دلـم مي لـرزد وقتي مي آيي..
و بي صـداپستهایم را مي خـواني..
و مي روي!
نمایش نسخه قابل چاپ
دلـم مي لـرزد وقتي مي آيي..
و بي صـداپستهایم را مي خـواني..
و مي روي!
چو عطر و شبنم گلها اگر نشانه توست
قدم به سینه من نه که خانه خانه توست
ز دلنوشته من چون خبر نداری، باز
سرود رفتن ما را ببین ترانه توست
نمی دونستم کجا بنویسم اینجا می نویسم در وصف اکثرمون :
«و مِنَ الناسِ مَن یَعبُدُ اللهَ عَلی حرفٍ ، فَاِن اَصابَهو خَیرٌ اطْمَاَنَّ بهی و اِن اَصابتهو فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلی وَجْهِهی خَسِرَ الدُّنیا و الآخِرَةَ ، ذلِکَ هُوَ الخُسرانُ المُبینُ»
آیه ی 11 سوره ی حج
[golrooz]
گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی هاحسرت ها را می شمارم
و باختن هاوصدای شکستن را... نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردموکدام خواهش را نشنیدموبه کدام دلتنگی خندیدمکه چنین دلتنگــــــــــــــــم
...
چقدر اين حرف سيمين دانشور قشنگه که ميگه :
هر وقت و ساعت که ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ
ﺑﺎ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﺖ ﻓﻘﻂ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ " ﯾﮏ "زنﺭﺍ ﺷﺎﺩ ﮐﻨﮯ
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ که
ﻓﻘﻂ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﺍﮮ " ﯾﮏ زن " ﻣﺮﺩ " ﺑﺎﺷﮯ
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ
ﺯﻥ " ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻩ " ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ
زن " ﺗﻮﺟﻪ " ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ
ﻋﺸﻘﺖ ﺑﺎﯾﺪ " ﭘﺎﮎ " ﺑﺎﺷﺪ
ﻫﺮ ﻭﻗﺖﻓﻬﻤﯿﺪﮮ
ﻭﻗﺘﯽ زنى ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﮮ ﺑﻮﺳﯿﺪﻥ ﺩﺍﺩ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ " ﻋﺸﻖ " ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺒﻮﺳﮯ ﻧﻪ ﺑﺎﻫﻮﺱ
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪ
ﺩﻝ " ﮐﺎﺭﻭﺍﻧﺴﺮﺍ " ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ فهميدى
زن شکننده و حساس است
انوقت ميتوانى نام خودت را بگذارى " مرد "
دیشب
بالشم
عجـــــیب بوی نبودنت را می داد...
جایت خالی!
تا صبح به اشک شستمش...
برگرد و برای ماه های مانده
در تنگم
ماهی بریز !
من
دیگر
زورم به این زندگی نمی رسد ...
- - - به روز رسانی شده - - -
هزاران بار مینویسم و پاک میکنم
مینویسم و پاک میکنم!
و این یکی از ان بدترین دردهای دنیاست، که گاهی دلت پر از حرف باشد اما قلم با تو یاری نکند!