دلم مبل گل باغ ته دیره
درون سینه ام داغ ته دیره
بشم آلاله زاران لاله چینم
وینم آلاله هم داغ ته دیره
نمایش نسخه قابل چاپ
دلم مبل گل باغ ته دیره
درون سینه ام داغ ته دیره
بشم آلاله زاران لاله چینم
وینم آلاله هم داغ ته دیره
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا ته وینم
بنــگر ز صبـا دامن گـل چاک شده
بـلبـل ز جمـال گل طربنـاک شـده
در سایه ی گل نشین که بسیار این گل
در خـــــاک فـــــرو ریــزد و ما خــاک شده
قـومـی مـتـفـکرانـد انــدر ره دیـن
قومی به گمان فتاده در راه یقین
مـی تـرسم از آنـکه بـانـگ آیـد روزی
کای بیخبران راه نا آن است و نه این
آنـانـکه مـحیط فضـل و آداب شـدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زیـن شـب تـاریـک نـبـردند برون
گفتند فسانه ای و در خواب شدند
افسوس که سرمایه ز کف بیرون شـد
وز دست اجل بسی جگرها خون شد
کس نامد از آن جهان که پرسم از وی
کــاحـوال مـسـافـران دنـیـا چـون شـد
گر می نخوری طعنه مزن مستان را
بـنـیـاد مـکن تـو حـیلـه و دسـتـان را
تـو غـره بـدان مشـو کـه می می نـخوری
صد لقمه خوری که می غلام است آن را
روزگاری مردم دنیا دلشان درد نداشت
هر کسی غصه ی اینکه چه می کرد نداشت
چشمه ی سادگی از لطف زمین می جوشید
خودمانیم زمین این همه نامرد نداشت
مرجان لب لعل تو مرجان مرا قوت
یاقوت بگویم لب شیرین تو یاقوت
قربان وفاتم گذری کن به وفاتم
تابوت بشنوم مگر از رخنه ی تابوت
[golrooz][golrooz][golrooz]
در عشق تو از بس که خروش آوردیم
دریای سپهر را به جوش آوردیم
چون با تو خروش و جوش ما درنگرفت
رفتیم و زبانهای خموش آوردیم