پاسخ : يوسف گمگشته دلهاي كنعاني
اگر عنایتی بر این گدا کنی چه می شود
مس وجود جان من طلا کنی چه می شود
غم فراق و دوریت گرفته سینه مرا
اگر که عقده دلم تو وا کنی چه می شود
به زخم های جان من بنه ز لطف مرهمی
به قلب زار من اگر شفا دهی چه می شود
هر آن طبیب کآمدم فزون نمود درد من
تو دردهای من اگر دوا کنی چه می شود
پاسخ : يوسف گمگشته دلهاي كنعاني
پاسخ : يوسف گمگشته دلهاي كنعاني
گفتم: كه روی ماهت از من چرا نهان است؟
گفتا: تو خود حجابی ور نه رخم عیان است!
گفتم: كه از كه پرسم جانا نشان كویت؟
گفتا: نشان چه پرسی آن كوی بینشان است!
گفتم: مرا غم تو خوشتر ز شادمانی است
گفتا: كه در ره ما غم نیز شادمان است
گفتم: كه سوخت جانم از آتش نهانم
گفت: آن كه سوخت او را، كی ناله و فغان است!
گفتم: فراق تا كی؟ گفتا: كه تا تو هستی
گفتم: نفس همین است، گفتا: سخن همان است
گفتم: كه حاجتی هست، گفتا: بخواه از ما
گفتم: غمم بیفزا، گفتا: كه رایگان است
پاسخ : يوسف گمگشته دلهاي كنعاني
خبر آمد حبری از مهدی
خبری از من و او عهدی
خبر آمد که ندائی گوید :
( مهدی از درد جدائی گوید )
پاسخ : يوسف گمگشته دلهاي كنعاني
لالا لالا گل پونه
آقا خیلی مهربونه
اگه نیستش میون ما
ز ما غافل نمی مونه
لالا لالا گل اسپند
خدایا بر خودت سوگند
رسانی مهدی ما را
کنی ما را به دیدارش
بسی شادان بسی خرسند
الهی شام غیبت رو
تمومش کن رسون آخر
فرج را رو به راهش کن
ظهورش را رقم برزن
الهی قفل در واشه
یه باره آقا پیدا شه
بشه مهمون دلهامون
تو آیینه چشامون
گل زهراشکوفا شه
لالایی می رسه پایان
ولی قصه مشتاقی
همیشگی است و بی پایان
پاسخ : يوسف گمگشته دلهاي كنعاني
خواهد آمد ای دل دیوانه ام او كه نامش بالبانم آشناست
من گل نرگس برایش چیده ام خواهد آمد باورم كن باوفاست
الهم عجل لولیك الفرج
پاسخ : يوسف گمگشته دلهاي كنعاني
گیسوان حسرت
یوسف مصری نمی آید به كنعان دلم
بازسر را می گذارد غم به دامان دلم
بی حضورچتر دستانت ببین یعقوب وار
مانده ام امشب دوباره زیر باران دلم
خوب می دانی زلیخای جنون با من چه كرد
پاره شد در ماتم عصمت گریبان دلم
نوح من ! خاصیت عشق است امواج بلند
كشتی ات را بشكن و بنشین به طوفان دلم
كی بهارت می وزد بر گیسوان حسرتم
كی نگاهت می شود ای خوب مهمان دلم ؟
تا بگویی با من از عریانی اندوه خویش
تا بگویم با تو از اسرار پنهان دلم
بوی پیراهن مرا كافی است تا روشن شود
چشم تاریك و شب خاموش كنعان دلم
فاطمه تفقدی
پاسخ : يوسف گمگشته دلهاي كنعاني
بتي که راز جمالش هنوز سربسته است
به غارت دل سودائيان کمر بسته است
به يازده خم مي گرچه دست ما نرسيد
بده پياله که يک خم هنوز سربسته است
پاسخ : يوسف گمگشته دلهاي كنعاني
به نام خالق انتظار
آقا نگاهت جای آهوهاست، می دانم
دستان پاکت مثل من تنهاست، می دانم
آقا دلت در هیچ ظرفی جا نمی گیرد
جای دل تو وسعت دریاست ، می دانم
می آیی و با دستهایت پاک خواهی کرد
اشکی که روی گونه مان پیداست ، می دانم
برگشتنت در قلب های مرده مردم
همرنگ طوفانی ترین دریاست ، می دانم
جای سرانگشتان پر نورت در این ظلمت
مانند رد باد بر شنهاست ، می دانم
در باور کوتاه این مردم نمی گنجد
وقتی که بیایی اول دعواست ، می دانم
ای کاش برگردی که بعد از این همه دوری
یک بار حس بودنت زیباست ، می دانم
آقا اگر تو برنمی گردی دلیل آن
در چشمهای پر گناه ماست ، می دانم
کی بازمیگردی ، برایم بودن با تو
زیباترین آرامش دنیاست ، می دانم
تو باز می گردی اگر امروز نه ، فردا
از آتشی که در دلم پیداست ، می دانم
به امید ظهور
پاسخ : يوسف گمگشته دلهاي كنعاني
گاهي به آسمان خيالم عبور كن
سيره ما را به نيم نگاهي مرور كن
دل مرده ام قبول، تو اما مسيح باش
يك جمعه هم زيارت اهل قبور كن