شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراغ یار نه آن میکند که بتوان گفت
نمایش نسخه قابل چاپ
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراغ یار نه آن میکند که بتوان گفت
توانا بود هرکه دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
دلا غافل ز سبحانی چه حاصل
اسیر نفس شیطانی چه حاصل
نی حدیث راه پرخون می کند
قصه های عشق مجنون میکند
دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویند کاین درد را دوا کن...
نظری کن اگرت خاطر درویشانست
که جمال تو ز حسن نظر ایشانست
تار و پود عالم امکان، به هم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آنکس که یک دل شاد کرد
دل ز دانشها بشستند اين فريق
زآنکه اين دانش نداند آن طريق
قصد من از حیات، تماشای چشم توست
ای جان فدای چشم تو؛ با قصد جان بیا
اي بسا ريش سياه و مرد پير
اي بسا ريش سفيد و دل چو قير
مولانا