کفش...
پسرک جلوي خانومي را ميگيرد و با التماس ميگويد :
خانم ! تو رو خدا يه شاخه گل بخريد زن در حالي که گل را از دستش ميگرفت
نگاه پسرک را روي کفش هايش حس کرد , چه کفش هاي قشنگي داريد !
زن لبخندي زد و گفت:برادرم برايم خريده است دوست داشتي جاي من بودي؟؟
پسرک بي هيچ درنگي محکم گفت : نه ولي دوست داشتم جاي برادرت بودم !
تا من هم براي خواهرم کفش مي خريدم . . .
http://weblog4baagh.persiangig.com/ax6/poverty.jpg