چقدر حقيرند مردماني كه نه جرات دوست داشتن دارند ، نه اراده دوست نداشتن ، نه لياقت دوست
داشته شدن و نه متانت دوست داشته نشدن ، با اين
حال مدام شعر عاشقانه مي خوانند .
نمایش نسخه قابل چاپ
چقدر حقيرند مردماني كه نه جرات دوست داشتن دارند ، نه اراده دوست نداشتن ، نه لياقت دوست
داشته شدن و نه متانت دوست داشته نشدن ، با اين
حال مدام شعر عاشقانه مي خوانند .
سکوت
نفسهای عمیق نشانه ناگفته های بسیار است.ناگفته هایت را شعر نکن که دیگران بخوانند.سکوت کن که همه بشنوند!بگذار آنکه دوست ندارد نشنود.تو سکوت مقدست را .رنجها و دلهره هایت را در دل بریز.تا آنکه را دوست می داری در آسایش خود به سر برد.حتی گفتار تو نیز او را نیازارد.
خواستم که روزی خدایی کنم یکبار از بالا به پایین نگاهی کنم بگفتم روزی این سخن با خدای خود که ای معبود می شود خدایی کنم؟ خدایم پذیرفت و گفت به شرط که من بنده شوم و بندگی کنم قبول شرط کردم و خدایش شدم خدایم بنده شد و خدایش شدم گذشت چند صباحی زین سخن دیدم از بالا عاشقانی خوش سخن که در دل آرزوی باران کنند بگفتم به خود اگر من خدایم خدایی کنم سوی آنها ابر بهاران را گریان کنم بباریدم از ابر بهار سویشان باران را شدند خوشحال و گفتند شکر را به خود بالیدم و گفتم چه خوب خدایی همین است چه خوب در این حال خوش بودم که ناگاه شنیدم صدای شکایت بندگان را که ای مهربان این چه وقت باریدن است تو که باران دادی چرا چتر وکفش را گرفتی؟ باران تو فصل عشق دیگران خوش کند به من که می رسد کفش پاره ام پر کند یکی کوزه گر منتظر به خورشید آسمان یکی زارع است منتظر به باران آسمان با خود اندیشه کردم ای بی خرد این چنین خدا شدن را که نیست از خرد خدای خود را دوباره من صدایی زدم بندگی را گرفتم و خدایی پس زدم کنون بندگی می کنم به رسم خدایی او هم خدایی کند به رسم خدایی
با دل گفتم که ای دل احوال تو چیست
دل دیده پر آب کرد و بسیار گریست
گفتا که چگونه باشد احوال کسی
کو را بمراد دیگری باید زیست
- ابوسعید ابوالخیر
داشتم يک نگاهي به شبکه هاي اجتماعي مي انداختم، ديدم در مقام مقايسه اين سايت واقعا" از لحاظ متانت اعضاء و انسانيت و اخلاق کاربران يک سر و گردن از بقيه جاهايي که سر زدم بالاتر است.[golrooz]
البته دارم مي گردم ببينم جاي بهتر هم گير مي آيد يا نه![nishkhand] شما سراغ نداريد؟[cheshmak][nishkhand]
"رفتن" !
رفتن که بهانه نميخواهد ،
يک چمدان ميخواهد از دلخوريهاى تلنبار شده و گاهى حتى دلخوشيهاى انکار شده ...
رفتن که بهانه نميخواهد وقتى نخواهى بمانى ، با چمدان که هيچ بى چمدان هم ميروى !
"ماندن" !
ماندن اما بهانه مى خواهد ،
دستى گرم، نگاهى مهربان، دروغهاى دوست داشتنى،
دوستت دارمهايى که مى شنوى اما باور نمى کنى،
يک فنجان چاى، بوى عود، يک آهنگ مشترک، خاطرات تلخ و شيرين ...
وقتى بخواهى بمانى ،
حتى اگر چمدانت پر از دلخورى باشد خالى اش مى کنى و باز هم ميمانى ...
ميمانى و وقتى بخواهى بمانى ، نم باران را رگبار مى بينى و بهانه اش مى کنى براى نرفتنت !
آرى ،
آمدن دليل مى خواهد
ماندن بهانه
و رفتن هيچکدام ......
آقـای خـوب مـن
مـن ، بـد !ولــــی ..
امــــروز دلـتـنـگی
از هـمـیـن چـشـمـان گـنـاه دیـده ام لـبـریـز شـد ...
مـگر نـه اینـکه آهـــوی رمیــده ی چشــمان مــرا
تو ضــامنی ؟
رهـــایم نکن
بیش از همیشه دلتنـــگم
الســـلام علــیک یا ضـــامن آهـــــو
http://img.tebyan.net/Big/1389/07/16...3024321393.jpg
و لحظههایی که برای هزارمین بار ، بدیهای آدم ها را فراموش میکنیم ،
و برای دیداری دوباره ، گپی ساده ،
حتی یک استکان چای در خلوتی دوستانه ، جان می دهیم ..
به راستی چگونه میتوان روایتِ روح پر غوغای یک دیوانه ی همیشه عاشق را
طورِ دیگری نوشت ؟
{ نیکی فیروزکوهی }
http://www.axgig.com/images/81070726722316035457.jpg
*می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .*
* عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد *
*بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ... *
*بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند . *
*تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. *
*تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود *
*و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!*
حسین پناهی
در بندم از آن دو زلف بند اندر بند
نالانم از آن عقیق قند اندر قند
ای وعدهٔ فردای تو پیچ اندر پیچ
آخر غم هجران تو چند اندر چند
-منوچهری