پاسخ : منتخبی از قابوسنامه؛ اثری ماندگار از کیکاوس بن اسکندر عنصر المعالی
پرسیدند : که بدین اندک مایه روزگار ، چندین مملکت بچه خصلت بدست آوردی ؟ گفت : بدست آوردن دشمنان بتلطف و بجمع کردن دوستان بتعهد . و دوست دار دوستانی را که دوستان ترا دوست دارند : و بترس از دوستانی که دشمن ترا دوست دارند ، از آنکه روا بود که دوستی ایشان با آن دشمن تو ، از دوستی تو زیادت گردد ، پس باک ندارند از بد کردن با تو از قبل دشمن تو و بپرهیز از دوست که از تو بی بهانه و حجتی بیگانه شود ، بر دوستی او اعتماد مکن و اندر جهان بی عیب کسی را مدان ، اما بر دوستی دوست هنر مند باش ، که هنرمند کم عیب باشد و دوست بی هنر مدار که از دوست بی هنر فلاح نیاید ودوستان قدح را از جمله ندیمان شمر نه از جمله دوستان ، که ایشان دوست قدح تو باشند نه دوست تو و با نیکان و بدان دوستی کن و با هر دو گروه دوست باش . با گروه نیکان بدل دوست باش و با بدان بزبان دوستی نمای ، تا دوستی هر دو گروه ترا حاصل شود ، که مردم را نه همه حاجت بنیکان افتد ، وقت باشد که از بدان نیز حاجتی بر آید . از آنکه هر کاری از دست دیگری برنیاید ، و اگر چه از پیوستگی تو با بدان نیکانرا خوش نیاید و از پیوستگی با نیکان بدان را خوش نیاید ، اما تو بهر دو گروه زندگانی چنان کن که دل آن گروه دیگر از تو نیازارد و بکلی با یک گروه چنان در مپیوند که آن گروه دیگر با تو دشمن شوند . و بطریق حکمت و علم برو و جانب را نگاه دار تا سلامت باشی ، اما با بی خردان هرگز دوستی مکن، که دوستی
پاسخ : منتخبی از قابوسنامه؛ اثری ماندگار از کیکاوس بن اسکندر عنصر المعالی
بی خرد بنادانی خودکار می کند که دشمنر بخرد نکند ، و دوستی با مردم هنرمند و نیک عهد و نیک محضر دار ، تا تو نیز بدان هنر ها معروف و ستوده شوی که آن دوستان بدان معروف و ستوده باشند و تنهایی بهتر از همنشنی بدان ، چنانکه گفته اند : رباعی
ای دل رفتی چنانکه در صحرا / نه انده من خوردی و نه انده خود
همجالس بد بدی و تو رفته بهی / تنهایی به بسی ز هم جالس بد
و باید که حق و حرمت دوستان نزدیک خود ضایع نکنی تا سزاوار ملامت نگردی ، که گفته اند : دو گروه مردم ، سزاوار ملامت باشند : یکی ضایع کننده حق دوستان و دیگری ناشناسنده کردار نیکو و بدانکه مردم را بدو چیز بتوان شناختن که دوستی را شاید یا نی : یکی آنکه چون دوست او رادست تنگی باشد ، چیز خود را از وی دریغ ندارد و بحسب طاقت خویش بوقت دست تنگی از روی بر نگردد و اگر دوستی از آن وی ازین جهان بیرون شود ، فرزندان وی را طلب کند و پرسد در حق ایشان شفقتها کند و بهر وقتی بزیارت تربت آن دوست رود ، هر چند که آن نه تربت دوست او بود چه تربت قالب دوست او بود .
حکایت
چنان شنودم که سقراط را برده بودند تا بکشند ، و او را عذاب میکردند ، که بت پرست باش؟ سقراط میگفت : که معذالله که من صنع صانع را پرستم ، قومی از شاگردان با وی همی رفتند و زاری همیکردند و او را پرسیدند : که ای حکیم ! اکنون که دل برکشتن نهادی ، ما را وصیتی ...
پاسخ : منتخبی از قابوسنامه؛ اثری ماندگار از کیکاوس بن اسکندر عنصر المعالی
کن تا ترا کجا دفن کنیم ، پس او تبسمی کرد و گفت : اگر چنان که مرا بازیابید ، هر جا که خواهید دفن کنید ، یعنی آن نه من باشم . کالبد من باشد
دیگر آنکه با مردمان ، دوستی میانه دار ، و بر دوستان به امید دل مبند و مگوی که دوستان دارم ، دوست خاصه خویش باش و از پس و پیش خود نگر و بر اعتماد دوستان از خویشتن غافل مباش . که اگر ترا هزار دوست باشد ، از تو دوست کسی نباشد . و دوست را بوقت تنگی آزمای ، که بوقت فراخی ، همه کس ترا دوست دارد . و با دوستان در وقت گنه همچنان باش که در وقت خوشنودی ، و فی الجمله دوست آنرا دار که او ترا دوست دارد و با دوست از راز خود چیزی مگوی که اگر وقتی میان شما جنگی حادث شود و بدشمنی انجامد ، آن ترا زیان دارد و بعد از آن پشیمانی سود ندارد . و اگر تو درویش باشی ، دوست توانگر مطلب ، که درویش را کسی دوست نباشد خاصه توانگران ، پس دوست را بدرجه خود گزین و اگر توانگر باشی و دوست درویش دارای روا باشد . اما در دوستی مردمان دل بر جای دار و استوار باش در آن تا کار های تو استوار بود . و اگر دوستی بی گناهی دل از تو بر دارد و بیازارد ، تو بباز آوردن او مشغول مباش ، که نه ارزد ، و انکس که این عادتدت دارد ، دل اندرو مبند . و از دوست طامع دور باش ، که او با تو به طمع دوستی کند و با مردم حقود هرگز دوستی مدار که دوستی نشاید ، از آنکه حقد هرگز از دل حقود دور نشود ، و چون همیشه آزارنده و کینه ور بود ، دوستی تو اندر دل او نباشد ، و چون ...
پاسخ : منتخبی از قابوسنامه؛ اثری ماندگار از کیکاوس بن اسکندر عنصر المعالی
سلام
من نوشته شما رو خوندم از حسن انتخاب شما خوشحال شدم و دوست دارم در پاسخ بگم که همیشه انسانیهایی که خالق بودند چه خالق یک اثر هنری و چه خالق یک مکتب علمی کسانی بودند که به یقین زمانه شک کردند و برخلاف عقاید حاکم عمل کردند.
پایدار باشید.
پاسخ : منتخبی از قابوسنامه؛ اثری ماندگار از کیکاوس بن اسکندر عنصر المعالی
حال و حکم دوست گرفتن بدانستی ، اکنون آگاه باش از حال و کار دشمن و نیکو بشنو و یاد دار و بدان کار کن تا فلاح یابی
باب بیست و نهم – اندیشه کردن از دشمن
جهد کن ای پسر تا دشمنی نورزی ، اگر دشمن باشد ، مترس و تنگ دل مباش که هر کرا دشمن نبود ، دشمن کام بود . ولیکن در نهان و آشکارا از کار وی غافل مباش که هر کرادشمن نبود ، دشمن کا م بود . ولیکن در نهان و آشکارا از کار وی غافل مباش و از بد کردن وی میا سای و دایم بتدبیر مکر کردن و بدی ساختن او باش و به هیچ حال از حلت و مکر از ایمن مباش و از حال و رای دشمن پرسنده باش و گوش و هوش خویش را بدان آگاه دار تا آفت بلا بر خود بسته باش . و تاروی کار در استظهار نمام نباشد . بادشمن دشمنی پیدا مکن و خویشتن را بر دشمن ، بزرگ نمای ، و اگر چه افتاده باشی ، غیرت و حمیت کار بند و خود را از افتادگان منمای و بگفتار نیک وکردار نیک دشمن اعتماد مکن و دل در دشمن مبند و بر سن او در چاه مشو و اگر از دشمن شکر یابی شرنگ شمار و از دشمن فوس همیشه ترسان باش ، که گفته اند : از دو کس بباید ترسید : یکی دشمن قوی و دیگر از یار غدار . دشمن خرد را بظاهر خوار مدار و گوی : که خود او کیست ؟ و با دشمن ضعیف همچنان دشمنی کن که با دشمن قوی .
پاسخ : منتخبی از قابوسنامه؛ اثری ماندگار از کیکاوس بن اسکندر عنصر المعالی
مپیچ و بر هر حقی و باطلی دل در عقوبت مبند و طریق کرم نگاه دار تا بهر زمانی ستوده باشی
باب سی ام – در عفو کردن و عقوبت کردن
ای پسر ! بهر گناهی مردم را مستوجب عقوبت مدان و اگر کسی گناهی کند ، از خویشتن در دل عذر گناه او بخواه ، که وی نیز ادمی است و نخستین گناه از آدم علیه السلام در وجود آمد که پدر ما بود .
رباعی
گر من روزی ز خدمتت گشتم فرد / صد بار دلم از آن پریشانی خورد
جانا یکی گناه از بنده مگرد / من آدمی ام گنه نخست آدم کرد
و بر خیره عقووبت مکن تا بی گناه سزای عقوبت نکردی و بهر چیزی بخشم مشو و بوقت ضجرت خشم فرو خوردن عادت کن و چون بر گناهی از تو عفو خواهند ، عفو کن و عفو کردن بر خویشتن واجب دان ! اگر چه گناهی سخت بود . که اگر بنده گناهکار نبود . عفو خداوند پیدا نیاید . و چون مکافات گناهی کرده باشی ، فضل تو آنگاه کجا باشد ؟ و چون عفو کردن واجب دانی از شرف و بزرگی خالی مباشی و چون عفو کردی ، ویرا سرزنش مکن و از آن گناه یاد میار ، که آن همچنان باشد که عفو نا کردن . اما تو جهد کن تا گناهی نکنی که ترا حاجت آی بدان عفو خواستن و چون کردی ، از عذر خواستن تنگ مدار ، تا ستیز منقطع شود . اما اگر کسی گناهی کند که مستوجب عقوبت باشد ، حد گناه اوبنگر و اندر خود گناه عقوبت فرمای ، که خداوندان انصاف چنین گفته اند : که عقوبت سزای گناه باید کرد . اما همچنین گویم : که اگر کسی گناهی ...
پاسخ : منتخبی از قابوسنامه؛ اثری ماندگار از کیکاوس بن اسکندر عنصر المعالی
کند و بدان گناه مستوجب عقوبت گردد ، تو بسزای آن گناه ، او را عقوبت مکن و اورا عفو کن تا طریق حلم و مرحمت سپرده باشی ، و اگر عقوبت کنی و عفو لازم نداری ، بازی چنان کن که بکدرم گناه را نیم درم عقوبت فرمای ، تا هم از کریمان باشی و هم از سایسان ، و نشاید که کریمان کار بی رحمان کنند
حکایت
شنودم که بروز گار معاویه ، قومی گناه کرده بودند که کشتن بر ایشان واجب بود . معاویه ایشانرا پیش خویشتن گردن فرمود زدن ، پس در آن ساعت که ایشان را میکشتند ، یکی را پیش او آوردند تا بکشند آنمرد گفت : هر چه با ما خواهی کرد ، سزای ماست و ما بگناه خود مقریم اما از برای خدای تعالی از من دو سخن بشنو و جواب بده ، معاویه گفت : بگوی ! آن مرد مجرم گفت : همه عالم حلم و کرم تو دانسته اند با ما چه کردی ؟ معاویه گفت : همین کردی که من میکنم . آنمرد گفت : پس حلیمی و کریمی تو ، مارا چه سود دارد که تو همان کنی که آن بیرحم ؟ معاویه گفت : اگر این سخن را آن مردم نخستین میگفتی ، همه را عفو کردمی ، اکنون اینها که مانده اند همه را عفو کردم .
پس چون مجرم عذرخواهد باید که اجابت کنی . و هیچ گناهی مدان که بعذر نیرزد و اگر حاجتمندی را بتو حاجت افتد از ممکنات که دین را زیان ندارد و در مهمات دنیایی خللی نبود ، از بهر مایه دنیا ، دل آن نیازمند نومید مکن و آنکس را بی قضای حاجت باز مگردان و ظن
پاسخ : منتخبی از قابوسنامه؛ اثری ماندگار از کیکاوس بن اسکندر عنصر المعالی
دل آن نیازمند نومید مکن و آنکس را بی قضای حاجت باز مگردان و ظن آن حاجتمند در حق خویشتن فاسد مکن که آن مرد تا در تو گمان نیک نبرد، از تو حاجت نخواهد، و او در وقت حاجت برداشتن، اسیر تو باشد که گفته اند:حاجتمندی دوم اسیریست و بر اسیران رحمت باید کردن ، که اسیر ستوده نیست بلکه نکوهیده است.پس درین معنی تقصیر روا مدار، تا محمدت هر دو جهان یابی. و اگر ترا بکسی حاجت باشد، اول بنگر، که آن مرد کریم اسست یا لئیم، اگر مرد کریم بود،حاجت خواه،اما فرصت نگاه دار،وقتی که دل تنگ بود،مخواه و نیز پیش از طعام بر گرسنگی مخواه، تا امید اجابت بود،و از ناممکنات مخواه و در حاجت خواستن، سخن نیکو بیندیش و بیشتر قاعده نیکو نه و آنگاه سخن ملخص بدان کس رسسان و برو.در سخن گفتن، بسیار اطف نمای که لطف در حاجت خواستن دویم شفیع است. و اگر حاجت را بدانی خواستن ، بهیچ حال بی قضای باز نگردی، چنانکه من دو بیتی گفته ام:
ای دل خواهی که بر دلارام رسی/ بی تیماری بدان مه تام رسی
باری بمراد او بزی ای دل از آنک/ گردانی خواست کامه در کام رسی
و بهر که محتاج او باشی،چون اسیر و چاکر او باش،که ما بندگی خدای تعالی از آن میکنیم که ما را بدو حاجست ،که اگر حاجت نبودی ،هیچ کس روی سوی طاعت نکردی ، و چون اجابت یابی بهر حال شکر کن ، که خدای تعالی میفرماید(و لئن شکرتم لا زیدنکم)و خداوند تعالی شاکران را دوست دارد و شکر کردن بر حاجت نخستین امید ، اجابت حاجت دویمین...
پاسخ : منتخبی از قابوسنامه؛ اثری ماندگار از کیکاوس بن اسکندر عنصر المعالی
باشد و اگر حاجت ترا روا نکند ، از بخت خویش گله کن و از آن گله مکن ، که اگر از گله تو باک داشتی ، حاجت تو روا کردی ، و اگر مرد بخیل ولئیم باشد ، بهشیاری از روی هیچ مخواه ، که ندهد و بوقت هستی خواه ، که لئیمان و بخیلان بوقت مستی سخی باشند ، اگر چه دیگر روز پشیمان شوند ، واگر حاجت افتد . خویشتن را بجای رحمت دادن ، که گفتنه اند : که سه کس بجای رحمت باشند : یکی خردمندی که زیر دست بی خرد باشد ، و دیگر بزرگی که ضعیفی بر وی مستولی شده باشد ، و کریمی که محتاج لئیمی باشند . و بدانکه چون ازین سخنها که در مقدمه گفتم بپرداختم ، از هر نوع فصلی گفتیم بر موجب طاقت خویش ، خواستم که بتمامی ، داد سخن بدهم و از پیشها نیز یاد کنم تا آن نیز بخواهی و بدانی ، مگر بدان حاجت افتند . و اگر علم اولین و آخرین من دانستمی ، ترا بیاموختمی و معلوم تو گردانیدمی ، تا بوقت مرگ ، پیغم تر ازین جهان برفتمی ، ولیکن چه کنم که درداش پیاده ای و اگر نیز چیزی دانم ، گفتار من چه فایده کند ؟ و اگر تو بشنوی یا مشنوی ، من ادر هر بابی چند سخن بگویم تا در سخن بخیلی نکرده باشم و تا آنچه مرا در طبع روی نموده باشد ، گفته باشم
پاسخ : منتخبی از قابوسنامه؛ اثری ماندگار از کیکاوس بن اسکندر عنصر المعالی
ولیکن چه کنم که درداش پیاده ای و اگر نیز چیزی دانم ، گفتار من چه فایده کند ؟ و اگر تو بشنوی یا مشنوی ، من ادر هر بابی چند سخن بگویم تا در سخن بخیلی نکرده باشم و تا آنچه مرا در طبع روی نموده باشد ، گفته باشم جهد کن تا ززوایا را نیکو بشناسی ، که استاد من پیوسته مرا گفتی : که هان تا از زوایا غافل نباشی در حساب ، که بسیار ذوات الاضلاع بود که دروی زاویه قئسی بود برین مثال (یابرین ) و بسیار حاده بوده که بمنفرج ماند و آنجا جای بود که تفاوت بسایر افتد . و اگر شکلی بود که مشکل بود ، مشاحت آن را بتخمین مککن بلکه همه را مثلث کن یا مربع ، که هیچ شکل نبود که برین گونه بیرون نیاید ، و آن وقت هر یک را جدا جدا به پیمای تاراست آید . و اگر همچنین درین باب سخن بگویم ، بسایر بتوان گفت ، اما کتاب از حال خود بگردد و ازین قدر گفتن ناگزیر بود از آن که سخن نجوم گفته بودم خواستم ، که ازین باب نیز سخنی چند بگویم تا از هر علمی بهره مند باشی
باب سی و پنجم – در رسم شاعری
اگر شاعر باشی ، جهد کن تا سخن تو سهل ممتنع باشد و پرهیز از سخن غامض ، و چیزی که تو دانی و کسی دیگر نداند که بشرح حاجت افتد مگوی ، که شعر از بهر مردمان گویند نه از بهر خویش و بوزن و قوافی تهی قناعت مکن و بی صناعت و ترتیب شعر مگوی ، که شعر راست ناخوش بود ، با صنعت و حرکت باید که بود و غلغلی باید که بود اندر شعر و اندرز خمه و اندر صوت ، تا مردم را خوش آید و یا صناعتی برسم شعر چون مجانس و مطابق و متضاد و متشاکل و مشابه و مستعار و مکرر و مردف و...