پاسخ : اشعار عباس یمینی شریف
قطره و دریا
پدید آید ز قطره قطره باران
ز کوچک کوچک شن های دان دان
چه اقیانوس های بی کرانه
چه کوه و دشت ها بی حد و پایان
ز خوبی ، اندک اندک مهربانی
ز خوشرویی ، ز کم کم خوشزبانی
جهان گردد سراسر چون بهشتی
پر از مهر و وفا و شادمانی
چه ارزد از زمان گر باشد آنی ؟
چه باشد قدر آنی در زمانی ؟
ولی چون آن بر آن افزاید ، انگاه
پدید آید زمان جاودانی
پاسخ : اشعار عباس یمینی شریف
پیک گل ها
ای بنفشه پیک گل ها
ای گل خودروی زیبا
به ، چه زود امسال گشتی
در میان باغ پیدا
شاد شد قلبم ز رویت
تازه شد جانم ز بویت
تا ترا خوشحال دیدم
آمدم خوشدل به سویت
ای گل خوشبوی صحرا
ای بهشتی روی زیبا
مژده ای آورده ای یا
آمدی بهر تماشا ؟
هستی ای پیک بهاری
مژده ی امیدواری
مژدگانی ها ز یاران
در تمام باغ داری
پاسخ : اشعار عباس یمینی شریف
دنیاهای یک پرنده
در آن در بسته زندان تن آزار
که بودم روز و شب چندی گرفتار
چنین پنداشتم عالم همانست
همان من هستم و آن جای دشوار
نهادم در درون لانه چون پای
نگه کردم به دور خود در آنحای
گمان بردم که عالم لانه ماست
که مادر هست در آن حکمفرمای
کشیدم سر برون از لانه خویش
زمانی تا ببینم دور خود بیشچنی
ن دیدم که عالم خود درختی است
که آن را من نمی دانستم از پیش
ولی یک روز کردم بال ها باز
جهانگردی از آنجا کردم آغاز
نمی دانم من اکنون این جهان چیست
نه غیر از من کسی می داند این راز
پاسخ : اشعار عباس یمینی شریف
کاسه و جام
جامی مس و کاسه ای سفالین
بیگانه بهم ز رسم و آیین
بودند کنار نهر آبی
تنداب تمام پیچ و تابی
آب از سر نهر رفت بالا
آهسته خزید زیر آنها
چام از پس و کاسه رفت از پیش
با حال پریش و هول و تشویش
چون دید هجوم آب را جام
قایق شد و زد به آب آرام
گردید روان چو کاسه پر آب
سر داد فغان و گشت بی تاب
می رفت و ز شکوه پر دهانش
می گفت و ز غصه خسته جانش
از ناله و آه بس نمی کرد
آرام دمی نفس نمی کرد
چون شکوه او برون شد از حد
جام از پس او به گفتن آمد
گفت : این همه ناله چیست ای یار ؟
خاموش ، ز شکوه دست بردار
زشت است که از شنا در این آب
اینگونه شوی پریش و بی تاب
من با توام آخر از چه ترسی ؟
همراه توام من از که ترسی ؟
چون جام به کاسه این سخن گفت
کاسه ز کلام او برآشفت
گفت ای شده یار غمگسارم
از توست که من هراس دارم
برخورد به من کنی دو ننمم
از لطف تو در هراس و بیمم
از دوستی تو در بلایم
مهر تو بلا بود برایم
پاسخ : اشعار عباس یمینی شریف
کشتی و ابر
قایق شود روانه
بر روی رودخانه
کشتی سفر کند در
دریای بی کرانه
آن ابر در برابر
آن پنبه شناور
در آسمان آبی
زیباتر است و بهتر
پل ها بود خمیده
بر رودها کشیده
راه از دو ساحل رود
آنجا به هم رسیده
رنگین کمان که پل وار
راهی کند پدیدار
از آب و خاک تا ابر
زیباتر است بسیار
پاسخ : اشعار عباس یمینی شریف
قایق خواب
شب چراغ از لب بام دنیا
تابد آرام بر آب دریا
گاه چون سایه به خاکستر ابر
گاه روشن به دل آبی ها
سیم پاشیده به دریا مهتاب
ماه خوابیده به هر موج و حباب
قایقی ساخته گهواره بر آب
سرنشینان همه در عالم خواب
می کشد موج به ساحل ها سر
رفته قایق به تماشای سحر
می پرد خواب چو پروانه ز چشم
کرده بیداری بر دیده گذر
مه به پایان ره خویش رسید
دل به دریا زد و مهتاب پرید
نور بر خاور تاریک دمید
تا شب تیره شود صبح سپید
پاسخ : اشعار عباس یمینی شریف
باغ وحش آسمان
در آن کبود گنبد
هر چیز هست زیبا
در پرده های زیباش
بسیار دیدنی هاست
شب های پرستاره
تاقی است پر ز تصویر
بزغاله ، گاو ، ماهی
خرچنگ و عقرب و شیر
یک خرس کوچک آن سوش
خرس بزرگ پهلوش
یک جای آن دو پیکر
جای دگر ترازوش
یک گله ابر گاهی
آید به دشت آبیش
گویی که باغ وحشی
آید ز دورها پیش
یک اسب سرکش آن ور
گرگ و نهنگ این سر
فیل و پلنگ و آهو
خرگوش و اسب و استر
دنیا چه خنده دار است
باشد عجیب هر جاش
هم این جهان پایین
هم آسمان بالاش
دنیا همین جهان است ؟
یا هرچه هست دنیاست ؟
در زیر آسمان است
یا باغ کهکشان هاست ؟
عالم کجاست یا چیست
آن را که دیده هرجاش ؟
آن را کجاست پایین
گویی کجاست بالاش ؟
دانسته های ما چیست
از این کتاب کیهان
دارد کتاب هستی
ناخوانده ها فراوان
پاسخ : اشعار عباس یمینی شریف
سرود گنجشک
ماه اسفند رسید
دل نشین گشته هوا
می درخشد خورشید
با وفا جفت بیا
تا به هر بوته و شاخ
شاد پرواز کنیم
خوش درین باغ و چمن
خواندن آغاز کنیم
روی آن بید درخت
آفتاب افتاده
برف های زیرش
همه آب افتاده
هر طرف کوکه زده
شاخه تازه و تر
کوکه ها برگ شود
چند روزی دیگر
تا ببینی یخ و برف
همه جا آب شود
جوی ، آهنگ نواز
زیر گلبرگ دود
جفت زیبای عزیز
شاد شو شاد بیا
باش تا آید زود
روز آزادی ما
آید آن روز که باز
نوبت ما گردد
بهر هر گنجشکی
دانه پیدا گردد
میوه ها رنگارنگ
گونه گون قوت و غذا
هر چه می خواهی هست
روز آزادی ما
در چنین خوب هوا
روزهای زیبا
شاد و آزاد و رها
وَه چه خوبست بیا
پاسخ : اشعار عباس یمینی شریف
قصه برگ ها
کوه را ابر تیره پوشیده
زیر خود پهن کرده فرش سپید
آسمان پنبه پوش گردیده
خفته در پنبه پاره ها خورشید
شب رخ باغ شسته با باران
باد بر سبزه ها زده شانه
گشته از بوی نم هوا خوشبو
بسته شبنم به برگ ها دانه
غنچه چون طفل شیر نوشیده
می زند بهر گل شدن لبخند
سبزه بر رشته کرده مروارید
قطره ها کرده بر سراپا بند
خیس و لرزان به شاخ یک گنجشک
می زند نوک به پا و بال و پرش
قصه می گیود از مه آبان
می کند شکوه از هوای ترش
قصه می گوید برگ های خزان
مات و حیران به زیر چرخ کبود
بر زمین ها ، بر آب ها ، به هوا
قصه هست و نیست ، بود و نبود
پاسخ : اشعار عباس یمینی شریف
بچه کوه و صحرا
بچه کوهم و باغ و صحرا
بچه جنگل و دشت و دریا
بر درختان گهی جای گیرم
بر سر تپه گه پای گیرم
گه سخن با گل و سبزه گویم
رازها از علف ها بجویم
هرچه اطراف من هست گویاست
با من اند آنچه گویند پیداست
گل ز پروانه گوید سخن ها
شاپرک قصه گوید چه زیبا
شاخه نزدم کند جلوه آغاز
هر شکوفه کند باز یک راز
همزبانم گهی با درنده
هم سخن گه گهی با چرنده
خواهد از من بزک رهنمایی
میش خواهد ز من بره پایی
بز ز بزغاله گوید حکایت
دارد از توله ها سگ شکایت
مرغ نالد ز جوجه به نزدم
از خطاهای او می خورد غم
با خروس آشنا می شوم من
همدم غازها می شوم من
می کنم گفتگو با کلاغان
می شوم با کبوتر نواخوان
پیش پایم دود مارمولک
از کنارم خزد مار با شک
از ملخ قصه گوید به من سار
چلچله می زند حرف بسیار
سوی من آید از دور زنبور
وز وزش را دهم گوش از دور
شادی من درین باغ و صحراست
توی جنگل درین رود و دریاست
دوست دارم من این چیزها را
چیز های چنین دلربا را
کوه و صحرا مرا بهترین جاست
بهترین جا برایم به دنیاست
تا به دنیای خود راه بردم
بر همه چیز آن دل سپردم
کوشم اندر ره خویش بودن
فارغ از هر کم و بیش بودن