ماه،رنگ تفسير مس بود
مثل تفهيم بالا مي آمد
سرو،شيهه بارز خاک بود
کاج نزديک،مثل انبوه فهم
صفحه ساده فصل را سايه ميزد
کوفي خشک تيغال ها خوانده ميشد
از زمين هاي تاريک بوي تشکيل ادراک ميامد
دوست،،،،توري هوش را روي اشيا لمش ميکرد
جمل جاري جوي را مي شنيد،با خود انگار ميگفت :
هيچ حرفي به اين روشني نيست!
من کنار زهاب
فکر ميکردم:
امشب
راه معراج اشيا چه صاف است!!
فقط براي تو!...
.ن.ي.ل.و.ف.ر
علاقه مندی ها (Bookmarks)