دریغا که بگذشت عمر عزیز / بخواهد گذشت این دم چند نیز
نمایش نسخه قابل چاپ
دریغا که بگذشت عمر عزیز / بخواهد گذشت این دم چند نیز
ز شراب وصل جانان سر من خمار داردسر خود گرفته دل هم سر آن ديار داردچه کند دگر جهان را چو رسيد جان به جانانچو رسيد جان به جانان به جهان چه کار دارد
دل به مفهوم سیاهی کم کم عادت می کند
چشم وقتی می شود با مبتذل ها همنشین
نزد موسی نام چوبش بد عصا[golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz]نزد خالق بود نامش ازدها
بد عمر را نام اینجا بت پرست[golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz]لیک مومن بود نامش در الست[golrooz]
مولانا
نيست وش باشد خيال اندر روان
تو جهاني بر خيالي بين روان!
مولانا
نقش پیری را ز آب و رنگ ها نتوان زدوددر زمستان برف رسوا بر سر هر بام بودمهدی سهیلی
در دیده عیان تو بودی و من غافلدر سینه نهان تو بودی و من غافلاز جمله جهان تو را عیان می جستمخود جمله جهان تو بودی و من غافلخواجه عبدالله انصاری
لنگ لنگان قدمی برمیداشت
هرقدم دانه ی شکری میکاشت
ترسون"ترسون
پرسون"پرسون اومدم در خونتون
ترسون و لرزون " دل نگرون اومدم در خونتون
یک شاخه گل در دستم
سر راحت بنشستم
ازپنجره من و دیدی " مثل گلها خندیدی.................(ببخشید 1ترانه شاد بود که خیلی دوسش داشتم [shaad]حالا 1بیتم میگم نفر بعد با هرکدوم دوس داشت شروع کنه)
تو که یوسف نیستی " یعقوب باش[golrooz][golrooz][golrooz][golrooz][golrooz]همچو او با گریه و اشوب باش[shaad]