند به پایة مردم مدینة فاضلة مطلوب بیکن نمی‌رسیدند، او اطلانتیس نوی13 را نقل می‌کند و مدینة فاضلة خود را در آن ترسیم می‌نماید.

    فرانسس بیکن داستان را ساده ولی هنرمندانه شروع می‌کند:

    ما از پرو (که در آن مدت یک سال تمام اقامت داشتیم) از راه دریای جنوب به سوی چین و ژاپن براه افتادیم، سفر ما به آرامی می‌گذشت و کشتی هفته‌ها بر روی دریای بی‌پایان همچون نقطه‌ای روی آئینه راه می‌رفت، خواروبار رو به نقصان می‌نهاد. در این میان بادهای سخت کشتی را را به سوی شمال راند تا آنجا که از مجمع الجزایر جنوب دور شده و در دریای بی‌انتها و بی‌‌سر و بنی افتاد. آذوقه رو به اتمام بود و مرض سرنشینان کشتی را تهدید می‌کرد. بالاخره هنگامی که همه دل به مرگ نهاده بودند، دیدند که جزیره‌ای سبز و خرم از دور نمایان شد، کشتی به ساحل نزدیک شد، سرنشینان کشتی ملاحظه کردند که ساکنان جزیره وحشی نیستند. بلکه مردم عادی هستند، لباس‌های تمیز پوشیده‌اند و آثار فهم و کیاست از چهرة آنها پیداست به آنها اجازة پیاده شدن دادند ولی گفتند که حکومت به خارجیان اجازة اقامت در جزیره را نمی‌دهد، با وجود این چون بعضی از سرنشینان مریض بودند اجازه یافتند تا بهبود آنان، در جزیره بمانند.

    در طی هفته ها و روزهایی که بیماران دوران نقاهت خود را می‌گذراندند، سیاحان به تدریج به رموز اطلانتیس نو پی بردند یکی از ساکنان جزیره به آنها چنین گفت:«1900سال پیش در اینجا پادشاهی بود که ما همواره خاطره نیک او را بیاد داریم، نام او سلیمان بود و واضع قوانین این سرزمین است، تمام همت این شهریار دریا دل مصروف آن بود که قوم خود را خوشبخت و سعادتمند سازد. در میان کارهای برتر این پادشاه، یکی بر همه رجحان دارد و آن ایجاد «موسسه نظم» یا جامعه است، که به نام خانه سلیمان نامیده می شود. این موسسه برترین چیزی است که بر روی زمین وجود دارد.

    در اینجا بیکن به شیوایی و فصاحت به وصف خانه سلیمان می‌پردازد، در حقیقت در جزیرة اطلانتیس نو حکام نمی‌خواهند بر مردم حکومت کنند بلکه می‌خواهند بر طبیعت مسلط گردند:

    «هدف موسسه ما راه یافتن به راز اشیا و علم به علل است، می‌خواهیم دایرة قدرت بشر را وسعت دهیم تا آنجا که آنچه در امکان است به فعل بیاوریم۱4.»

    خلاصه در طرح علمی بیکن طرحی از مدینة فاضله که آرزوی هر فیلسوفی است دیده می‌شود که مردم در آرامش و رفاه، به وسیلة خردمندترین آنها رهبری می‌شوند، آرزوی هر روشنفکری آن است که علما جای سیاستمداران را بگیرند.

    او می‌گفت : افراد بشر حیوانات دو پا نیستند، بلکه آفرینندگان جاودانی هستند، آفریدگار جهان بر انسان روحی عطا کرده است که با همة جهان برابر است ولی به همة جهان قانع نیست.

    * * *

    فرانسس بیکن دو شاهراه اصلی فلسفه و زندگی اجتماعی را تغییر داد که از زمانهای کهن اولی به وسیلة ارسطو و دومی به وسیلة افلاطون احداث شده بود. اولی را ارسطو با پایة قیاس، به نام «ارغنون» حاکم کرده بود که هنوز هم بنام منطق صوری حکمران است و دومی را افلاطون بر پایة حکمرانی فیلسوف بر جامعه بنام «اطلانتیس» که به «مدینة فاضلة افلاطون» مشهور است، بیکن بجای قیاس ارسطویی «استقراء» و بجای «حکمرانی فلاسفه» حکمرانی علمی جدید حاصل از استقراء را قرار داد اولی را «ارغنون نو» و دومی را «اطلانتیس نو» نامید و هر یک را در کتاب مجزا بطور مفصل شرح داد و قبل از هر دو عزیزی و کرامت علم را شاخص هر دو راه کرد و آن را در کتابی بنام «فزونی و ارجمندی دانش» در چند جلد قبل از آنها تألیف کرد و برای اولین بار زنگ مدرنیته را به صدا درآورد.

    * * *

    او پنج سال آخر عمر خود را در گمنامی و فقر به سر برد و با پرداختن به فلسفه به خود تسلی داد. در مقاله‌ای دربارة مرگ آرزو کرد که مرگ او در هنگامة بررسی و تحقیق باشد، این آرزو برآورده شد و در سال 1626 در سن 65 سالگی بهنگام تحقیق (در اندازة توانایی فاسد نشدن گوشت در یخ)، ذات الریه گرفت و درگذشت.

    در وصیت نامة غرورآمیز خود نوشت:

    «من روح خود را به خدا و جسم خود را به گور و نام خویش را به قرن‌های بعد و اقوام جهان تقدیم می‌کنم »15.

    اقوام جهان و قرن‌های بعد این هدیه را پذیرفتند.






    - ایمانوئل کانت، فیلسوف آلمانی(1724-1804).[1]

    ویلهم فردریک هگل،فیلسوف آلمانی(1770-1832).-[2]

    - باروخ اسپینوزا،فیلسوف هلندی(1632-1677).[3]

    - ویل دورانت، تاریخ فلسفه، ترجمه ی دکتر عباس زریاب خویی ج2 ص358[4]

    5- فرانسس بیکن، فیلسوف انگلیسی(1561-1626)

    6و7- دکتر عبدالحسین نقیب زاده،فلسفه ی کانت، انتشارات آگاه 1364 ص36





    - دکتر عبدالحسین نقیب زاده، پیشین ٌ36[8]

    -ویل دورانت، پیشین، نقل از کتاب «فزونی و ارجمندی دانش » بیکن، ٌ171[9]

    موریس کنفورث،امپریسم و منطق، ترجمه ی ش.شب تاب، چاپ مسعود سعد ص14-[10]

    - ارغنون نامی است که ارسطو به کتاب منطق خود داده است.[11]

    - افلاطون، حکیم یونانی متولد 412ق.م وفات 447 ق.م.[12]

    اطلانتیس نو، آخرین اثر بیکن که دوسال قبل از مرگش نوشته است.-[13]

    14فرانسیس بیکن، اطلانتیس نو، چاپ دانشگاه کمبریج 1990-ص20 نقل از ویل دورانت، «پیشین» ج1


    - ویل دورانت، پیشین ص206[15]

  2. کاربرانی که از پست مفید ارغنون سپاس کرده اند.


  3. #2
    همکار بخش مذهبی
    نوشته ها
    4,395
    ارسال تشکر
    7,424
    دریافت تشکر: 12,850
    قدرت امتیاز دهی
    7192
    Array

    پیش فرض پاسخ : درآمدی به فکر نو در فلسفه

    وای که این کتاب در امدی بر فلسفه ی نقیب زاده کشنده است . مخم از هم پوکید تا تونستم چند صفحه بخونم و دو باره نفهمم.
    نمی دونم شایدم چون به این مباحث علاقه نداشتم این طوری بود .
    مرسی عزیزم .شما با نوشته ها و گزینش های خوبت ،یه جرقه در من ایجاد کردی تا برم دنبال فلسفه ،البته اونم از روی اجبار .
    چی کار کنم این مطالب رو با جون و دل بخونم و اشتیاق نشون بدم ؟
    اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •