هی تنهایی آنقدر قیمت دارد که درب را باز نمی کنم ، حتی برای “تو” که سالها منتظر در زدنت بودم...
نمایش نسخه قابل چاپ
هی تنهایی آنقدر قیمت دارد که درب را باز نمی کنم ، حتی برای “تو” که سالها منتظر در زدنت بودم...
دیگران گر بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در نظری گر بروی دل برود...
آسمان هم گاهی دلش می گیرد...من که آدمم...
درختان به من آموختند:
که پایبندی هرکس
به اندازه ی ریشه های اوست....
به هر درختی نمی توان تکیه کرد!!
20 نفر واست سالاد فصل سلطنتی درست
میکنند...
لب نمیزنی...ولی دوست داری تره ای رو بخوری که "اون" هیچوقت
واست خرد نمیکنه
خاک جان یافته است....
توچرا سنگ شدی؟؟؟؟
توچرا این همه دلتنگ شدی؟؟؟؟
بازکن پنجره هارااا....
و بهاران راباورکن
ای بهانه من
انگار که سالهاست رفته
اي....
از تابستان بگو از بهاري که رفتي...
تا من هم از زمستاني برايت
بگويم.....
که نشست بر موهايم و نرفت.....
این روزها انگار آدمها “به دست هم” پیر میشوند نه “به پاى هم”…
وفا ! یعنی این که :
بعد از رفتنت
حتی نگذاشتم کسی بفهمد مرا دور زدی !
در دنیایی که همه گوسفندند یا گرگ
ترجیح میدهم چوپان باشم!
همدیگر را بدرید!
من نی می زنم....