پاسخ : اشعار عباس یمینی شریف
اسب چموش
ای نعل بند ماهر
کن نعل و میخ حاضر
این اسب ناقلا را
نعلش کن اما بپا
این اسب بازی گوشیست
جفتک زن چموشیست
با جفتک خطرناک
سازد حساب تو پاک
گازت اگر بگیرد
خون زیر آن بمیرد
محکم بگیر افسارش
محکم نگه بدارش
بپا ندی آزارش
این خیلی خوبه کارش
کاه و جو و آب خورده
دست شما سپرده
پاسخ : اشعار عباس یمینی شریف
روز مادر
فرزند ، گل امید مادر
آن مادر از فرشته بهتر
از هر نگهش درست پیداست
از من به دلش چه آرزوهاست
خواهد همه چیز خوب عالم
باشد همه بهر من فراهم
خواهد که بیفتم از همه پیش
بهتر شوم از غریبه و خویش
خواهد که تمام روز هر سال
باشم سرحال و شاد و خوشحال
مردم همه کار من پسندند
با مهر به من زنند لبخند
این آرزوی همیشه اوست
هرجا همه کس بداردم دوست
امسال که روز مادر آمد
خورشید به شوق او درآمد
کاری کنم از برای مادر
چیزی ببرم برایش از در
رویش بوسم به او بگویم
هرجا هستم به یاد اویم
پاسخ : اشعار عباس یمینی شریف
استاد آهنگر
ای استاد آهنگر
تو هستی از من خوشتر
چکش داری پنج شش تا
هی میکوبی با آنها
ته ته تک ته ته تک تک تک تک
دو و سه دو و سه یک یک یک
اما من که پرکارم
تنها یک چکش دارم
هی می کوبم دام دام دام
روی دستم روی پام
آخ شستم آخ انگشتام
آخ آخ اینجام آخ آنجام
یک کوره آتش داری
آهن توش می گذاری
شاگردت می دمد هی
با آن دمش پیاپی
پوف دم پوف دم پوف دم دم
پیف پم پیف پم پیف پم پم
من ، آتش ! هرگز ! وای وای
مادر گوید : آی آی آی
کبریت که گیر بیارم
تا دستش میگذارم
سوخت پیرهنم وای موهام
آی مامانم آی بابام
با روی اخم آلوده
چرک و سیاه از دوده
موهات همه کز خورده
ابروت را آتش برده
مامان نگفتت آه آه
چرک و کثیفی واه واه ؟
اما اگر نشویم
من هر روز دست و رویم
بدش میاد مامانم
داد میزنه به جانم
آه کثیفی آه آنور
زودتر برو انورتر
پاسخ : اشعار عباس یمینی شریف
گفتگوی گلها
بنفشه
منم پیک بهاران
پس از فصل زمستان
بنفشه مژده آرد
برای باغ و بستان
منم شایسته آن
که باشم در گلستان
ز من بهتر ندانن
گلی را باغبانان
نرگس
منم نرگس گلزار
بسی دارم خریدار
شدم مشهور عالم
که دارم چشم بیدار
منم شایسته آن
که باشم در گلستان
ز من بهتر ندانند
گلی را باغبانان
سنبل
منم سنبل خوشبو
نشان دارم ز گیسو
منم گیشوی گلزار
که مو پیچیده در مو
منم شایسته آن
که باشم در گلستان
ز من بهتر ندانند
گلی را باغبانان
لاله
گل لاله باغم
گلستان را چراغم
شدم روشن به گلزار
به دل سوزان و داغم
منم شایسته آن
که باشم در گلستان
ز من بهتر ندانند
گلی را باغبانان
گل سرخ
گل سرخم و زیبا
عروس همه گل ها
گلستان را همیشه
کنم جای تماشا
منم شایسته آن
که باشم در گلستان
ز من بهتر ندادننن
گلی را باغبانان
سبزه
منم سبزه خندان
منم زیور بستان
همیشه زیر پایم
شدم فرش گلستان
شما گل های گلزار
چه با خار و چه بی خار
همه خوبید و هستید
گلستان را سزاوار
پاسخ : اشعار عباس یمینی شریف
دوازده ماه
فروردین ، ماه گُل ها
دنیا دارد تماشا
اردیبهشت از سبزه
زیبا میگردد صحرا
تیر آرد با خود گرما
گرمک میگردد پیدا
مرداد از هندوانه
پر میشود همه جا
شهریور آید انگور
با خوشه های زیبا
مهر آرد برگ ریزان
کم کم میبارد باران
آبان انار رنگین
آویزد از درختان
آذر به و خرمالو
پیدا شود فراوان
دی پرتقال و لیمو
آید خوشرنگ و خوشبو
بهمن برف و یخبندان
آید با سوز از هر سو
اسفند آید بوی عید
شادی ها میکند رو
پاسخ : اشعار عباس یمینی شریف
برف
بین زمین و آسمان
مثل پر کبوتران
برف میاد ریز و درشت
دانه به دانه مشت مشت
باد به هر طرف وزد
پنبه زنی به پا شود
به پشت بام و بر زمین
بر سر و روی آن و این
از آسمان برف می باره
دنیا به زیر چلواره
برف نشسته بر چنار
بسته به شاخه ها نوار
کاج تنش سفید شد
ز برف ناپدید شد
سرو کشیده تا کمر
تور عروس روی سر
یک شبه کوه پیر شد
سرش به رنگ شیر شد
ببین ببین که دیدنی ست
روی هوا پنبه زنی ست
پاسخ : اشعار عباس یمینی شریف
سایه من
سایه ای دارم سیاه
هست با من گاه گاه
از سر و روی و بدن
هست عیناً مثل من
بس که ما مثل همیم
هر دومان یک آدمیم
از تمام کارها
هست ماهر در ادا
میروم من ، میرود
میدوم من ف میدود
گاه به چپ گاهی به راست
بر زمین و در هواست
میکشد قد ناگهان
از زمین تا آسمان
میشود مانند تیر
قد درازی بی نظیر
گاه گاهی بی سبب
نیست حتی یک وجب
دیده ام من چند بار
شد یکی ، دو ، سه ، چهار
گاه دیدم بود بیست
گاه دیدم هیچ نیست
من ندیدم در جهان
هیچ چیزی آنچنان
پاسخ : اشعار عباس یمینی شریف
درخت سرشکسته
بهاری در کنار جویباری
درختی کاشت مرد کشتکاری
گرفت و سبز شد و رویید کم کم
خودی آراست بعد از روزگاری
بلند و راست بالا ، شاخ در شاخ
بر او گردید پیدا برگ و باری
به روزی کودکی بر آن گذر کرد
شرور و خودسر و بی اختیاری
شکست و ساخت ان را چوبدستی
به سویی شد روان با اختیاری
درخت سر شکسته گفت با او
به وقت رفتنش با حال زاری
که ای کودک چه کردی با من امروز
نمی کرد این چنین جز زشتکاری
مرا مانند تو جان و تنی بود
مرا بود آرزوی بیشماری
امید و ارزوی روزگاری
که سازم در بهاری شاخساری
به تابستان به زیر سایه من
بیاساید ز گرا زهگذاری
شوم در هر بهاری سبز و خرم
بسازم در هوا نقش و نگاری
نسیم افتد میان شاخ و برگم
بجنباند مرا چون بی قراری
کشید دست محبت بر سر من
نسیم صبحدم چون غمگساری
تو تنها یک هوس کردی و با ان
ز خود نومید شود امیدواری
پاسخ : اشعار عباس یمینی شریف
صبح ده
رمه ها روی به صحرا کردند
توی ده همهمه برپا کردند
از زمین خوردن دست و پاها
گرد برپا شده بر روی هوا
میرود بره شتابان پی میش
شیر میخواهد از مادر خویش
سر به دنبال بزی بزغاله
شیر مادر طلبد با ناله
چوب در دست گرفته چوپان
رمه می راند با جنبش آن
رمه از پیش رود او از پی
میکند هوهوهو ، هی هی هی
اهل ده نیز پی کوشش و کار
همه رفتند به شوق بسیار
ده و آرامش ده ماند بجا
جنبش افتاد به کوه و صحرا
در ده آرامش و کار ، شادیست
در ده آسودگی و آزادیست
کار و آزادی و شادی هرجاست
جای خوش زیستن انسان هاست
پاسخ : اشعار عباس یمینی شریف
غروب ده
آفتاب از سر کهسار پرید
در پس کوه نهان شد خورشید
از بیابان رمه ها برگشتند
سیر از گشت و چرا برگشتند
ده پر آوازه شد و پر آهنگ
از شبان و رمه و ناله زنگ
بره زانو زده زیر مادر
میزند بر شکم مادر سر
میکند از پی هم بع بع میش
به سخن آمده با صاحب خویش
گوید ای صاحب خوب غمخوار
هستم از مهر تو من شکرگزار
چون شدم از علف و آبت سیر
رفتم از بهر تو آوردم شیر
بره ام سیر که شد شیر به دوش
کره و ماست بساز و بفروش
تا نگهدار تن و جان منی
صاحب شیر فراوان منی