اصلا!
انگار نباید تو را دید
ولی این روز ها فکر میکنم دیگر وقت ملاقات منه
زندانیست؟!
زندانی ساخته ای از مهر برای عاشقی که از تب تو می سوزه
نمایش نسخه قابل چاپ
اصلا!
انگار نباید تو را دید
ولی این روز ها فکر میکنم دیگر وقت ملاقات منه
زندانیست؟!
زندانی ساخته ای از مهر برای عاشقی که از تب تو می سوزه
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشاندرد می کندمن ولی تمام استخوان بودنملحظه های ساده ی سرودنمدرد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
این روزها
عجیب دلم بچگی می خواهد ...
" خسته ام "
فقط یک قلم لطفاً ...
میخواهم خودم را خط خطی کنم !
http://uc-njavan.ir/images/4rpxwg4ulofr688487.jpg
اين سر آغوش ميخواهد نه سنگ
هيچ تيتري براش پيدا نكردم
ولي واقعا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
]http://uc-njavan.ir/images/74p2su0ww801c7kqt0u.jpg
درد میــکشـم
وقتـــی دستـان سنگیـــن هـــــوایـت
بــه سرم میزنـــد
- - - به روز رسانی شده - - -
نگرانم
نگران لحظه ای که میرسد
و تو دیگر قادر نیستی بگویی :
جـــبران میکنم
دلتنگــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــم...
همین...
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریمیاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنمتو نگرانم نشو !!همه چيز را یاد گرفته ام !یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !یاد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به یاد تو !یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !تو نگرانم نشو !!همه چيز را یاد گرفته ام !یاد گرفته ام که بی تو بخندم.....یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت....!یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ....و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ...که چگونه.....!
برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...
و نمی خواهم که هيچ وقت یاد بگیرم ....تو نگرانم نشو !!
فراموش کردنت" را هيچ وقت یاد نخواهم گرفت
این روزها عجیب دلتنگم!!!
نمیدانم از دوستانم جا مانده ام یا از...خدا.....
خدایا
سراسر وجودم ندا می دهد نام پر برکتت را
قسم به تک تک قطره های جاری از آسمان
قسم به دانه دانه های سپید برف
قسم به غنچه غنچه های شکوفه های بهاری
و قسم به برگ برگ طلایی وسبز درختان
قسمت می دهم ای آفریدگار این بنده حقیر و ناچیز
لحظه ای تنهایم مگذار...
shiny