باید جواب خدا رو بدین.....
از دور دو تا از بچه ها را دید که با بسته ای که در دست داشتند، می آمدند، بچه ها که رسیدند، سلام کردند.
مصطفی گفت: "این چیه؟"
یکی از آنها گفت:" توش حوله است، نو نوه، تا حالا استفاده نشده"
- از کجا آوردین؟
- از تو یک خونه پیدا کردیم، بیشتر خونه ها رو خمپاره داغون کرده، این خونه سالم بود، رفتیم توش.
یک اتاق بود که همه لباسهاش نون و بود، فکر کنم مال یک تازه عروس بوده، فکر کردیم بد نیست حوله رو بیاریم، این جا بچه ها لازم دارن.
ابروهای مصطفی درهم رفت و چهره اش عبوس شد و گفت:"زودتر برگردید ببرید بگذارید سرجاش."
- برای چی؟
- زود برید.
- برای چی آخه؟
.. بیشتر خونه ها خمپاره خوردن، همین امروز و فرداست که اون خونه هم بره رو هوا همه وسایلش هم بسوزه.
مصطفی عصبانی شد:" گفتم برید بگذارید سر جاش.. حق ندارید به اموال مردم دست بزنید"
- چه فرقی می کنه؟ اینجا منطقه جنگی ..تازه مگه امام جمعه آبادان نگفت که اشکالی نداره که از مواد غذایی که توی مغازه ها موندن استفاده کنین.
مصطفی کنار دیوار نشست و گفت:" بله، ایشون گفتند مواد غذایی فاسد شدنی، نگفتند که این چیزها رو هم بردارین."
بچه ها راه افتادند، وسط راه یکی شان ایستاد و گفت:" اگه چند روز دیگه، خمپاره همه رو سوزوند چی؟"
- اگه این رو بردارید باید بعدش جواب خدا رو بدین، اما اگه خمپاره خورد، شما دیگه مسئول نیستید.
بچه ها راه آمده را برگشتند.
سردار شهید مصطفی عسگری
ولادت:1335 قم
تحصیلات: فوق دیپلم مکانیک
شهادت: 22/11/1364 فاو
نحوه شهادت: اصابت ترکش
سن شهادت: 29 سال
مسئولیت: فرمانده گردان علی بن ابیطالب(ع) لشگر 7 ولی عصر دزفول
یگان اعزامی: سپاه دزفول
محل دفن: قم- گلزار شهدا