پاسخ : خاطرات و تجربه هاي دكترا، داروسازا، دندونپزشكا، پرستارا...
امشب داشتم با یکی از دوستام صحبت میکردم که یاد یکی از خاطرات همین چند وقت قبل افتادم یادم افتاد که یه تاپیک داشتیم گفتم اینجا بیام بگم اخه جالب بود و خنده دار و بسی بسیار تامل برانگیز [tafakor]
چند وقت پیش بود که گذرمون افتاد به بیمارستان اsh_omomi68نشاالله که همیشه کاروکاسبی شون کساد باشه [nishkhand] برای ویزیت هر روز از طرف بیمارستان پرستار و دکتر میامد اما صبح از طرف بیمارستان زنگ زدن و گفتن که دکتر فعلا تو اتوبان گیر کرده و تا برسه بیمارستان و بیاد خونه برای دیدن مریض طول میکشه sh_omomi33و انقدر کاراشون زیاده که ممکنه که اصلا نرسن بیان [sar dard] با خود دکتر تماس گرفتیم خودشون هم گفتن که متاسفانه نمیتونستن اون روز بیان برای ویزیت [nadidan](( چون دو تا عمل پیش بینی نشده داشتن )) زنگ زدم به چند جا تا بالاخره یکی شون راضی شد برای یه ویزیت ساده 50 تومان بگیره sh_omomi112 تا تشریف بیارن ما هم قبول کردیم بعد از صحبت با خود دکتر گوشی رو دادن به پرستار که ما بقی شرایط رو بهمون بگه [taajob] که خانم لطف کردند شرایط رو به این منوال برامون گفتن [nishkhand] :
- خودتون آژانس میگیرید برای دکتر که بیان و برن (( خب این کاملا طبیعی بود ))
- شرط دوم تمام وسایل هم از خودتون باید باشه (( در کمال تعجب قبول کردیم چون مجبور بودیم ))
- شرط سوم و خنده دار ترینش این بود که باید کارت ملی و سندی میبردیم میزاشتیم تو مطب و دکتر رو میاوردیم خونه [khande] وقتی اینو شنیدم موندم چی بگم تنها حرفی که فقط تونستم بگم این بود که مگه ما دکتر رو میخوایم چکار کنیم که سند خونه باید بیاریم sh_omomi125.
حالا خوبیش این بود که دکتر عمومی بود اگه متخصص بود . . . بگذریم در هر حال اون دکتر رو نیاوردیم ولی خب همیشه از ون موقع برام سوال بوده که چرا اون دکتر اون شرایط رو گفته بود ؟؟؟ [tafakor] چون بار اولی نبود که دکتر می اومد خونه راستشو بخواین نه دکتر خانوادگی مون این شرایط رو برای اومدن خونه میگفت نه پرستار و متخصصی که تو طول درمان همراهی کردن ما رو .
بهرحال بعضی وقتها بعضی از اشخاص رفتای میکنند که کلا میمونی چی بگی [nishkhand] فرداش وقتی دکتر خود مریض جویا شد که روز قبل رو چکار کردیم ؟ ماجرا رو که براشون شرح دادیم بنده خدا این مدلی شده بود sh_omomi112
خاطرات که زیاده انشاالله وقت شد میگم [cheshmak]
پاسخ : خاطرات و تجربه هاي دكترا، داروسازا، دندونپزشكا، پرستارا...
در بازگشت از راه دانشگاه از تاکشی پیاده شدم و ماشینی من پرت کرد و از روی پام رد شد . غش کردم . وقتی به هوش آمدم در اثر شوک تا یک ساعت می خندیدم . تو اورژنس این قدر خندیدم پزشک شیفت هم به خنده افتاد .
ما نگفتیم تصادف کردیم دکتره گفت همیشه شوهرت این جوری می زنت ؟ کم می خندیدم ، دیگه نفسم بالا نمی اومد . تازه مثل ویبره می لرزیدم و از خنده دل درد شده بودم . چه قدر دلم می خواست گریه کنم نمی تونستم .
در عوضش فرداش 12 ساعت بی وقفه گریه ام بند نمی اومد !
پاسخ : خاطرات و تجربه هاي دكترا، داروسازا، دندونپزشكا، پرستارا...
تا شش ماه پیش نمی دونستم پرولاپس میترال دارم . برای آلرژی شدیدم و تنگی نفس سالبوتامول دادند. تپش قلبم بالا رفت هم زمان به من ایندرال دادن با یه وضعی رفتم بیمارستان که دکتر فکر کرد من قصد خودکشی داشتم !
پاسخ : خاطرات و تجربه هاي دكترا، داروسازا، دندونپزشكا، پرستارا...
من تا حدود 8 9 سال پیش به دکتر رفتن فوبیا داشتم . 13 14 ساله بودم بد جوری گرما زده بودم دکتر به من سرم داد فرار کردم .
در طی 10 سال دکتر خوبم ترس واهی من رو با اخلاق خوبش از بین برد . در اثر استرس و درد قلبی باز فوبیام عود کرد حاضر نبودم برم پیش متخصص بنده خدا خودش با من آمد .
این پزشک عمومی مهربون الان یک متخصص چشم پزشک حاذق شده و رفته المان و دلم برای اخلاق خوبش
تنگ شده زیاد .
پاسخ : خاطرات و تجربه هاي دكترا، داروسازا، دندونپزشكا، پرستارا...
دیروز بود که به دلیلی مجبور شدم برم بیمارستان یه چند ساعتی هم اونجا موندم smilee_new1 (11) نمیدونم بالاخره کی میخوان یه تکنولوژی جدیدی معرفی کنند جای این امپول ها [nishkhand] بس که من ازشون بدم میاد (( فکر کنم اونها هم از من [labkhand] ))
بعد از پرداختن یه ویزیت نجومی sh_omomi125 بالاخره نوبت من شد که برم پیش دکتر بعد معاینه های مختلف برام کلی دارو نوشت اخرش هم گفت که چون فشارم فوق العاده پایینه و وضعیتم اورژانسی باید یه سرم بزنم گفت که دو تا هم امپول برام نوشته منو میگید چشام این مدلی شد sh_omomi112 گفتم دو تـــــــــا گفت نگران نباشsh_omomi59 یکیش مال سرمه smilee_new1 (11) یکی دیگه هم عضلانی هست منم یه نگاه به مامانم کردم که داشت اینجوری بهم میخندید [khanderiz] دیگه هیچی نتونستم بگم رفتم یه گوشه برای خودم نشستم تا مامانم بیاد وقتی اومد اول رفت صندوق که فیش سرم رو بگیره (( موندم چرا وصل سرم انقدر گرونه، وقتی موضوع رو چند نفری که اونجا بودن جویا شدن خانم صندوقدارگفت که چون الان عصره همین طوریه sh_omomi112 )) خب بگذریم.
رفتم تو اتاق و رو یه تخت خوابیدم که خانم پرستار اومد گفتم بیا به این یکی دستم بزن اونو فلج نکن [nishkhand] بعد منم ته شجاعت خودمو زدم به یه راه دیگه چشمامو بستم یهو دیدم مامانم خنده کنون داره صدام میکنه میگه دستت رو مشت کن باز داری اهنگ گوش میدی [khejalat] (( دیگه تو این مورد همه میشناسن منو [nishkhand] )) که دستم رو مشت کردم بعد که سرم رو وصل کرد و رفت به مامانم گفتم بهتر نبود اول امپول رو میزد [soal] مامانم گفت چی امپول ؟؟؟ امپول نیست که منو میگید یهو گفتم مامان مگه تو ، تو اتاق نبودی که دکتر گفت دو تا [eynaki] مامانم یه نگاه به نسخه کرد و گفت راست میگی گفت الان[entezar2] میام رفت پیش دکتر گفت که ببخشید شما دو تا امپول داده بودید درسته گفت بودن بله .
مامانم گفت که من دو تا از داروخونه تحویل گرفتم اما الان هیچی تو دارو ها نیست میشه خانم پرستار رو صدا کنید ببنیم اون یکی چی شده [nadanestan] اونجور که مامانم بعدا برام تعریف کرده گفت که دکتر وقتی میپرسه پرستار میگه من دو تاشو ریختم تو سرم [taajob] وقتی اینو دکتر میشنوه خانمه رو کلی دعوا میکنه(( یکیش روغنی بوده )) . وقتی این موضوع رو خودم متوجه شدم داشتم با گوشی با یکی از بچه ها حرف میزدم من این ور میخندیدم اون بنده خدا ناراحت بود فکر کنم چند تا حرف قشنگ هم به خاطر راحتی خیالم زد [nishkhand] .
چند دقیقه بعدش دیدم مامانم اومدبعد مامانم هم اقای دکتر با خانم پرستار و یه اقا پرستار اومدن با دستگاه فشار و کپسوا هوا sh_omomi68 حدود یک ساعتی هم منو اونجا بیشتر نگهداشتن تا ببین بلایی سرم نمیاد یا نه [nishkhand]. وضعیتم اورژانسی بود اورژانسی تر هم شده بود با این کار [bamazegi]
خب این هم سوتی دکتر و پرستارهای ما sh_omomi69نمیدونم اینا تا کی ادامه داره . . . [labkhand]
پاسخ : خاطرات و تجربه هاي دكترا، داروسازا، دندونپزشكا، پرستارا...
رفته بودم پای مبارک رو که یک ماه پیش شکسته بود باز کنم .ازم پرسیدند گچه ؟ گفتم نه فایبر گلاسه .
بنده ی خدا 1.5 داشت پای منو باز می کرد .
پیدا کنید سوتی های بالا رو .
اول من 58 کیلو بودم پای من رو به اندازه ی یک فرد 100 کیلویی بسته بودند .
دوم ابزار باز کردن گچ معمولی با فایبر متفاوته .
سوتی مخفی : به مسکن هایی که برای کاهش درد تجویز می شوند توجه کنید و سوابق بیماریتون حتی اگر از شما نپرسیدند به پزشک گزارش دهید .
پاسخ : خاطرات و تجربه هاي دكترا، داروسازا، دندونپزشكا، پرستارا...
[negaran] میگم ساناز تو چرا انقدر سرت بلا میاد مطمئنی سالمی الان [negaran] دیگه خاطراتت داره زیاد میشه ها این خاطره ها زیاد خوب نیستا [nishkhand] انشاالله که هیچ وقت دیگه خاطره ای نداشته باشی البته از اینهایی که میگی ها [nadidan]
پاسخ : خاطرات و تجربه هاي دكترا، داروسازا، دندونپزشكا، پرستارا...
تجربه به من ثابت کرده که هر سری می خوام مریض شم، قبلش یه جورایی بهم الهام می شه [negaran]
پاسخ : خاطرات و تجربه هاي دكترا، داروسازا، دندونپزشكا، پرستارا...
واسه اینکه بتونیم یه آماری برای قانع کردن مسئولین تصویب طرح بدیم باید می رفتیم و پرونده بیماران 5 سال قبل رو بررسی می کردیم
3-4 باری که رفتیم ، هر سری ما رو پیچوندن و فرستادن پیش یکی دیگه ، (یه نکته جالب بگم که تو قسمت بایگانی بیمارستان ، حدود 7-8 تا اسم زده بودن که اینا مثلا کارمند اون قسمت هستند ! در حالی که ما هر سری می رفتیم ، 3یا ماکسیمم 4 نفرشون رو می دیدیم !)
خلاصه بد یه عالمه معطلی و 2 هفته صبر کردن ، بالاخره استاد راهنمامون زنگ زد به مسئول بایگانی که چرا پرونده ها رو نمی دین اینا که نامه از معاونت آموزشی دارن ؟
اون موقع بود که تازه فهمیدیم مشکلشون چی بوده !
گفتن باشه پرونده ها رو می دیم ولی به شرطی که ما رو هم همکار طرح تون کنین !!![taajob][taajob]
پاسخ : خاطرات و تجربه هاي دكترا، داروسازا، دندونپزشكا، پرستارا...
ظاهرا این ماجرای پیچوندن ها ادامه داره [taajob]
واقعا نمی دونم چرا انگیزه و دلسوزی نیست دیگه
بعد انتظار پیشرفت هم داریم !