فكر مي كنم جاي اين تاپيك خالي بود تو بخش پزشكي .
استفاده از تجربيات ديگران ، مي تونه خيلي فايده ها داشته باشه .
خب شروع كنين {big green}
نمایش نسخه قابل چاپ
فكر مي كنم جاي اين تاپيك خالي بود تو بخش پزشكي .
استفاده از تجربيات ديگران ، مي تونه خيلي فايده ها داشته باشه .
خب شروع كنين {big green}
دكترها خاطره بگن يا ما هم از خود درماني هامون بگيم؟ {worried}
اين خاطرات و تجربياتي كه مي گم همش مالم خودم نيست ولي به نظرم جالبه
بعضياشم كه مال خودمه خيلي جالبه {big green}
اوليش مربوط به روزاي اولي كه وارد دانشگاه شده بودم .
همون اول كه تازه ترمك بودم smilee_new2 (8)
از شرايط و جو دانشگاهمون خوشم نميومد واسه همين به توصيه ي يكي از دوستام كه ترم 6 بود رفتم پيش يكي از استادامون
اون دوستم كلي ازش تعريف كرد كه خيلي اهل احترام به دانشجويه و خيلي تحويلتون مي گيره و اينا
گفت كمكتون مي كنه
ماهم از همه جا بي خبر با يكي ديگه از دوستام رفتيم تو اتاق اون استاده
اول كه سلام كرديم جواب سلام درستي نداد!
يكم تعجب كرديم فكر كرديم شايد نشنيده !
دوستم شروع كرد به صحبت كردن كه ما دوست داريم كه از همين ترم اول پايه اي كار كنيم و پژوهش كنيم و اينا
اومديم پيش شما تا ما رو راهنمايي كنين
استاده يهو گفت كه برين وقتي خواستين تز PHD تون رو بدين بياين در رو اتاق من رو بزنين !!!
من كلي كار دارم وقت اين حرفا رو ندارم !!
ما هم اين طوري بوديم :-o
رفتيم بيرون با كلي سر خوردگي
بعدا فهميديم كه اين استاده اصلا اخلاقش همينه محل كسي رو نمي ده !
رفتيم ريختيم رو سر اون سال بالاييه كه ما رو دست انداخته بود .....sh_omomi52
يادمه حدود 6 سال قبل تو دانشگاه يكي از دوستان خيلي بهم لطف داشت :)) گير داده بود بيا بهم سرم قندي بزن :-? بي خودي :-o مي گفت مي خوام سر حال بشم {big green} خلاصه هرچي ازش خواستم بي خيال بشه قبول نكردو كم كم داشت ازم دلخور ميشد ... منم كه جايي نداشتم گفتم بخوابه رو ميز ناهارخوري اتاق انترنا {big green} اونم خوابيدو داخل رگش آنژيوكت گذاشتمو بهش سرم وصل كردم . از اونجا كه اونجا پايه سرم نداشتيم سرمو دادم دستش گفتم من فعلا كار دارم خودت همينجور كه خوابيدي سرمم بالا نگهدار {big green} خواستم يه كاري كنم كه ديگه هوس اين برنامه ها رو نداشته باشه ولي اشتباه مي كردم چون انقدر بهش مزه داد كه مجبورم كرد بعدها هم بهش سرم بزنم {worried}
حدود يك سال سن داشتم.smilee_new2 (8)
اون موقع ساكن تهران بودم.
به علت يك بيماري عفوني شديد بستري شدم.smilee_new1 (13)
و انواع آزمايشهاي مختلف روم انجام ميشد.sh_omomi95
فكر كنم داشتن انواع زهر و پادزهرا رو روم امتحان ميكردن!!!
كلاً يه عضو ثابت آزمايشگاه شده بودم.sh_omomi12
شايد اگه چند سال ديگه ميبودم الان واسه خودم دكتري بودم.{big green}
به زنمم ميگفتن خانم دكتر!:">
خلاصه يه روز يكي از دكتر هاي جوان مياد بالاي سر من و سرم قندي كه به من آويزون بوده رو
با شدت و عصبانيت ميكنه و ميگه اين كه مردنيه!sh_omomi69
واسه چي توي شرايط جنگ سرم ها رو واسه اين افراد حروم ميكنيد!smilee_new1 (13)sh_omomi52
كه مادر من از ديدن اين اوضاع بيهوش ميشه!
از اينجا به بعدش رو هم بابام ميگه:sh_omomi106
يهو همه جا شلوغ شد و انواع دكتر و پرستار و انترن ريختن تو اتاق
و همه خشكشون زده بود!sh_omomi68sh_omomi68sh_omomi68
كه يه دكتر پير اومد توي اتاق و شديداً دعوا كرد دكتر جوان را sh_omomi25smilee_new1 (5)
و يك سرم ديگر خودش آورد و زد به دست ما. sh_omomi3
جالب اينجا بود كه من با اتمام همين سرم آخر با سلامت از بيمارستان مرخص شدم!sh_omomi44
و چند سال بعد اون بيمارستان و پرسنل و بيمارانش
توسط برادران ديني و مظلوم عراقي ما بمباران شد. shgangi9 smilee_new1 (11)
تا خاطره اي ديگر شما دوستان را به خدا ميسپارم smilee_new2 (31)
شاد و موفق و واقع بين باشيد :!:
اين خاطره مال خودم نيست ولي باحاله
یه آقا اومده بود به من می گفت خانم دکتر معده من کمی اسیدی هست..!!sh_omomi55
ببخشید مگه معده قلیایی هم داریم البته برخی حیوانات قلیایی هستsh_omomi36