دیگر هیچ چیز شیرین نیست،
جز خوردن یک قهوه ی تلخ با تو....
نمایش نسخه قابل چاپ
دیگر هیچ چیز شیرین نیست،
جز خوردن یک قهوه ی تلخ با تو....
امشب تپش گریه ی باران چه تند میزند بر دل غمگین شیشه ها
گویی هوس امدن به زمین امانش را بریده
دست در دست سرنوشت خود را به این زمین خاکی میرساند
ای کاش میدانست قصه ی ادمهای اینجا قصه ی رندوریاست
ای کاش میدانست قصه ی ادمهای اینجا حسرت یک لحظه وفاست........!!!!!!!!
[golrooz]...شاعرشم خودمم.......
چه دیر دانستم که اندیشیدن به اینکه به تو نیندیشم خود اندیشیدن به توست.
دنبال قلبی بودی برای پیوندباز همداوطلب شدم..
واژه هایم را می فروشم
همه می خرند
و تنها تویی که سکوت می کنی!
معامله ی دردناکی است!
خدايا . . .
بت بود ،
بت شكن فرستادي . . .
من الآن پر از بغضم ،
بغض شكن هم داري ؟؟؟؟؟
خدایا من چه سازم ، خسته راهی درازم
نه فرهادم که مرد از داغ شیرین ، نه ایوبم که با دنیا بسازم . .
http://th03.deviantart.net/fs71/150/...31-d2yrthn.jpgیک شب دلی به مسـلخ خونم کشید و رفت
دیوانــه ای به دام جنونـم کشـــــــــــید و رفت
پس کوچـه های قلب مرا جســــــــــتجو نکرد
اما مـرا به عمـق درونم کشــــــــــــــید و رفت
یک آســمان ســــتاره ی آتش کشــــــیده را
بر التـهاب ســـــــــرد قرونم کشــــــــید و رفت
تا از خیال گنـگ رهایی، رها شــــــــــــــــــوم
بانگی به گوش خواب ســکونم کشید و رفت
شـــــاید به پاس حرمت ویرانه های عشــــق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشـــــــــید و رفت
دیگر اســـــــــــیر آن من بیگانه نیســــــــــــتم
از خود چه عاشـــقانه برونم کشـــــــید و رفت
دنبال کسی نیستم که وقتی بهش میگم میخوام برم بگه نرو..................
دنبال کسی هستم که وقتی میگم میخوام برم بگه صبر کن با هم بریم....................
تنها نرو.............