پاسخ : مجموعه اي از اشعار عاشورايي
امام حسین علیه السلام
سودايِ حسین
الهی بهرِ قربانی به درگاهت سر آوردم
نه تنها سر برایت بلکه از سر بهتر آوردم
پی القاءِ « قَدْ قامَتْ » به ظهرِ روزِ عاشورا
برايِ گفتن« الله اکبر »، اکبر آوردم
علی را در غدیرِ خم نبی بگرفت رويِ دست
ولی من رويِ دست خود علیِّ اصغر آوردم
علی انگشترِ خود را به سائل داد امّا من
برايِ ساربان انگشت با انگشتر آوردم
براي آن که قرآنت نگردد پایمالِ خصم
براي سمِّ مرکبها خدایا! پیکر آوردم
براي آن که همدردي کنم با مادرم زهرا
براي خوردن سیلی سه ساله دختر آوردم
اگر با کشتن من، دین تو جاوید می گردد
براي خنجرِ شمرِ ستمگر، حنجر آوردم
به پاسِ حرمتِ بوسیدن لبهايِ پیغمبر
لبانی تشنه یا رب! بهرِ چوبِ خیزر آوردم
منِمی « ژولیده » گویم: حسین بن علی گفتا:
الهی بهرِ قربانی به درگاهت سر آوردم
ژولیده نیشابوري
پاسخ : مجموعه اي از اشعار عاشورايي
امام حسین علیه السلام
جور عدو
چون صبا دید به صحرا بدن بی کفنش
خاك میریخت به جاي کفنش بر بدنش
چون که از مرکب خود، شاه به گودال افتاد
حمدِ یزدان به لبش بود و شَفاعت سخنش
آخرین بار که شه، جانب میدان میرفت
خواهرش داد به او کهنه ترین پیرهنش
تا که دشمن نکند غارت تنپوش حسین
کهنه پیراهن او بود به جاي کفنش
من چه گویم چه شد این پیرهنش آخرکار؟
که همی سوخت ز تابیدن خورشید، تنش
گشت آغشته به خون دلِ او، پیکرِ او
از سُم اسب سواران به بدن تاختنش
عجبا! از بدنی بی سر و این جورِ عدو
بس نبودیش مگر آن همه کرب و مِحنش؟
زینب از دیدن این صحنه يِ جانسوز،« احسان »!
مات و حیرت زده، انگشتِ عجب، بر دهنش
حبیبالله چایچیان (حسان)
پاسخ : مجموعه اي از اشعار عاشورايي
امام حسین علیه السلام
جان سپردن
سويِ خیمه برگرد خواهرِ حزینم!
تا به زیرِ خنجر، ننگري چنینم
یا برو به خیمه تا مرا نبینی
یا ببند دو چشمم تا ترا نبینم
رو به خیمه زینب! کز عطش نبینی
وقت جان سپردن، آهِ آتشینم
رو که تا نبینی زخمِ بی حدم را
آن قَدَر نمانده عمرِ نازنینم
نی مراست این دل بینم آن چنانت
نی تُراست طاقت، بینی این چنینم
قسمتِ من و تو از اَزَل، بلا شد
تو رَوي به شام و من به خون نشینم
من بمانم امشب اندر این بیابان
ساربان ببُرَّد دستِ نازنینم
من کشم در آغوش، نعشِ اکبرم را
تو برو به خیمه نزدِ عابدینم
پاسخ : مجموعه اي از اشعار عاشورايي
امام حسین علیه السلام
پیکر بی سر
دیدم آخر آنچه را باور نبود
شاهدم جز دیدگان تر نبود
در همان وقتی که افتادي به خاك
قلب من از داغِ تو شد چاك چاك
دشتی از دشمن به سویت آمدند
گِردِ تو چون خار و خس، حلقه زدند
گاهی از راهِ ستم تیرت زدند
گه سنان و گاه شمشیرت زدند
زینب از روي بلندي دیده است
پیکرت در خاك و خون غلتیده است
چهره ات بر رويِ خاكِ تیره بود
سويِ خیمه، چشم هایت خیره بود
شد بلند از مَقتلِ تو همهمه
گاه، من نالیدم و گَهْ فاطمه
این مصیبت را کسی باور نداشت
پیکرت بر خاك بود و سر نداشت
با همان دستی که زهرا را زدند
در کنارِ جسم تو، ما را زدند
سَیِّد هاشم وفایی
پاسخ : مجموعه اي از اشعار عاشورايي
امام حسین علیه السلام
صبح امید
خواهر! برو که کارِ حسینت تمام شد
خواهر! برو که صبحِ امید تو شام شد
خواهر! برو که طایرِ روحم ز سر شده
بس نوكِ نیزه بر جگرم، کارگر شده
خواهر! برو مدار دگر انتظارِ من
خواهر! برو که نوكِ سنان ساخت کارِ من
خواهر! برو که دیده ام از خون دل تر است
چشمم به زیرِ تیغ، سويِ نعشِ اکبر است
خواهر! برو که زندگیِ من حرام شد
دیگر به خیمه آمدن من تمام شد
رو در حرم که ننگري اي بی قرینه ام
کز ضربِ چکمه ي شمر شکسته است سینه ام
برگرد تا نظر نکنی زیرِ دشنه ام
برگرد تا که ننگري این گونه تشنه ام
پاسخ : مجموعه اي از اشعار عاشورايي
امام حسین علیه السلام
روضه
ز بس که نیزه نشسته به جسمِ پر پرِ تو
ورق ورق شده در قتلگاه، دفترِ تو
چقدر نیزه شکسته کنارت افتاده؟!
چقدر تیر فرو رفته بین پیکر تو؟!
هنوز از گلویت خون تازه می آید
هنوز بر سرِ نی جاري است کوثرِ تو
سر شکسته يِ عبّاسِ آب آور را
نشانده اند سرِ نیزهاي برابرِ تو
چقدر لطمه زده رويِ گونه اش امروز
نمانده سويِ نگاهی به چشمِ خواهرِ تو
زدند بر رخِ ماه تو هیجده ضربه
که نیست نقطه يِ سالم به صورت و سرِ تو
غروب، گوشه يِ گودال روضه میخواند
براي این همه زخمِ تنِ تو، مادرِ تو
احمد جلالی
پاسخ : مجموعه اي از اشعار عاشورايي
امام حسین علیه السلام
اشک چشم
آیم به قتلگاه که پیدا کنم تو را
امشب، وداعِ هجرتِ فردا کنم تو را
جویم تو را قدم به قدم بین کشتگان
با شوق و اضطراب تمنّا کنم تو را
در حیرتم که از چه بجویم نشان تو
نی سر، نه پیرَهَن، ز چه پیدا کنم تو را؟
برگیرمت ز خاك و ببوسم گلويِ تو
خود نوحه مادرانه چو زهرا کنم تو را
ریزم به حلقِ تشنه يِ تو، اشکِ چَشمِ خویش
سیراب، تا که اي گل حمرا! کنم تو را
دشمن نداد آبت اگر، غم مخور حسین!
صحرا ز آبِ دیده چو دریا کنم تو را
اي آن که داغ هايِ جگرسوز دیدهاي!
اکنون به اشکِ دیده مداوا کنم تو را
خواهم که سیر بینمت امّا حسین من!
کو صبر و طاقتی که تماشا کنم تو را؟
شمعِ تو گشته ام که بسوزم برايِ تو
از عشقِ خویش قبله يِ دلها کنم تو را
هر جا روم لوايِ عزایت به پا کنم
ماتم سرا، سراسرِ دنیا کنم تو را
خون خداست خون تو پامال کی شود؟
در شام و کوفه محکمه بر پا کنم تو را
گوئی« حسان » که می شنوم از گلويِ او
هر چیز خواهی، از کرم اعطا کنم تو را
حبیب الله چایچیان (حسان)
پاسخ : مجموعه اي از اشعار عاشورايي
امام حسین علیه السلام
خوش به نشان
زینب چو دید پیکري اندر میان خون
چون آسمان، که زخمِ تن از انجمش فزون
بی حد جراحتی نتوان گفتنش که چند
پا مال، پیکري نتوان دیدنش که چون
گفت: این گلو بریده نباشد حسین من!
این نیست آن که در برِ من بوده، تا کنون
گر این حسین من، سر او از چه بر سنان؟
ور این حسین من، تن او از چه غرقِ خون؟
یا خواب بوده ام من و گم گشته است راه
یا خواب بوده آنکه مرا گشته رهنمون
می گفت و می گریست که جانسوز ناله اي
آمد ز حنجرِِ شهِ لبتشنگان، برون
کاي عندلیبِ گلشن جان! آمدي بیا
ره گم نکرده خوش به نشان آمدي؛ بیا
وصال شیرازي
پاسخ : مجموعه اي از اشعار عاشورايي
امام حسین علیه السلام
بستان عشق
در دلِ صحرا شهیدان بی کفن افتاده اند
عاشقان در کربلا خونی نبدن افتاده اند
لاله هايِ فاطمه پرپر میان خاك و خون
در گلستان بلا چون یاسمن افتاده اند
سر جدا قربانیان نهضتِ سرخِ حسین
رويِ خاك نینوا، دور از وطن افتاده اند
تشنگان واديِ آزادگی در بحرِ عشق
در کنارِ علقمه صد پاره تن افتاده اند
کربلا بستان عشّاق است و هفتاد و دو گل
سويِ دیگر یادگاران حَسَن افتاده اند
بر لبِ ماتم سرايِ « یاسر »این غم، نقش بست
اشکها خون گشته و از چشمِ من افتاده اند
پاسخ : مجموعه اي از اشعار عاشورايي
امام حسین علیه السلام
صد اسیر
بیش از ستاره زخم و فلک در نظاره بود
دامان آسمان ز غمش پر ستاره بود
لازم نبود آتشِ سوزان به خیمه ها
دشتی ز سوزِ سینه يِ زینب شراره بود
می خواست تا ببوسد و برگیردش ز خاك
قرآن او، ورق ورق و پاره پاره بود
یک خیمه نیم سوخته شد جاي صد اسیر
چیزي که ره نداشت در آن خیمه، چاره بود
در زیر پايِ اسب، دو کودك ز دست رفت
چون کودکان پیاده و دشمن سواره بود
آزاد گشت آب، و لیکن هزار حیف!
شد شیردار مادر و بی شیرخواره بود
چشمی بر آنچه رفت به غارت، نداشت کس
امّا دل رباب، پی گاهواره بود
یک طفل با فرات، کمی حرف زد ولی
نشنید کس، که حرف زدن با اشاره بود
یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود
در پشتِ ابر، چهره ي هر ماه پاره بود
از دستها مپرس که با گوشها چه کرد
از مشتها بپرس که با گوشواره بود
حاج علی انسانی