با آخرین حرف شعر قبلی یه شعر بگید!
شروع:
نيازارم ز خود هرگز دلي را
كه مي ترسم در آن جاي تو باشد
نمایش نسخه قابل چاپ
با آخرین حرف شعر قبلی یه شعر بگید!
شروع:
نيازارم ز خود هرگز دلي را
كه مي ترسم در آن جاي تو باشد
دل كه آشفته روي تو نباشد دل نيست
آنكه ديوانه خال تو نشد عاقل نيست
من از خدا خواستم،
نغمه هاي عشق مرا به گوشت
برساند تا لبخند مرا
هرگز فراموش نكني
نه انگار کسی نیست مشاعره رو ادامه بده.:-w
بازم خودم:">
تا که بودیم نبودیم کسی**************************کشت ما را غم بی هم نفسی
تا که رفتیم همه یار شدند ************************خفته ایم و همه بیدار شدند
قدر آیینه بدانید چو هست *********************** نه در آن لحظه که افتادو شکست
تو روح ســـبز بارانی , من آن نـــیلوفر خــــواهش
بیا بنشین کنارم سبز و بنشان خواهشم را سبز