گربه های شیپور زن
خانه پیرزن
داشت در شهری زن پیری وطن
روزگارش تلخ بود آن پیرزن
قد و بالاش خمیده ، چون کمان
بود آن بیچاره ، مشتی استخوان
این زن درمانده نان آور نداشت
دستگیر و یاور و شوهر نداشت
چون برای نان همیشه لنگ بود
روز و شب از حال خود دلتنگ بود
کس خبر از حال و روز او نداشت
اعتنا بر آه و سوز او نداشت
خانه ی او را نمی زد در ، کسی
بهر دیدارش نمی زد سر ، کسی
روز تنها تا شب و شب تا سحر
او ز مردم ، مردم از او بی خبر
گاه می دادند اگر همسایه ها
مانده ی شام و ناهار خویش را
پیرزن میخورد و بود آن روز سیر
گرنه ، خود چیزی نمی آورد گیر
آزار موش ها
پیرزن با ان همه رنج و بلا
بود عاجز روز و شب ازموش ها
هر کنار و گوشه در آن خانه بود
رخنه و سوراخ بود و لانه بود
هرچه می ماند از برای او غذا
گاه گاه از مانده ی همسایه ها
چون برای وقت دیگر می گذاشت
سر که می گرداند ، از آن چیزی نداشت
موش دایم در اتاقش می دوید
هر چه می امد به پیشش می جوید
پیرزن رهبر موش ها را گرفت
پیرزن ، یک روز در زیر سبد
دید موشی چاق و چله می دود
چنگ زد ، آنرا به دست خود گرفت
گردن او را فشرد از غیظ سفت
گفت : " ای ... بدجنس ! گیر آوردمت !
حیف در چنگال دیر آوردمت
خوردی ای ظالم خوراکی های من
با رفیقانت گرفتی نای من
هرچه در زیر سبد کردم نهان
راه پیدا کردی از هر سو به آن
خوردی آش و نان و دمپخت و پنیر
کردی از دزدی مرا زار و فقیر
بد نشد ، حالا که افتادی به دام
می کشم از جسم و جانت انتقام "
پیر ، اینجا شد سراپا خشم و کین
خواست تا او را بکوبد بر زمین
قول رهبر موشان
موش گفت : " ای پیر ! آنی صبر کن
خشم خود کم کن ، زمانی صبر کن
رهبر موشانم و دارم سپاه
زشت باشد کشتنم با یک گناه
صبر کن ای پیر زال ناتوان
من به دردت می خورم روزی ، بدان ! "
گفت پیر : " ای موش ریز مردنی
هست حرفت هیچ باور کردنی ؟
تو کجا ای موش کوچک ، من کجا
دست می اندازی ای نادان مرا ؟
تو چه کاری از برایم می کنی ؟
از گرفتاری رهایم می کنی ؟
من گذشتم از تو و از کار تو
تا نبینم زحمت و آزار تو ... "
موش گفت : " ای پیر ! اگر من در نظر
موشکی آیم ضعیف و بی اثر
با همه یاران اگر یاری کنیم
دست هم گیریم و همکاری کنیم
شهری از ما می شود یکسر خراب
عالمی از ما بسوزد در عذاب
گوش کن ، من هر چه باید ، می کنم
هرچه از دستم براید ، می کنم
تو فقیر و عاجز و بی شوهری
بی کس و بی کار و بی نان آوری
گر روی از خاطر همسایه ها
روزها مانی گرسنه ، بی غذا
می شوم من بعد از این غمخوار تو
روز و شب در فکر و ذکر کار تو
می دهم دستور تا موشان من
دوستان یک دل و یک جان من
بعد از این هر روز ، از انبارها
اورند از بهر تو قوت و غذا
از جو و گندم ، برنج و باقلا
لپه و بلغور و ماش و لوبیا
تخم مرغ و روغن و کشک و پنیر
آنچه آید از کنار و گوشه گیر "
گفت پیر : " ای موش ! بخشیدم تو را
فکر کردم ، راستگو دیدم تو را
باید اما انچه گفتی با زبان
در عمل بهتر دهی آن را نشان ! "
آزاد شدن رهبر موشان
پیرزن آن موش را آزاد کرد
با گذشت خود ، دلش را شاد کرد
موش رهبر رفت و موشان را بخواست
موش از چپ نزد او رو کرد و راست
ایستادند ای پی هم صف به صف
رو به روی رهبر خود با شعف
گفت رهبر : " ای گروه باوفا !
ای رفیقان زرنگ خوب ما !
من شدم امروز از غفلت اسیر
در میان پنجه ی پیری فقیر
خشمش آمد ، کرد قصد کشتنم
خواست گیرد جان شیرین از تنم
من به او گفتم ، ببخشی گر مرا
می فرستم خانه ات قوت و غذا
حال ، ای یاران من ، باید شما
یک به یک افتید در انبارها
خانه ها را خوب ، زیر و رو کنید
کیسه ها ، صندوق ها را بو کنید
هر چه آوردید از هر گوشه گیر
می برید و می دهید آن را به پیر
خوب گیرید امرهای من به گوش
در شما سرکش نباشد هیچ موش
می زنم دار آنکه نافرمان بود
می کشم من هر کسی نادان بود ! "
به کار مشغول شدن موش ها
موش ها رفتند از آنجا با شتاب
از پی فرمان رهبر بی جواب
راه افتادند چون دیوانه ها
حمله آوردند سوی خانه ها
خانه های شهر شد از موش پر
شد خوراکی های مردم موشخور
پیت ها ، صندوق ها ، شد زیر و رو
کیسه ها خالی شد از بیرون و تو
خانه ای آسوده از موشان نبود
از ضررهاشان فرار آسان نبود
خانه ها از موش ها بر باد شد
خانه ی آن پیرزن آیاد شد
صبح تا شب ، سخت می کندند جان
می شدند آخر به پشت هم روان
تا برند آن را برای پیرزن
پیرزن گیرد برای خویشتن
تغییر اخلاق و رفتار پیرزن
پیر حالش خوب شد ، جانی گرفت
شد رها از فقر و سامانی گرفت
خوب می خورد و غمی در دل نداشت
پیش پای خویش یک مشکل نداشت
مال مردم رفت و او شد مالدار
وضع او شد خوب و کار خلق زار
کم کمک ، بدخلق و بدرفتار شد
از همه همسایه ها بیزار شد
کس نمی دانست از همسایه ها
می خورد آن پیر ، روزی از کجا
دختر همسایه یی مانند پیش
برد پیش پیرزن ، از آش خویش
پیر با او گفت با اخم و تشر :
" آش خود را زود بردار د ببر
من دگر ، پیر قدیمی نیستم
آن زمین گیر قدیمی نیستم
دخترک ! من آدمی حالا شدم
زندگانی دارم و دارا شدم
دختر از این حرف ها دلگیر شد
برد آش و دلخور از آن پیر شد
بو بردن یک گربه از حال موش ها
ماه ها ، پیر این چنین سرمست بود
بی خبر از نیست و از هست بود
تا زمانی گربه یی ، از درز در
دید صدتا موش را ، یا بیشتر
هر یکی چیزی گرفته در هان
پیرزن هم ایستاده در میان
پیرزن خندد به روی هر کدام
چیزها را گیرد از آنها تمام
روز دیگر ، باز کرد آنجا گذر
باز چشم انداخت از پایین در
دید موشان باز چیز آورده اند
کار روز پیش خود را کرده اند
گفت : " اینجا ، مرکز موشان شده !
خانه ی بدکاری ایشان شده !
باید اکنون رفت از اینجا زودتر
گربه ها را داد از این خانه خبر "
خبر دادن به گربه ها
رفت پیش گربه یی از دوستان
گفت : " ای یار عزیز من بدان
ما گرسنه ، خانه خانه می رویم
روز و شب دنبال روزی می دویم
می زند در خانه ی این پیر ، جوش
از کنار و گوشه ، رنگارنگ موش
هیچ میدانی که یک چندی است ما ؟
اندک اندک غافلیم از موش ها ؟
هیچیک موشی نیاوردیم گیر
روزها رفت و نشد یک گربه سیر
پس بیا امروز یار نازنین
گربه ها را باخبر سازیم از این
تا همه ریزند با دستور من
در میان خانه ی این پیرزن
هر یکی گیرد برای خود شکار
از میان موش های بی شمار
پس ، برای موش کشتن ، خود به خود
عهد و پیمان دو گربه بسته شد
هر دو تا گشتند بعد از آن ، روان
تا بگیرند از همه یاران نشان
حرکت گربه ها
چند روز بعد ، هر چه گربه بود
باخبر از حال موشان گشت زود
گربه های هر محله دم به دم
می شدند افزوده از هر جا به هم
شهر شد پر خر خر و پر فیف فیف
از هجوم گربه های بی حریف
با سبیل کج شده ، دندان تیز
با دو و مکث و کمین و جست و خیز
یک طرف نرها و یک سو ماده ها
دسته دسته با نظام ، از هم جدا
همچنان رفتند غران تر ز شیر
تا به پیش خانه ی پر موش پیر
موش ها فارغ شده از کار خود
بی خبر از حال و روز زار خود
برده هر یک سهم چیز خویشتن
چند باری از برای پیرزن
کرده راحت این کنار و ان کنار
بیخبر در خواب خوش از روزگار
خبر دادن موشی به موش ها
ناگهان موشی ، سراسیمه دوید
در میان موش ها ، دادی کشید
گفت ک " می دانید ای موشان خواب ؟
روزگار ما شده یکسر خراب
گربه های شهر با هم بی هوا
کرده اند امروز ، قصد جان ما
می رسند اینجا برای ماکنون
تا روان سازند از ما جوی خون
پا شوید و جنبشی با هم کنید
پشت در را زودتر محکم کنید !
موش های ناتوان از هول جان
ناگهان دادند خود را یک تکان
سنگ و چوب و تیر و تخته هر چه بود
پشت در کردندبا هم دسته ، زود
در که محکم گشت هر موشی نشست
پشت در ، در دست او یک چوبدست
تا اگر با زور ، در را وا کنند
چوب را بر مغزشان محکم زنند
رسیدن گربه ها به خانه ی پیرزن
جمع گردیدند اخر پشت در
گربه های چابک و پر شور و شر
خر خر و فیف و فیف ، مئو و های و هو
شد شروع از گربه های کینه جو
دور خانه حلقه ای محکم زدند
از غضب فریادها با هم زدند
گربه های فرز و چابک ، با فشار
پشت در کردند کوشش ، چند بار
موش ها آن سوی در ، چون مرگان
دست پاچه ، بی قرار و نیمه جان
پیرزن ترسید و در مطبخ دوید
دست و پایش بود لرزان همچو بید
در نشد باز از فشار و زورشان
یأس بار آورد ، شر و شورشان
دست خالی ، با دلی ماتم زده
بازگشتند از همانجا غم زده
موش ها سالم ز چنگ گربه ها
جان خود کردند با کوشش رها
چاره جویی یکی از گربه ها
گربه یی از گربه ها ، گفت " این بد است
گربه شد در پیش موش امروز پست
برنیامد کاری از اقدام ما
سستی ما کرد ننگین نام ما
سعی باید کرد و این را چاره کرد
موش ها را کشت و پاره پاره کرد
ما مگر ، بی عرضه و وامانده ییم
بد به موشان گربه را فهمانده ییم
فکر و نقشه
موش باید بیند از ما ضرب شست
سست و وارفته ، نمی باید نشست
چاره ی این کارها دشوار نیست
کارها من کرده ام ، این کار نیست
ما که میدانیم موسیقی کمی
پس چرا داریم در عالم غمی ؟
صبح فردا ، ده نفر آهنگ دان
ده نفر استاد خوب از ماهران
طبل و شیپور و دف و نی ، سنج و جاز
بوق و کرنا ، تار و دنبک ، سوت و ساز
دست می گیرند و می افتند پیش
می نوازد هر یکیشان ساز خویش
ما هم از دنبال آنها می رویم
در خم یک کوچه ، پنهان می شویم
با دهان و دست و پا و گوش و هوش
می کنیم آماده خود را بهر موش
پیرزن تا میل تار و ساز کرد ؟
گول خورد و لای در را باز کرد
ما هجوم آریم با هم ناگهان
می دهیم انجام ، در دم کارمان "
گربه ها گفتند : " به به آفرین !!
بهترین راه ها باشد همین ! "
حرکت عقب دسته ی نوازندگان
دسته ی آهنگ دانان ، صبح زود
کینه جو رفتند و بردند آنچه بود
از جلو اینها ، بقیه از عقب
باز کرده بازوان و بسته لب
سوی آن خانه ، همه کردند رو
ساکت و اهسته و بی های و هو
تا سر کوچه ، یکایک گربه ها
با همان نقشه ، شدند از هم جدا
هر یکی افتاد یک جا بر زمین
کرد هر گربه ، به جای خود کمین
ساز زن ها فرز و چابک بی صدا
پشت در ، پهلوی هم ، کردند جا
ناگهان ساز و نوا آغاز شد
در هوا برپا ، صدای ساز شد
پیرزن تا این صداها را شنید
خوشدل و خندان به پشت در دوید
در همان هنگامه ، در را باز کرد
از تعجب ، شد به جای خویش سرد
هجوم به خانه ی پیرزن
لای در تا باز شد ، آشوب شد
پیرزن گم کرد دست و پای خود
آخر از هول و تکان بیهوش شد
این نصیبش عاقبت از موش شد
ریختند از هر کناری گربه ها
در میان موش ها ، همچون بلا
چنگ و دندان را به کار انداختند
خانه را از موش ، خالی ساختند
گربه ها در شهر
گربه ها آسوده از آن شر و شور
آمدند از خانه بیرون با غرور
دسته ی شیپورزن افتاد پیش
گربه ها سرمست و شاد از فتح خویش
کوچه کوچه ، می شدند از هم جدا
باز می گشتند سوی خانه ها
شهر ، راحت شد ز موش و پیرزن
خانه ها آسوده از غارت شدن
روز بعد ، از گربه ها یک انجمن
گشت تشکیل از برای پیرزن
گربه یی برخاست از جا گفت : " جنگ
نام باید بهر ما آرد نه ننگ
موش ها بودند بد ، نه پیرزن
هر که می داند جزین گوید به من "
چون نگفت این گربه حرف ناحساب
کس نداد از گربه ها او را جواب
عاقبت این شد قرار کارشان
تا جوانمردی دهند از خود نشان
پیرزن را بعد از این یاری کنند
بهر آن بیچاره غمخواری کنند
گربه یی استاد فن بافتن
گشت مأمور از میان انجمن
تا رود هر روز نزد پیرزن
سازد او را آشنا با بافتن
تا به سعی پنجه های باهنر
بعد از این یابد نجات از دردسر
نان خود را با هنر پیدا کند
روزی بی شور و شر پیدا کند
با محبت های گربه ، پیرزن
کم کمک استاد شد در بافتن
چون ز بهر روزی خود کار داشت
از پناه پست طبعان عار داشت
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان