پاسخ : از گاو بنی اسرائیل که سوره بقره به آن نام گرفته است چه میدانید؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
yaalimolamadd
بسم الله الرحمن الرحیم@};-
السلام علیک یا بقیة الله (عج)@};-
ماجرا از این قرار بود که پسری در بنی اسرائیل بود که خیلی برای پدر و مادرش احترام می گذاشت و برای این ارزش واحترامها گاه متحمل ضررو زیان در کاسبی میشد ولی از آنجایی که خدا فرموده به والدین خود احسان کنید تا مال و روزیتان با برکت شود ومن چند هزار برابر آنچه نصیبتان میشود به شما ارزانی دارم این اقبال در خانه این پسر را زد حال چگونه ؟
در روستای کناری روستای این آقا قتلی اتفاق افتاد و خدا به حضرت موسی (ع) فرمود گاوی را با مشخصاتی که در دو پست قبلی ذکر کردم پیدا کنید و بر بدن مرده بزنید تا زنده شود و بگوید چه کسی قاتل اوست واین گاو هیچ جا یافت نشد مرگ در خانه این آقا
حال ادامه ماجرا :
بنى اسرائيل ، وقتى اين صفات را، از حضرت موسى شنيدند، بدنبال گاوى با اين اوصاف گشتند و هر چه تفحص كردند، پيدا نشد تا اينكه بالاخره ، گاو را با آن ويژگى ها، در خانه جوانى پيدا كردند.
او همان جوان گندم فروش بود كه چند سال پيش ، در اثر احترام و مهربانى به پدرش ، صاحب گوساله اى شده بود.
بنى اسرائيل به در خانه جوانِ تاجر آمده و تقاضاى خريد گاو را كردند و او وقتى از ماجرا اطلاع يافت خوشحال شده و گفت : ((من بايد از مادرم اجازه بگيرم .))
پيش مادرش آمده و مشورت كرد، مادرش گفت : ((به دو برابر قيمت معمولى او را بفروش .))
بنى اسرائيل وقتى از قيمت باخبر شدند گفتند: ((مگر چه خبر شده ؟ يك گاو معمولى ، به دو برابر قيمت بازار؟!))
و پيش حضرت موسى عليه السّلام آمده و گزارش دادند.
حضرت فرمود: ((حتماً، بايد بخريد، زيرا فرمان خداوند است .))
آنها برگشته و به صاحب گاو گفتند: ((چاره اى نيست ، ما آنرا به دو برابر قيمت مى خريم ، برو گاو را بياور.))
و او دوباره پيش مادرش آمده و نظر او را خواست و مادرش گفت : ((پسرم ! برو بگو: به دو برابر قيمت قبلى ما مى فروشيم !))
آنها وقتى اين جمله را شنيدند با تعجب و ناراحتى گفتند:
ادامه دارد:
یا علی(ع)@};-
بسم الله الرحمن الرحیم@};-
السلام علیک یا بقیة الله (عج)@};-
آنها وقتى اين جمله را شنيدند با تعجب و ناراحتى گفتند: ((ما يك گاو را به چهار برابر قيمت ، نمى خريم .))
پيش حضرت موسى عليه السّلام برگشتند و حضرت فرمود:: ((بايد بخريد، زيرا فرمان خداوند است .))
آنها بازگشتند؛ اينبار نيز مادر جوان گفت : ((پسر جان ! برو به آنها بگو: چون شما نخريديد و رفتيد، به دو برابر قيمت قبلى مى فروشيم .))
و بنى اسرائيل باز از خريدن ، خوددارى كرده و برگشتند. و هر بار كه برمى گشتند، قيمت دو برابر مى شد، تا اينكه ، آن گاو را بدستور حضرت موسى خريدند، به قيمت اينكه پوستش را پر از سكّه هاى طلا بكنند. بعد از خريدن گاو، آنرا ذبح نموده و پوستش را پر از سكّه هاى طلا كرده و به صاحبش تحويل دادند.
حضرت موسى عليه السّلام آمد و دو ركعت نماز خواند و بعد دستها را بسوى آسمان بلند كرده و فرمود: ((پروردگارا! ترا قسم مى دهم به شكوه و جلال محمد و آل محمدعليه السّلام كه اين مرده را زنده گردانى .)) و بعد قسمتى از دم گاو را آورده و به بدن آن مقتول زدند و او زنده شده و قاتلِ خود را معرفى كرده و چگونگى وقوع جنايت را شرح داد.
(( مقتول مهمّ است ، يا ثروتمند كردن خداوند، آن جوان تاجر را!))
حضرت موسى امر كرد كه قاتل را قصاص كنند. و آن جوان بيگناه ، بعد از زنده شدن ، از حضرت موسى تقاضا كرد كه از خداوند بخواهد، عمرى دوباره به او عنايت كند.
خداوند به حضرت موسى مژده داد كه هفتاد سال ، عمر دوباره به او بخشيدم و بعد موسى عليه السّلام آن دختر پاكدامن را به عقد آن جوان -پسر عموى متدين و درستكار- در آورد. و در حديث نقل شده : ((خداوند در قيامت هم بين آن دو زوج جوان ، جدائى نمى اندازد و آنها در عالم آخرت و در بهشت با يكديگر زن و شوهر خواهند بود.))
ادامه دارد:
یا علی(ع)@};-