پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
بالاخره یکی پیدا شد که شور و شوق کار برای نشریه رو داشت
اوایل فکر میکردم فقط هیجانه، بیاد توی کار و ببینه تنهاست ول میکنه، شایدم همش جو باشه و اصلا اهل تلاش نباشه
ولی دیدم، نه! داره ی تکونی میده به خودش... داره کار میکنه واقعا! sh_omomi112 یکم دیر جنبید ولی بالاخره حرکت کرد.
چندتا از ورودی های سال دوم پزشکی هم اعلام حضور کردن که توشون یکی از آقایون رو بسیار مناسب میبینم
باید بعد از عید روش کار کنم... از ظرفیت خوبی برخورداره انگار، فکر کنم بتونم سردبیری رو بسپرم بهش [tafakor]
اردیبهشت جشنواره نشریاته، امیدوارم بتونم شماره بعدی رم بهش برسونم...
توی این ایام که بیمارستانم کمه چهار تا مقاله هم در دست اقدام قرار دادم که ان شاء الله بتونم پذیرش بگیرم...
تا خدا چی بخواد
از پله های ترقی میتونم برم بالا یا درجا میزنم؟! [entezar2][dooa]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
کلاسای دانشگاهم پنجشنبه تموم شد...
امتحان شفاهی پای تابلو!!! داشتیم...که استاد دیر کرن ..و کلاس طی یک عملیات کلا تخلیه شد! به بهانه دیر اومدن استاد...ولی هدف امتحان ندادن بود[sootzadan].... کلیییییی اتفاقات افتاد توو روند این عملیات..که روحیمون عوض شد... خوش گذشت خداروشکر...
ازینا بگذریم...کلی پیک نوروزی[sootzadan] و تکلیف دادن بهمون!! استادمون گفتن چون دانشجوهای خوبی هستین هفت سینتون رو من اماده میکنم میدم بهتون.. و 7 سمینار دادن..sh_dokhtar15
خوبه خداروشکر
دیروز هم به اجبار استراحت کردم..[shaad] خدا به بانیش خیر و سلامتی بده....آمین[golrooz]
امیدوارم عید بتونیم برییم خونمون...
حس عجیبیه...................................... ......
[golrooz][golrooz][golrooz]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
solinaz
کاش اونقدر که گنجایش خواب دارم گنجایش درس خوندنم داشتم....
هیچ احساسی نسبت به اومدن عید ندارم....نه جایی میریم نه چیزی خریدم...هیـــــــــــــچی... بلکه از 4 ام تا 12 ام از ساعت 7 صبح تا 7 شبم مدرسم...اول هفته فقط به عشق اخر هفته زندم...اخر هفته میاد، زود میگذره....پنجشنبه ها کلاسم...جمعه ها دانشگاه امیر کبیر همایشم....درس درس درس....
احساس خفگی بهم دست داده...
این ترم دارم شل پیش میرم...نه امتحانارو خوب میدم!میان ترمام شروع شده..اعلام کردن ازمون معرفی به امتحان نهاییه!میدونم جو الکی میدن ولی اصلا نمیتونم نگرانیمو کنترل کنم...درسام تلمبار شده روهم...پشت سر همم منفی دارم میگیرم...
کاش میشد زندگی من از این یکنواختی بیرون میومد...یه تلنگری....کاش...
ای بابا برعکس شما ماتا پیش دانشگاهی نفهمیدیم درس خوندم یعنی چی
فقط میگفتن نمره بگیرید
مام کل شب امتحان وبیدار میموندیم وبه هر بدبختی 17میشدیم
نه بعدا میفهمی که واقعا چقدخوش بحالته که اینجوری هستی
ما12سال خوش گذرونی کردیم
امشال میخوایم درس بخونیم
خیلی مسخره ست
امروز سرهمین فضیه داشتم دیوونه میشدم[daava]
که واقعا چراما اینجوری بودیم
خواهشا مسئولین پیگیری کنن
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
solinaz
کاش اونقدر که گنجایش خواب دارم گنجایش درس خوندنم داشتم....
هیچ احساسی نسبت به اومدن عید ندارم....نه جایی میریم نه چیزی خریدم...هیـــــــــــــچی... بلکه از 4 ام تا 12 ام از ساعت 7 صبح تا 7 شبم مدرسم...اول هفته فقط به عشق اخر هفته زندم...اخر هفته میاد، زود میگذره....پنجشنبه ها کلاسم...جمعه ها دانشگاه امیر کبیر همایشم....درس درس درس....
احساس خفگی بهم دست داده...
این ترم دارم شل پیش میرم...نه امتحانارو خوب میدم!میان ترمام شروع شده..اعلام کردن ازمون معرفی به امتحان نهاییه!میدونم جو الکی میدن ولی اصلا نمیتونم نگرانیمو کنترل کنم...درسام تلمبار شده روهم...پشت سر همم منفی دارم میگیرم...
کاش میشد زندگی من از این یکنواختی بیرون میومد...یه تلنگری....کاش...
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
من بعد 43روز دوری از خونه و خونواده برگشتم خونمون و امروز صبح باخیال راحت تا 10 خوابیدم و وقتی بیدار شدم دیدم صبحانه آمادست و دیگه نیازی به صبحانه آماده کردن نیست...واقعا لذتی داره واسه خودش...[nishkhand]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
اوه خیلی وقته سایت نیومدم
وای فای خونه ک به راهه .من تمایلی ندارم .برخلاف بقی اعضا خونواده و مهمونا خخ!!
تا ظهر یه دو ساعت خوندم دیه خیلی ریلکس خابیدم .4ساعت خواب .از من بعید بود !!!
بعدم بجای درس کل کتاب اسلام پزشک بی دارو خوندم .کتاب تپل و جالبی بود .حسابی امروز خوش گذروندم .جالبه عذاب وجدانم ندارم ..
واقعیت امر اینه که با اطلاعات الن من رتبه ام نجومی خواهد شد .انگار تا الن صرفا اواز خوندم .....
ولی خب همچنان روز هارو میگذرونم .
این روزا ک از معاشرت با دوستان و فامیل و دنیا مجازی مصونم واقعا فرصتی شده برا فکر کردن به گذشتم اشتباه خیلی بدم ک همه بخاطر نپخته بودنم بود . خیلی اشتباه کردم خیلیییی
افراط و تفریط . حسادت بی جای غبطه . رو راست نبودن با خودم . بی اارادگی . بی فکری .باخت های متعدد و مشکل اصلیم نداشتم فکر منظم . به حدی ک الن به گذشتم فکر میکنم واقعا نمیدونم چرا ؟!؟!o_O
راجب غذا و افزایش کارایی مغزم تحقیقاتی میکنم که خودم نقش موش ازمایشگاهی دارم !!لباسامم گشاد شده طی این ازمایشات ..
و رابطه ی اکسیژن با عملکرد مغز !!
و یه چیزم امروز فهمیدم البته هنوز خوب امتحانش نکردم . ارتباطی که خود مغز بین وقایع میده اگ بتونم برا درسا عملیش کنم خیلی عالی میشه .یعنی بجای خوندن کتابا برا ترکیب درسا با مغز خودم ترکیب کنم . البته هنوز فرضیه اس ..
میدونم بعد کننکور من دیگه نرگس سابق نخاهم ببود
و در نهایت . خدایا شکرت
قسم میخورم روز اعلام نتایج نماز شکر بخونم .حتی اگه مردود بشم
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
یه خستگی کهنه ای مونده تو بدنم. در هم نمیشه....
هر موقع اومدم بخوابم یا کار پیش اومده یا مهمون اومده یا... کلا نشده که بخوابم. صبحا هم مجبورم زود بلند شم هر روز بدتر میشه....
وقت گیر بیارم از خجالتش در میام
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امشب بابام اینا رفتن مهمونی من وداداشمم از موقعیت سواستفاده کردیم رفتیم 4شنبه سوری
جای شماخالی خیلی خوش گذشت
خیلی شلوغ بود
مخصوصا اینکه من تنها دختربین جمعیت بودم
ولی بابام فهمید انقد زنگ زد که زیاد نموندیم
ولی درکل خوش گذشت