پاسخ : نقد و بررسي فيلم هاي سينمايي و مستند روز جهان
http://www.dvd-film.dk/billeder/fors...4653758061.jpg
Hot Fuzz
نگاهی کوتاه به این فیلم
MAY 2008
درجه بندی سنی : R
ژانر:
Comedy /Action / Mistry / Crime
کارگردان : Edgar Wright
بازیگران : Simon Pegg (Nicholas Angel), Nick Frost (l'agent Danny Butterman), Timothy Dalton (Simon Skinner), Cate Blanchett (Jeanine), Jim Broadbent (l'inspecteur Franck Butterman), Stuart Wilson (le docteur Hatcher), Tim Barlow (monsieur Treacher), Bill Bailey (le sergent Turner), Paul Freeman (le révérend Shooter), Joe Cornish (Bob), Chris Waitt (Dave), Peter Jackson (le Père Noël).)
مدت زمان نمایش : 125 دقیقه
محصول: USA 2007
========================================
خلاصه داستان:
نیکلاس آنجل یک از پلیس های خوب شهر لندن است پرونده اداری آنجل نشان می دهد کهراندمان وی بسیار عالیست . همین امر باعث حسادت همکارنش به وی می شود . آنها ترتیبی می دهند که آنجل را پس از ترفیع درجه به روستایی دورافتاده ای منتقل شود . آنجل کاملا مقرراتی به محل جدیدخدمت پا می گذارد اما مکان جدید با شهر خیلی وضع اش متفاوت است و.....
پلیس سخت گیر و رنو 911 ظاهرشان به یگدیگر شبیه است زیرا هر دو پلیس ها یا بهتر بگوییم فیلم های اکشن پلیسی را دست انداخته اند . اما شباهت ها در ظاهر است. دررنو911 : میامی داستان کم رمق فیلم صرفا بهانه ای بود برای مطرحکردن صحنه های شوخی ، صحنه های که عملا هیچ رابطه منطقی با هم نداشتن اما در پلیس سخت گیر هم یک داستان پر وپیمان به تماشاگر ارائه می شود و هم مجموعه ای از شوخی ها ی متصل به یکدیگر .شاید ضرباهنگ فیلم در این 90 دقیقه ابتدایی کند باشد اما 30 دقیقه پایانی آنچنان جذاب است که نقایص دقایق قبلی را فراموش می کنیم .
رابطه آنجل و دنی یکی از جذابیت های فیلم است . این رابطه شبیه ی یک رابطه رومانیک فرمولی در فیلمهای کمدی / رومانتیک است با این تفاوت که در اینجا خبری از همجنس خواهی نیست .
ادگار رایت و سیمون پگ در پلیس سخت گیر علاقه ی خود را به صحنه های خشن و خونین آشکار کرده اند.
آنها اجازه نداده اند که کمدی بودن فیلم شان در علاقه شان به خون و خشونت خللی وارد کند .
این فیلم در وجه کمدی اش یک کار ظریف و هوشمندانه بریتانیایی ست ودر وجه پایانی اش یک کار امریکایی خوش ساخت . سازندگان فیلم از بهترین بازیگران انگلیسی : استیون کوگان ، بیل نای جیم برادبنت ، بیلی وایت لو ، تیموتی دالتون در نقش های حاشیه ای و ثانوی بهره برده اند.
پلیس سخت گیر به خاطر توجه هوشمندانه اش بهداستان وکارکترها در ژانری که عموما به این دو عنصر اساسی کم توجه ای می کنند حایز اهمیت ، ارزش و اعتنای فراوانی است.
فیلم مذکور ، فیلمی متوازنی است که طرح داستانی ، شوخی ها ، کاراکترها واکشن را در هم به هم بافته است.
پاسخ : نقد و بررسي فيلم هاي سينمايي و مستند روز جهان
Harry Potter and the Order of the Phoenix
کارگردان : David Yates
نویسنده : Michael Goldenberg
بازیگران :
Harry Potter : Daniel Radcliffe
Dudley Dursley : Harry Melling
Piers : Jason Boyd
Lord Voldemort : Ralph Fiennes
ژانر : خیالی ، خانوادگی
سال ساخت : 2007 امریکا
مدت زمان : 138 دقیقه
رتبه بندی: 7.5 از 10
کمپانی پخش کننده : برادران وارنر
داستان فیلم :
لرد و لدمورت بازگشته اما هیچ کس حرفهای هری پاتر و آلبوس دامبلدور را قبول نمی کند و همه آنها را دیوانه می پندارند.
اکنون تابستان است و هری پاتر در پارک نشسته است که دادلی و دوستانش به آنجا می آیند و برایش مزاحم ایجاد می کنند. هری به مشاجره با آنها می پردازد که به ناگاه تغییراتی در وضعیت هوا ایجاد می شود و ناگهان دیمنتور ها پیدایشان می شود و به هری و دادلی حمله می کنند. هری مجبور می شود برای دفاع از خودشان از سپر مدافعش استفاده کند. زمانیکه به خانه می رسند از وزارت سحر و جادو برای او نامه ای می آید مبنی بر اینکه چون او جادوگر زیر سن قانونی است و جادو انجام داده می بایست به وزارتخانه برای محاکمه برود. مدتی بعد که هری در خانه تنهاست عده ای شامل مد آی مودی و تانکس دو کاراگاه وزارتخانه برای بردن او می آیند. این گروه از طرف آلبوس دامبلدور ماموریت دارند تا هری را سریعاً به مکانی امن منتقل کنند. این کار انجام می شود و فردای آن روز هری به همراه آقای ویزلی به وزارتخانه می رود. در آنجا کورنلیوس فاج به همراه عده ای سعی در این می کنند که هری را از مدرسه اخراج کنند اما دفاع به موقع دامبلدور از او سبب می شود تا بیشتر افراد حاضر در آنجا به تبرئه او رای دهند.
پس از آن هری برای گذراندن پنجمین سال تحصیلی اش به هاگوارتز می رود. و در آنجا شاهد هستند که جادوگری احمق از طرف وزارتخانه برای درس دفاع در برابر جادوی سیاه انتخاب شده که به هیچ عنوان به آنها جادوی عملی را نمی آموزد. هری به همراه هرمیون و رون تصمیم به تشکیل گروهی می گیرند تا در آن به دانش آموزانی که مایلند دفاع در برابر جادوی سیاه به طور عملی آموزش داده شود. این گروه تشکیل می شود و آمبریج که به این موضوع پی برده است سعی می کند تا آنها را به دام اندازد. در این اوضاع هری خوابهایی را می بیند که در راهرویی به دنبال دری می دود. این کابوسها ادامه دارد تا اینکه او در یکی از این کابوسها شاهد حمله یک مار به آقای ویزلی است و عجیب آنکه این را از دیدگاه مار می بیند. او این را توسط مک گونگال به دامبلدور که او را نمی بیند اطلاع می دهد. دامبلدور افرادی را به کمک آقای ویزلی می فرستد و آنگاه تصمیم می گیرد تا سوروس اسنیپ استاد درس معجونها را برای آموزش جادوی اُکلامانسی انتخاب کند. این جادو برای این است تا هری جلوی ورود به ذهن ولدمورت را بگیرد. اما هری نمی تواند آن را فرا بگیرد و بدتر آنکه گروه آنها لو می رود و دامبلدور که از هری دفاع می کند مجبور می شود تا از مدرسه برود. آمبریج مدیر می شود. و حال امتهانات پایان سال نزدیک است. در این هنگام فرد و جرج دوقلوهای ویزلی با درست کردن اغتشاشی از مدرسه می گریزند و زمانیکه هری و دیگران همه مشغول شادی برای این امر و آزار آمبریج هستند ناگهان هری بار دیگر حالش بد می شود و اینبار صحنه عجیبی را می بیند که در آن ولدمورت توانسته است سیریوس را اسیر کند و او را شکنجه می دهد و مکانی که آنها هستند در وزراتخانه می باشد.
هری به سرعت به شکل مخفیانه به دفتر آمبریج می رود تا از طریق آتش دفتر او با سیریوس ارتباط برقرار کند اما موفق نمی شود و یقین می کند که سیریوس گرفتار شده است. در همان لحظه آمبریج به همراه مالفوی و دار و دسته اش پیدایش می شود و آنها را می گیرند. آمبریج می خواهد از جای دامبلدور مطلع شود و هرمیون سعی می کند با حقه ای از دست آنها فرار کنند. سر انجام هری و رون و هرمیون و جینی و نویل و لونا موفق به فرار می شوند و همه به همراه هری به وزارتخانه می روند. اما در آنجا می فهمند که مسئله چیز دیگری است و آنها با حمله مرگخواران مواجه می شوند و سپس اعضای محفل ققنوس پیدایشان می شود و به مبارزه با مرگخواران می پردازند. که در این مبارزه سیریوس در میان پرده ای عجیب می افتد که او را به جهان مردگان می برد. هری به دنبال لاتریکس برای دسگیر کردن اوست که ولدمورت پیدایش می شود و در صدد کشتن هری بر می آید و در همین هنگام دامبلدور نیز پیدایش میشود و مبارزه ای میان آنها شکل می گیرد تا اینکه سر انجام با آمدن سایر اعضای وزراتخانه ولدمورت مجبور به فرار می شود و اینجاست که همگان به بازگشت ولدمورت پی می برند.
پنجمین فیلم هری پاتر توسط کارگردان تازهو نسبتا ناشناسی بنام دیوید بیتس ساخته شده است.
هری پاتر و محفل ققنوس فیلم روان وخوش اهنگی است . با این حال باید توجه داشت که فیلم آکنده از ارجاعات به قسمت های قبلی است. کسی که فلیمهای قبلی را ندیده باشه چیزی زیادی از قسمت پنجم عایدش نمی شود. اما برای بینندگان همیشگی اش ، فیلم پر از نکات جذاب و دیدنی است. پنجمین فیلم هری پاتر گام بزرگی ست به اوج قصه های هری پاتر : نبرد خیر و شر.
عده ای معتقد اند که کتاب هری پاتر و محفل ققنوس ضعیف ترین بخش از سری کتاب های هری پاتر است. اما قطعا فیلم هری پاتر و محفل ققنوس بهترین و قویترین فیلم در بین پنج فیلمی است که تا کنون بر اساس کتاب های هری پاتر ساخته شده است.
دیوید بیتس با وجود اینکه فیلمساز ناشناسی است و عمده سابقه کاری وی در تلویزیون بریتانیا می باشد اما موفق شده است که بهترین بازی ها رو از گروه بازیگران ثابت فیلم – دانیل رادکلیف ، گرینت و واتسون بگیرد . حضور مجموعه ای از بازیگران بزرگ سینمای انگلستان ارزش مضاعفی به این فیلم داده است. فیلم با اینکه به کتاب وفادار است اما وفاداریش آزادانه است نه برده وار. تقریبا تمام حوادث مهم و اصلی کتاب به فیلم منتقل شده است. این احساس وجود دارد . که فیلمساز برخلاف همتایان قبلی اش از زیر سلطه کتاب تا حد زیادی خارج شده است. همه اینها نشانه خوبی است. مجموعه طولانی هری پاتر بر پرده بزرگ سینما در حال سپری کردن روند صعودی و روبه رشد است. بی صبرانه در انتظار می مانیم تا هری پاتر کلک " ولدمورت" این مخوف ترین جادوگر سیاه سده ی اخیر را بکند .
پاسخ : نقد و بررسي فيلم هاي سينمايي و مستند روز جهان
Pride & Prejudice
به بهانه نمایش فیلم غرور و تعصب از TPS فرانسه
28 ژانویه 2008
کارگردان :Joe Wright
نویسنده فیلمنامه : Deborah Moggach
براساس رمانی به همین نام نوشته جین آستن
بازیگران
Elizabeth 'Lizzie' Bennet : Keira Knightley
Mary Bennet : Talulah Riley
Jane Bennet : Rosamund Pike
Mr. Bennet : Donald Sutherland
Mrs. Bennet : Brenda Blethyn
Mr. Bingley : Simon Woods
Mr. Darcy : Matthew Macfadyen
Lydia Bennet : Jena Malone
Kitty Bennet : Carey Mulligan
ژانر: درام ، عشقی
سال ساخت : 2005 فرانسه ، انگلستان
مدت زمان : 127 دقیقه
جوایز: کاندید سه اسکار درسال 2006
رتبه بندی : 7.8 از 10
لوکیشن : برک شایر ، انگلیس
کمپانی پخش کننده :Focus Features
خلاصه فیلم
چارلز بینگلی مرد پولداری است که وارد "هرت فورت شایر " شده است و خان بنت سعی می کند همسر ظاهرا بی مسئولیت و بی تفاوت اش را متقاعد کند که به دیدن این جوان برود و باب آشنایی را باز کند تا شاید بنگلی ، غاشق یکی از پنج دخترشان شود و با او ازدواج کند .
غرور و تعصب داستان بی نقص و پرکشش و جذابی دارد که از هر نظر منبعی مناسب برای یک اقتباس ادبی محسوب می شود . لحن شیرین و پرشور کتاب ، داستان سرراست آن و کارکترهایی که به بهترین شکل شخصیت پردازی شده اند . ، راه را برای سازندگان فیلم هموار می کند.اما کسی که در عمل قصد ساخت این رمان را دارد ، دست به عمل مخاطره انگیزی زده است. چرا که غرور و تعصب یکی از بهترین رمان های جهان است . و کلی هوادار و مدعی دارد. آنها دوست دارند فیلمی را ببیند که دقیقا و جز به جز مانند کتاب باشد. بدون هیچ حذف و یا اضافه ای . که خب ، واضح است که چنین چیزی ناممکن است.
حجم کتاب آستن خیلی زیادتر ازآن است که بتنوان بدون اعمال هیچ تغییری فیلمی بر اساس آن ساخت.
غرور و تعصب جو رایت ، فیلم خوب و دوست داشتنی سات. فیلمنامه ی درخشانی دارد و داستان عاشقانه اش را خوب تعریف میکند .بازیگرانش عالی انتخاب شده اند ، دکورها و فضا سازی اش محیط قرن هجدهمی داستان را باور پذیر می کند. فیلمبرداری فوق العاده و موسیقی خوبی دارد و می تواند همه نوع مخاطبی را راضی کند. فیلم ساختاری منسجم دارد ، اگرچه در اقباس از یک اثر ادبی بزرگ ، خطر ویژگی های ادبی داستان به فیلم وجود دارد.در این مورد نه تنها این اتفاق روی نداده ، بلکه با فیلمنامه ای فکر شده و ساختاری محکم طرفیم که هم به رمان آستن و لحن ان وفادار مانده و هم اثری مستقل است. مهمترین عامل قوت فیلم ،فضاسازی و شخصیت پردازی ان است .دکورها ، لباس ها و نحوه تکلم کراکترها وارتباط شان با یکدیگر باور پذیر درآمده است. از طرفی با داستانی پر شخصیت طرفیم که سازندگان فیلم ، شکل عجیبی موفق شده اند که تک تک شان را باور پذیر درآورند.با اینکه فیلم حدود دو ساعت است ، در همین مدت کم بیش از ده کارکتر به خوبی شخصیت پردازی می شوند.
کراکترها بسیار پخته و تاثیر گذار درآمده اند. حتی حتی اغراقی که در شخصیت پردازی نقش های مثل آقای بینگلی ، کالینز و خان بنت شده است ، نه تنها هیچ ضربه ای به فیلم نمی زند بلکه بلکه باعث باور پذیرتر شدن آن ها می شود. البته در بحث شخصیت پردازی نمی توان نقش مهم الیزابت با بازی خوب "کایرا نایتلی"( درسال 2006 کاندید اسکار بهترین بازیگر زن به خاطرایفای نقش در این فیلم شد ) را نادیده گرفت. با توجه به بازی نایتلی ، می توان به دلیل جو رایت برای پذیرفتن او پی برد. قطعا اگر بازیگری با توانایی کمتر از نایتلی نقش الیزابت را ایفا می کرد ، فیلم این قوت و حس و حال را نداشت.
نایتلی با بازی فوق العاده اش ، چنان روحی به این شخصیت می دهد ، و در کل چنان نشاطی به فضای فیلم وارد می کند که همه موقعیت ها را تحت تاثیر قرار می دهد.
در غرور و تعصب جورایت ، برخی از کاکترهای حاشیه ای مانند خواهر بزرگ بینگلی ، همسرش و خانواده لوکاس ، البته به غیر خود شارلوت ، بدرستی حذف شده اند چرا که حضور همین تعداد کاراکتر هم برای برای یک فیلم دوساعته کمی زیاد است. صحن های جایگزین هم ایده های خوب و مناسبی دارند ، همان فضا و حال و هوا را. برای مثال : الیزابت دارد به تنهایی سواری می کند – کاری که کاملا با کارکتراش تناسب دارد- که ناگهان شارلوت جلویش سبز می شود و خبر نامزدی خودش با آقای کالینز را به او می دهد.
در کنار این گروه بازیگری کارگردانی حضوردارد که کراکترهای رمان را درک کرده و با نحوه کارگردانی اش به کمک بازیگران می آید تا به این کارکترها عینیت ببخشند.
جورایت تا حدودی بر خلاف قاعده ی معمول پلان سکانس ها رفتار کرده و کارکرد زیبایی شناسانه ی آن ها را تغییر داده ، او با برداشت های بلندی که طراحی و اجراکرده به وقایع فیلم شتاب می بخشد .و اطلاعات فشرده ای را به مخاطب می دهدو در حال و هوای با نشاطی نیز به وجود می آورد.
یکی از تغییرات مهم فیلم نسبت به کتاب تنوع لوکیشن ها در فیلم است. ایده ای که در برخی از صحنه ها خیلی خوب جواب داده و در برخی دیگر نه . به طور مثال انتقال صحنه ی صحبت الیزابت و ویکهام از آن مهمانی شلوغ که در کتاب توصیف شده است ، به یک دشت خلوت و زیر یک درخت ایده ای بسیار مناسب است .یا مثلا خواستگاری کردن دارسی از الیزابت در میان باران ، با توج ه به اجرای فوق العاده آن پذیرفتنی است .
فیلم ضعف های هم دارد به عنوان مثال سکانس دیدار دوباره الیزابت و دارسی در پمبرلی کاملا غیر منطقی و حتی می توان گفت ضعیف پرداخت شده است. سکانس البته شروع خوبی دارد : نایتلی بخوبی توانسته پشیمانی الیزابت را از رد پیشنهاد ازدواج دارسی نشان دهد. اما لحظه ی که او ناگهان غیب می شود و او اتفاقی به اتاقی می رسد که جورجیانا خواهر دارسی مشغول تمرین پیانوست ، همه چیز خراب می شود ، سررسیدن دارسی و بغل کردن جورجیانا دید زدن الیزابت و بعدش هم فراش ، خیلی سر هم بندی به نظر می رسد. اما علیرغم چنین نقص های " غرور و تعصب " فیلم تاثیر گذاری از آب درآمده و در بین انبوه فیلم ها و سریالهایی که براساس این داستان مشهور ساخته شده اند ، قطعا جایگاه شاخصی دارد .بزرگترین موفقیت فیلم این که در بیننده همان حس را زنده می کند که کتاب در درخواننده به وجود می آورد. حس دلپذیر نشاط و سرزندگی.
پاسخ : نقد و بررسي فيلم هاي سينمايي و مستند روز جهان
با سلام
فیلم سیصد که به نظر شخص بنده فقط به منظور خالی کردن تماشاگران بی خبر از همه جا و فروش رکورد شکن در گیشه حتی به قیمت تحریف کامل یک واقع تاریخی ساخته شده است ، سال گذشته جنجال های فراوانی به پا کرد وکمتر نشریه ، سایت وخبرگزاری پیدا میشد که در مورد این فیلم بی اساس تاریخی نقد و مطلبی ننوشته باشه . در پی اعتراض های گسترده ایرانیان کمپانی برادران وارنر در واکنش به این اعتراض ها در بيانيهاي گفت: هدف ما از ساخت اين فيلم توهين به هيچ فرهنگ، مليت و يا نژادي نبوده و اين فيلم سنديت تاريخي ندارد. فيلم 300، فيلمي افسانهاي برگرفته از كميك استريپي نوشته «فرانك ميلر» است و بر اساس يك اتفاق تاريخي واقعي نوشته و ساخته نشده است.در ادامه اين بيانيه آمده است: اين استوديو اين فيلم را تنها به عنوان فيلمي تخيلي، افسانهاي و صرفا با هدف سرگرمي مخاطب خود ساخته و به هيچ وجه قصد توهين به نژاد و فرهنگ خاصي نداشته است. اين فيلم حقيقتا يك تريبون سياسي نيست . به هر حال ، نقدی که پیش روی شماست برگرفته از سه منبع می باشد که ذکر شده است . موفق و پاینده باشید.
=================================================
نام فیلم : سیصد
کارگردان : زک اسنایدر (Zack Snyder)
نویسنده فیلمنامه : زک اسنایدر (Zack Snyder)، کرت یانستاد (Kurt Johnstad)
بازیگران :
ژرارد باتلر (Gerard Butler): پادشاه لئونادیس
لنا هیدی (Lena Heady) : ملکه گورگو
روریگو سانتورو (Rodrigo Santoro): خشایار شاه
دیوید ونهام (David Wenham): در نقش دیلیدوس : راوی
دومینیک وست (Dominic West): ترون
موسیقی : تایلر بیتس (Tyler Bates)
فیلمبردار: لری فونگ (Larry Fong)
تاریخ انتشار: 9 مارس 2007 در آمریکا
زمان فیلم : 117 دقیقه
بودجه فیلم : 60 میلیون دلار
فروش فیلم: 70 میلیون دلار در پایان یک هفته
سیصد اسپارتي زير پرچم پنتاگون
مي توانم به جرات بگويم كه فيلم جنجال برانگيز 300 به سفارش مستقيم جناح حاكم دولت آمريكا ساخته شده است. داستان فيلم را حتما تا حالا همه شنيدهاند: نبرد تاريخي "ترموفيل" در سال 480 قبل از ميلاد مسيح. اين نبرد بين قواي چند صد هزار نفري خشايار اول شاه هخامنشي و چند صد جنگجو به رهبري "لئونيداس" شاه اسپارت انجام گرفت. جلوتر به آن نبرد و واقعيات ثبت شده تاريخي درباره آن، باز خواهم گشت. ولي موضوع اصلي اين نوشته چيز ديگري است. ميخواهيم ببينيم چرا امروز كمپاني برادران وارنر، قصه آن نبرد را با الهام از كتاب مصور"فرانك ميلر" به فيلم تبديل كرده است. اين فيلم در خدمت به سياست روز آمريكا كه تحت عنوان "جنگ عليه تروريسم" جريان دارد ساخته شده است. ايدهاي كه ساختار فيلم بر آن استوار شده نيز "جنگ تمدنها" است.
قصه 300؛ حول برخورد دو نظام، دو طرز تفكر، دو فرهنگ و معيار و ارزش، بافته شده است. يك طرف غرب سفيد متمدن با نظام دمكراسي يوناني و با فرهنگ سلحشوري و فداكاري است، و طرف ديگر شرق عقب مانده، ثروتمند و مستبد با فرهنگ وحشت آفريني و خدايگاني و اطاعت كوركورانه. در جاي جاي فيلم صحبت از ارزش ها و ضرورت فدا كردن جان در راه حفظ آنهاست. و اين كه نيروي مهاجمي به ميدان آمده تا به زور ارزش هاي متعالي غرب را كنار زده، ارزش هاي خود را جايگزين كند.
اما اشتباه است اگر آماج فيلم 300 را به خاطر "پارسي" بودن ضد قهرمانانش صرفا ايران يا حكومت اسلامي بدانيم. مساله گسترده تر از اينست. پارسيان اين فيلم در واقع نماد و نماينده اي از يك دشمن بزرگترند كه در ايدئولوژي برتري طلبانه امپرياليستي به آن دنياي غير متمدن و پست مي گويند. هيولائي زنجير گسيخته اي كه ارتش خشايار شاه در ميدان رها مي كند بدون شك نماد "تروريسم" است. البته در حال حاضر، قرعه به نام ايران خورده است تا نوك تيز تبليغات آمريكايي ها بر آن متمركز باشد. اگر قرار بود هفت هشت سال پيش فيلمي نظير 300 ساخته شود شك نكنيد كه ضد قهرمانانش بيشتر با عراقي ها تداعي مي شدند تا ايراني ها.
اين فيلم از نظر كيفيت فني و هنري در رده بالا قرار ندارد و شايد اگر جنجال سياسي بر سرش بر پا نمي شد از نظر فروش هم در جايگاه متوسطي قرار مي گرفت. با وجود اين، فيلمي است كه بر طبق استاندارد تهيه شده و كاري كه بايد بكند را خوب انجام مي دهد. نمادها و ديالوگ ها حساب شده و البته خيلي رو و آشكار هستند و تماشاگر احساس مي كند كه بعضي از حرفهاي قهرمانان فيلم در ضرورت دفاع از آزادي و ارزش ها را قبلا از دهان جرج دبليو بوش شنيده است! يا مثلا، در صحنه جلسه شوراي حكومتي اسپارت كه بخش مهمي از نمايندگان با سياست شاه لئونيداس براي اعزام جنگجو و سد كردن راه ارتش خشايار شاه مخالفت مي كنند، ذهن تماشاگر عامدانه به سوي دعواهاي اكثريت كنگره و كاخ سفيد كشانده مي شود. در صحنه اي ديگر مي بينيم كه هم پيمانان "آركاديايي" اسپارت ها در ميانه جنگ دچار ترديد و ترس مي شوند و تصميم به ترك جبهه مي گيرند. اين بخش داستان نيز تماشاگر را به وضوح به ياد تزلزل و ترديدي كه امروز در صف متحدان آمريكا به وجود آمده مي اندازد و اين به هيچ وجه اتفاقي نيست. در صحنه پيش از اعزام جنگجويان اسپارتي به گذرگاه "ترموفيل" نيز، شاه لئونيداس را مي بينيم كه بر مبناي سنت يونانيان براي "استخاره" به معبد "دلفي" مي رود تا سرنوشت جنگ را از زبان پيشگو كه "اوراكل" نام دارد بشنود. كاهنان معبد كلام "اوراكل" را براي وي ترجمه مي كنند و خبر از شكست و مرگ شاهي كه از اخلاف "هراكلس" است مي دهند. اما شاه لئونيداس مصمم به جنگ باقي مي ماند و اين پيشگويي تاثيري در اراده اش نمي گذارد. بعد از خروج او از معبد، يكي از مقامات اسپارتي مخالف جنگ را مي بينيم كه به كاهنان كيسه هايي پر از سكه طلا مي دهد. در واقع اين پيشگويي، نقشه اي طراحي شده از سوي مخالفان لئونيداس بوده تا او را از جنگ منصرف كنند. اين پيشگويي نمادي از نظر سنجي ها يا تحليل هاي مخالفان سياست هاي جنگي دولت آمريكا است. سازندگان 300 مي خواهند نشان دهند كه اين تحليل ها و نظر سنجي ها بي پايه و اساس است و فقط براي مانع تراشي در راه سياست هاي صحيح كاخ سفيد انجام مي شود.
مخاطبان اصلي فيلم 300 همان مخاطبان كتابهاي داستاني مصور در آمريكا هستند يعني طيفي از نوجوانان و جوانان. به همين خاطر سعي كرده اند 300 آميزه اي از قهرمان بازي، خشونت، اكشن و سكس باشد تا اين مخاطب خاص را به حد كافي ارضاء كند. به علاوه چهره ها و رنگهاي فيلم، اغراق شده با كنتراست بالا و نزديك به جنس طراحي كتابهاي مصور است. اغلب اين كتابها پيامهاي سياسي و ايدئولوژيك موثري دارند و به همين علت چندين دهه است كه دستگاه حاكمه از آنها به عنوان يك ابزار فكرسازي در بين نسل جوان آمريكا استفاده مي كند. در دهه 1930 و 1940 از همين ابزار براي تبليغات ضد كمونيستي ميان دانش آموزان استفاده مي شد. در زمان اوج گيري جنبش هاي رهاييبخش مردم ستمديده در آمريكاي لاتين و آفريقا و آسيا، شخصيت هاي منفي و پليد كتابها همگي چهره و لباس بوميان اين مناطق را داشتند. در دوران طولاني جنگ سرد، يكي از دشمنان ثابت در داستانهاي مختلف روس ها بودند كه آن موقع با آمريكايي ها رقابت سخت بين المللي داشتند. و حالا كه امپرياليسم آمريكا براي تحكيم و بسط برتري جهاني اش نقشه هاي نظامي گسترده اي دارد، "دشمنان جديد" به صفحات كتابهاي نوجوانان و فيلم هاي سينمايي راه مي يابند. كاركرد فيلم هايي مثل 300 اينست كه براي جنگهاي اين دوره آمريكا، نيروي جنگجو يا گوشت دم توپ در جبهه ها و نيروي پشتيبان و موافق در پشت جبهه يعني در خود آمريكا فراهم كند. اين نيرويي است كه بايد از ميان نوجوانان و جوانان تامين شود. ولي اشتباه است اگر فكر كنيم دولت آمريكا در جامعه اي كه بخش قابل توجهي از جوانان اش ناراضي و عاصي و بي آينده هستند و نيروي انفجاري عظيمي به ويژه در ميان جوانان سياهپوست و اسپانيايي زبان و ساير مهاجران در حال شكل گيري است، بي حساب خود را به در و ديوار مي زند و سراغ كساني مي رود كه از آنان چيزي حاصلش نمي شود. سياست تبليغاتي و بسيجي دولت آمريكا عمدتا به روي طيف نوجوانان و جوان سفيد از خانواده هاي سنتي و عقب مانده با افكار شديدا مردسالارانه و مذهبي متمركز است. فيلم 300 براي تحريك اين قشر موثر است و پيامش به دل آنان مي نشيند. در اين زمينه، يك نكته جالب توجه وجود دارد كه در صحنه اولين رويارويي و بحث و جدل لئونيداس و خشايار شاه رخ مي دهد. ظاهر و رفتار و كلام خشايار شاه خبر از همجنس گرا بودن او مي دهد. و در مقابل، لئونيداس همجنس خواه بودن خشايار شاه و پارسيان را به تمسخر مي گيرد تا در عرصه مردانگي و ارزش هاي سنتي كم نياورد! بدون شك اين نكته براي تحريك همان قشر سفيد پوستان سنتي و به شدت مذهبي در فيلم گنجانيده شده است. با باورها و خواسته ها و تمايلات آنان خوانايي دارد و روي همين باورها، فكر سازي مي كند و سياست جا مي اندازد.
اما نمي شود در مورد فيلم 300 نوشت و از جنجال سياسي كه بر سرش بر پا شده هيچ نگفت. همانگونه كه مي بينيم و مي شنويم اين فيلم از چند جانب با اعتراض و انتقاد روبرو شده است. منتقدان و معترضان انقلابي و ترقيخواه و ضد سيستم در سراسر دنيا از زاويه اي ضد امپرياليستي به افشاي مضمون و اهداف اين فيلم پرداخته اند. در عين حال، حكومت ايران نيز فرصت را مغتنم شمرده، مي كوشد توده هاي مردم و روشنفكران دگرانديش و حتي بخش هايي از مخالفان طرفدار غرب و بورژواي خود در خارج از كشور را زير پرچم "ايرانيت" و ناسيوناليسم عظمت طلبانه و ارتجاعي پارسي – ايراني متحد كند. مي خواهد پرچمدار "اتحاد ملي" شود و با استفاده از هر حربه اي، حتي موقتي، خود را از انزوا خارج كند. حكومت ايران در حالي حرف از تحريف تاريخ 2500 سال پيش در فيلم 300 مي زند كه خود در مورد وقايع تاريخي همين چند دهه اخير در ايران و دنيا كاري جز سانسور و قلب واقعيت و وارونه نگاري انجام نمي دهد. نفي "هولوكاست" فقط يك نمونه آشكار از اين تحريف هاست، وارونه نگاري تاريخ معاصر ايران كه جاي خود دارد.
در اين ميان، جمعي از روشنفكران و عوام را مي بينيم كه رگ غيرتشان بيرون زده و از اينكه فيلم 300 ايرانيان را وحشي و بدقيافه و منفي نشان داده عصباني هستند. خنده دارتر از همه شايد آن مستند ساز جوان ايراني تبار در آمريكا باشد كه در برنامه گفت و گوي "صداي آمريكا" شركت كرد و با اصرار مي خواست اثبات كند كه اين فيلم تحريف تاريخ پرعظمت ايران باستان است و خشايار شاه و ديگر شاهان پارسي هرگز چنين رفتاري با ساير ملل نداشته اند. به گفته او، سياست خشايار شاه خيلي شبيه به سياست "پرزيدنت بوش" بود! يعني سعي مي كرد اپوزيسيون آزاديخواه طرفدار خود را در يونان و ساير كشورها تقويت كند و آنها را به سر كار بياورد! در مقابل، سياست يوناني ها و دشمنان امپراتوري هخامنشي مثل سياست تروريست هاي امروز بود و خرابكارانشان را به كشور ايران اعزام مي كردند و فجايعي مثل يازدهم سپتامبر به وجود مي آوردند!!
به كساني كه زير فشار هجوم امپرياليستي فيلم 300 و تحت تاثير تبليغات ناسيوناليستي ارتجاعي حكومت و بورژواهاي سلطنت طلب قرار گرفته اند و از تحريف تاريخ مي نالند بايد بگويم كه پيشداوري و تعصب بدترين كاري است كه در نگاه به تاريخ مي توان انجام داد. اشكال ديگر اينست كه با باورها و ارزش ها و معيارهاي امروز بشر به ارزيابي از گفتار و رفتار و كردار دوران باستان بپردازيم و تكامل نظام ها و طرز فكرها و رفتارها را در نظر نگيريم. اين كه كشتار و قساوت هم در گذشته وجود داشته و هم امروز، به معني اين نيست كه در اين زمينه هيچ چيز تغيير نكرده است. آيا فكر مي كنيد خشايار شاه و ساير شاهان آن دوران سياست كشورگشايي، اسير گرفتن، به غارت بردن و غنيمت گرفتن، و سركوب داخلي و خارجي نداشته اند؟ آيا سر دشمنانشان را قطع نمي كرده اند و پيكرشان را به در و ديوار آويزان نمي كردهاند؟ آيا به اين فكر كرده ايد كه چرا شاهان و اميراني كه براي يك ملت به شكل يك قهرمان و يا يك دژخيم تصوير شده اند نزد ملتي ديگر وضعيتي كاملا بر عكس دارند؟ مثلا به جايگاه اسكندر مقدوني، چنگيز يا نادر شاه افشار در تاريخ ملل مختلف نگاه كنيد. يا همين شاه لئونيداس فيلم 300 كه نزد يونانيان يك قهرمان بزرگ ملي است و مجسمه هاي مختلفي از او در نقاط مختلف آن كشور بر پاست. مقبره اين شاه جايگاهي نظير مقبره كورش در ايران دارد و كتيبه روي گور او در طي قرون بارها نوسازي شده است. اتفاقا نبرد "ترموفيل" يكي از نبردهايي است به علت اهميتش براي يونانيان باستان به شكل دقيق و در جزييات در تاريخ ثبت شده و هرودوت مورخ مشهور اطلاعات بسياري در موردش جمع آوري كرده است. مسلما ايرانيان باستان نيز در مورد اين نبرد تحليل ها و اطلاعات مكتوب و مدوني داشته اند كه البته در جريان جنگها و اشغال هاي پياپي منجمله بعد از هجوم ارتش اسلام و كتاب سوزان هاي گسترده، اثر چنداني از آنها باقي نمانده است. در هر صورت، با نگاه به نوشته هاي هرودوت مي توان ديد كه بسياري از صحنه ها و ديالوگ ها و شخصيت هاي فيلم 300 عينا از آنجا استخراج شده است. صحنه هايي مانند كشتن فرستادگان خشايار شاه توسط لئونيداس كه درست برخلاف عرف امپراتوري هاي آن روز دنيا بوده و جمله هايي كه لئونيداس خطاب به آنان يا به سپاهيان خود مي گويد، تماما از آثار هرودوت نقل شده است. بد نيست بدانيد كه يكي از اين جمله ها امروز جزء شعارهاي ارتش يونان است و روي نشان هاي نظامي آن كشور نقش بسته است. شخصيت گوژپشت فيلم كه "اپيال تس" نام دارد و توسط خشايار شاه تطميع مي شود و به لئونيداس خيانت مي كند نيز يك شخصيت واقعي تاريخي است كه نامش به صورت يك واژه عام وارد فرهنگ و قاموس يوناني شده و امروز اين كلمه به معناي خائن و نيز پليد در زبان يوناني به كار مي رود.
بنابراين بايد بحث در مورد فيلم 300 و مضمون و اهداف سازندگان و تاثيرات سياسي و ايدئولوژيك آن را از بحث تاريخ و وقايع گذشته جدا كرد و اجازه نداد كه حاكمان و نيروهاي اجتماعي مختلف با در آميختن اين دو، صحنه را مغشوش كنند و اهداف و منافع و ايدئولوژي خود را جا بيندازند. تعصب و پيشداوري در مورد مقولاتي مانند تاريخ، جامعه، ملت، دين و نژاد و امثالهم زمينه ساز ناآگاهي و جهل است. و ناآگاهي و جهل مردم فقط و فقط به سود سركوبگران و سلطه جويان بر مردم تمام مي شود، خواه سازندگان و سفارش دهندگان امثال فيلم 300 باشند خواه حاكمان مستبدي كه به تازگي "ملي گرا" شده اند
منبع :فرهنگ وتوسعه
=================================
نشست نقد و بررسی فیلم ضد ایرانی سیصد در خبرگزاری فارس
مهدي كلهر، كارشناس امور فرهنگي، منتقد و مشاور رسانهاي رئيس جمهور و مجيد شاهحسيني كارشناس سينما و استاد دانشگاه و با حضور خبرنگاران رسانههاي جمعي داخلي و خارجي در خبرگزاري فارس برگزار شد، پديده ضد ايراني 300 از ابعاد مختلف مورد نقد واقع شد.
وي ضمن اشاره به ارجاعات تاريخي فيلم 300 افزود: سيستم تاريخنگاري آمريكا، بر اساس تاريخ تمدن ويل دورانت و روايت تاريخي هرودت، به يك بازنويسي تاريخي دست زده و كل وقايع تاريخي كره زمين را بر اساس نگاه غرب گرايانهاش روايت ميكند.
اين كارشناس فرهنگي افزود: اين فيلم تنها فيلم مربوط به واقعه جنگ ايران و يونان نيست و سال 1962 ميلادي نيز فيلمي شبيه 300 ساخته شده كه چون فاقد جلوههاي كامپيوتري بوده، فيلمي درجه 3 محسوب ميشود.
كلهر در ادامه گفت: شخصا به تاريخ تمدن ويلدورانت رجوع كردم تا منشاء تاريخي فيلم 300 را پيدا كنم. ويل دورانت هميشه از دو زاويه به وقايع تاريخي مينگرد.مثلا در فصل جنگ ايران و يونان و در بخش ايران باستان طوري اين حادثه را نقل ميكند كه ايرانيها از آن بدشان نيايد و همان بخش را در بخش يونان نيز طوري مطرح كند كه به يونانيها بر نخورد. در واقع او با دو انشاء و دو لحن متفاوت كار كرده است.
كلهر در ادامه به با اشاره به منشا روايتهاي تاريخي هاليوود گفت: در كنار روايت ويل دورانت، به روايت هرودت كه جزو مورخين متعصب يوناني است و 54 سال بعد از اين اتفاق، آن را روايت كرده برميخوريم كه سيستم تاريخنگاري آمريكا هم اكنون، بر اساس تاريخ تمدن ويل دورانت و روايت تاريخي هرودت، به يك بازنويسي تاريخي دست زده است.
وي افزود: در حقيقت، آمريكا كه كل وقايع تاريخي زمين را بر اساس دموكراسي موردنظرش روايت ميكند، به سراغ هرودت هم رفته است چون او در مقابل شرق، يك نگاه غرب گرايانه دارد.
وي گفت: عدد 300 كه نشانه تعداد سربازهاي يوناني است، به صورت افسانه زبان به زبان گشته است، چون نشانهاي براي مقابله سربازان آن منطقه يوناني در برابر ايران است؛ اما ويل دورانت مينويسد كه اين اعداد اغراق آميز است و بيشتر آرماني است؛ يعني معنياش اين نيست كه در اين جنگ، 300 اسپارتي حضور داشتهاند.
مجيدشاه حسيني استاد دانشگاه، در مورد فيلمهاي تاريخي ساخت هاليوود، گفت: فيلم "ارباب آرزو" محصول سال 1997ميلادي يكي از بدترين فيلمهايي است كه در اين زمينه ساخته شده و در آن، يك جن فارسي بازمانده از زمان زرتشت كه در يك ياقوت محبوس بوده، بعد از هزاران سال آزاد ميشود و چهار سال قبل از 11 سپتامبر، كارهايي مثل تخريب آسمانخراش و منفجر كردن هواپيما در آسمان را انجام ميدهد و بر اساس ديدگاه فيلم، اين شري است كه از ايران آمده است!
شاه حسيني ضمن اشاره به فيلم اسكندر ساخته اليوراستون محصول 2004، گفت: كار اصلي اينگونه فيلمها، به وجود آوردن اين گزاره است كه ايران شكست پذير است. نماد اسكندر در اين فيلم يك عقاب است كه نشان رسمي آمريكا است كه شير ايران را در قفس مياندازد و با پوست شير براي خودش لباس درست ميكند! اين نمونهها همه توهينهايي است كه از سوي هاليوود به فرهنگ ايران شده است و با فيلم 300 به اوج خود رسيده است.
وي متذكر شد: در فيلم 300 نيز ما تنها ايران را نميبينيم بلكه اعراب، مغولها، چينيها و همه شرق را در برابر همه غرب ميبينيم و به جز انسانها، موجوداتي مانند اجنه و هيولاهاي آخرالزماني را هم ميبينيم. شاه حسيني در مورد وجود اين هيولاها و سمبلهاي وجوديشان، گفت: البته اين هيولاها از تورات و بخشي از مكاشفات يوحنا آمدهاند اما اصل دليل وجود آنها حتي در دهه 80 جنبه سياسي داشته است.
شاه حسيني در ادامه اظهار داشت: سبك بصري 300 بعد از فيلم شهر گناه، كاملا در بين مردم جا افتاد و بيننده ديگر با ديدن اين فيلم تعجب نميكند.
كارشناس كيفي و مشاور برنامههاي سينما يك و سينما ماورا سپس به ذكر مواردي از فيلم 300 پرداخت و گفت: خشايارشا در جايي از فيلم به لئونيداس (شاه يونان) ميگويد سربازان من ناميرا هستند و پيروزي بر اين افراد ناميرا، از گرههاي اصلي اين فيلم است، در حالي كه اين موضوع بر ميگردد به اين امر كه نام گارد محافظان خشايارشا، "گارد جاويدان" بوده است. فيلم 470 سال قبل از ميلاد مسيح ساخته شده اما مرگ لئونيداس حالتي اسطورهاي مانند مسيح دارد. وي متذكر شد: در فيلم 300، مسائلي مانند شهوتپرستي و جنگ و دعواهاي خانوادگي بين خدايان كه در اساطير يونان وجود دارد به ايرانيان نسبت داده شده و يونانيان در اين فيلم به عنوان افرادي خوب نشان داده ميشوند. از طرفي هم خشايارشا شبيه به هم جنسبازان غربي به تصوير درآمده و حتي شكلي تمثيلي از يك بز شاخدار كه مظهر شيطان است، در حرمسراي خشايارشا ديده ميشود.
شاه حسيني سپس در مورد اسطورهسازي در آمريكا، گفت: در واقع جاي خالي مفاهيمي مثل شهادت و كربلا در فرهنگ غرب خالي است و فيلم 300 شايد نوعي روايت كربلا به روايت يوناني باشد. به عبارتي ديگر، به نظر آمريكاييها، يك مسلخ آمريكايي كه باعث مظلوم نمايانده شدن آمريكاييها شود لازم است و ما نمونه اين تلاش جهت دستيابي به چنين محملي را در فيلمهايي چون نجات سربازرايان و زماني كه سرباز بوديم، ديدهايم.اين كه افرادي اصولگرا و بدون تسامح و تساهل تا آخرين قطره خون بجنگند، براي آمريكاييها مقدس است در اين فيلم يونانيها، اين گونه بودند!
وي همچنين در مورد اشارههاي دروغين فرهنگي فيلم 300، گفت: در اين فيلم به هيچ وجه به خرافه پرستي و مذاهب يونانيان اشارهاي نشده و از مراسم قربانيكردن هم كه از كارهاي مهم در يونان بود، خبري نيست، چون اساطير يونان تا حد زيادي ضد ملي هستند، اما ناگهان در ميانه فيلم، زئوس ميآيد و كشتيهاي ايراني را غرق ميكند. در مواردي چون احترام به زنان نيز در فيلم 300 روايتهاي متناقضي به چشم ميخورد كه فيلمساز جوابي براي آن ندارند.
مهدي كلهر در ادامه نشست در مورد ديگر تناقضات 300، متذكر شد: تصوير خشايارشا در نقش برجستههاي تخت جمشيد وجود دارد و همان تصوير در فيلم 300 از آن فرمانده اسپارتي به چشم ميخورد! ديگر نكته جالب در فيلم، عدم وجود اسب است در حالي كه ايران به عنوان بزرگترين كشور دارنده نژاد اسب بوده و فرزندان سلاطين هخامنشي، از دو سالگي از مادر گرفته ميشدند تا اسب سواري بياموزند، به همينجهت در جواني سواركار برازندهاي بودهاند.
وي افزود: آنچه كه من در لايه دوم فيلم ديدم، خيلي جدي است. به نقل از مورخين، هخامنشيان يك كشتي ميسازند كه از مسيري 8 كيلومتري ميگذرند، و اين نشان ميدهد كه تكنولوژي در اين اتفاق وجود دارد و غرب از سويي، نميتواند اين را ببيند و نشان بدهد كه يك طرف اين جنگ تا اين حد به صنعت دسترسي داشته است.
مجيد شاهحسيني در بخش پاياني نشست نقد و بررسي 300 گفت: فيلم 300 با بودجه 60 ميليون دلاري آمريكا ساخته شده، در حالي كه بودجه سينمايي كل كشور يك چهارم اين مبلغ است. اين كارشناس سينمايي تاكيد كرد: موضوع ديگر اين كه همزمان با اين فيلم، فيلم ديگري به نام "شبي با شاه" به نمايش درآمد كه در آن فيلم خشايارشا، شخصيت مثبت فيلم است و دليل آن هم اين است كه او عاشق يك دختر يهودي به نام حديثه ميشود و او را ملكه خود ميكند. حتي آنجا هم معيار خوب بودن شخصيت فيلم، روابط مثبت آنها با يهوديان است و اين هم به همان دليل تسلط يهوديان بر هاليوود است.
=================================
300 فیلمی تاریخی و تخیلی بر گرفته از رمان کمیک با همین عنوان ، نوشته "فرانک میلر" (نویسنده داستان شهر گناه) می باشد. این فیلم توسط "زک اسنایدر" (Zack Snyder) کارگردانی شده است. اکثر صحنه های این فیلم در استودیو و با پرده آبی فیلم برداری و سپس با جلوه های ویژه کامپیوتری بازسازی شده تا با اصل کتاب مطابقت کند. این برای انتشار در نهم مارس 2007 آماده می شود. موضوع فیلم حمله خشایار شاه با ارتشی بالغ بر یک میلیون نفر به یونان باستان است که با مقاومت یک گروه سیصد نفری مواجه می شود. یکی از منتقدان این فیلم رو اینچنین توصیف کرده است: "یکی از نئشه کننده ترین فیلم های تاریخ! یک فیلم خسته کننده ، یک فیلم ساخته شده مثل غذای آماده از روی فیلم عالی ، با فیلم نامه بهتر ، بازیگری بهتر ، نبرد های جلوه کننده تر. 300 نفر برای آزادی خودشان جنگیدند ولی در آخر 300 نفر (یکیش خودم) دو ساعتشون وقت زندگیشون رو می خوان پس بگیرند. فیلم قطعا تحریک کننده برای پارس ها خواهد بود. چرا که به نمایش تخیلی از ارتش پارس ها پرداخته شده است. چیزی که تا به این لحظه این نوشته ای در هیچ مجله ای از آن چاپ نشده است. از زمان فیلم ارباب حلقه ها ، کارگردان افسانه ای ، سبکی جدید ایجاد شد. سبکی که بسیاری از فیلم ها با بودجه های میلیون دلاری سعی برای پیروی از آن کردند و آن سبک حماسی را به یک کلیشه کهنه تبدیل کردند. کلیشه ای که دیگر اثر نمی کند و برخلاف اشتیاق بیننده به تماشای جزئیات بیشتر ، جزئیات کمتری وجود دارد. این فیلم که مثل "ماتریکس 2" فروش کرد و سعی کرد "ارباب حلقه ها" باشد و همانند "دلاور (Braveheart)" جلوه می کرد در نگاه اول چیز دیگری جلوه می نمود. اما ضرب مثل قدیمی پارسی می گوید: "آن تبل هیبت انگیز تهی است". وقتی تیزر فیلم "سیصد" پخش شد بلا استثنا برای تمام بیننده ها بسیار جذاب و حیرت آور بود. این تیزر پیغام را به بیننده میداد که نبردی عظیم و با شکوه را در فیلم خواهند دید. در اولین اکران فیلم ، بینندگان برای 20 دقیقه منتظر آغاز نبرد با شکوه بودند و عالی هم شروع شد. تا به اینجای فیلم آنچه که در تیزر بود به بیننده عرضه می شود. این بخش از فیلم چیزی بود که انتظارش را داشتند ولی فیلم نشان دهنده چگونه شکل گیری دشمن (پارس ها) نبود و تنها به نشان دادن سمت "اسپارت ها" بسنده می کند و هیچ سر نخی نشان نمی دهد که بزرگترین ارتش چند میلیون نفری بشر در تاریخ باستان از کجا آمده بود؟ چه سازمانی این ارتش بزرگ را کنترل می کرد؟ چگونه برنامه می ریختند و چگونه حرکت می کردند؟ حتی "پیتر جکسون" هم زمانی را برای نمایش شکل گیری ارتش دشمن اش اختصاص داد و بلکه ذره ای از جرات را هم در دشمن خود نشان داد. چیزی که در ارتش پارس ها "صفر" نمایش داده شده بود. اما آیا یک نفر هم در بین آن دو میلیون و هفتصد هزار نفر (به نقل از هرودوتوس) نبود که ذره ای جرات داشته باشد؟ چگونه می شود مردم متمدن دنیای امروز این را از فیلم بپذیرند؟ آیا این فیلم هم یکی از آن فیلم های آشغال و خوش فروش است؟ اما با این حال بیننده انتظار بیشتر از این را داشت ، می خواست بداند که فیلم در کنار آن تیزر با شکوه اش چه چیز دیگری را برای عرضه دارد. آن عبارت و تلفظ زیبا و با شکوه "اینجا اسپاراتاست" از کلام پادشاه اسپارتایی ، زیبا ترین تلفظ و کلام او بود که یک بار به بیننده قبل از فیلم در تیزر نمایش داده شده بود و مزۀ آن رفته بود. در واقع فیلم بارها زیباتر در تیزر جلوه داده شده بود. ضح بود که در تکنیک های اسپارتایی ها در جنگیدن عناصری اضافه شده بود که در آن زمان شاید اصلا وجود نداشته بوده و فقط برای زیبا جلوه دادن فیلم اضافه شده بود. ژنرال های ارتش پارسی به هر چیزی به جز پارسی شبیه بودند. از هندی تا عرب و یا حتی چینی و حتی خود پادشاه پارس ها یک هندی تمام عیار با کلی گوشواره و جواهرات مرسوم هندی ها زینت داده شده بود. نه نویسنده و نه کارگردان حتی یک جستجوی ساده در گوگل هم در تحقیق برای ساخت فیلم انجام نداده بودند. یک جستجوی ساده در بخش عکس سایت گوگل برای خشایار (Xerxes) شامل نتیجه های زیادی می شود که پیدا نکردن عکس اصلی خشایار شاه آن در صفحه اول غیر ممکن است. که خشایار با ریشی دراز با کلاهی سیلندری به سبک شرقی (که اغلب مشکی رنگ بوده اند) و لباسی که تمام بدن را پوشش می داده است و اصلا عریان هم نیست. عکس آن هم خود سندی است که بر دیوار های کاخ های پرسپولیس حکاکی شده است. به گفته یکی از دوستان چینی الاصل که فیلم را تماشا کرده بود: "خشایار شاه بسیار شبیه چراغ جادوی علی بابا بود." البته نمایش متضادظاهری خشایار شاه تنها بخش کوچکی از ایراد های فیلم است. متاسفانه نویسنده اینطور نوشته است که خشایار ادعای "پادشاه خداوند" را می کرده است و از پادشاه اسپارتایی می خواهد که به عنوان خداوند به او تعظیم کند که چنین چیزی در حقیقت وجود نداشته است. هخامنشی ها زرتشتی بوده اند و خدای یگانه را می پرستیند و هیچ نوشته و تاریخ نگاری ، حتی از جناح یونانی ها این چنین ننوشته است که خشایار شاه یا هیچ یک از پادشاهان هخامنشیان چنین ادعاهایی کرده باشند. یچ تکنیکی از ارتش پارس ها نشان نداده شد و فیلم مانند یک مشت دروغ هیچ صحبتی از عبور ارتش پارسها با ایجاد پل شناور بروی تنگه بسفور نمی کند که بزرگترین پل شناور تاریخ باستان را با کمک هزاران مهندس و متخصص آن زمان ساختند که ارتش چند میلیونی با اسب ها و فیل ها از روی آن عبور کنند (به نقل از ویلیام دورانت). در فیلم بار ها و بار ها پارسی ها را به عنوان بربر خطاب کردند تا عمق تنفر اسپارتا و برتری آن ها را برای بیننده اثبات کنند. ولی چرا هر چیزی از تاریخ آمریکایی نشان داده می شود؟ چرا آمریکایی ها همه چیز را آمریکایی وار نشان می دهند؟ آیا ارتش اسپارتا همانند ارتش آمریکایی ها بونند؟ و یا آیا ارتش آمریکا الهام گرفته شده از اسپارتا بوده است؟ شخصا به عنوان مترجم اثر قبلی "فرانک میلر" نا امید شدم ، مخصوصا با اثر زیبای "شهر گناه" و اعتقاد دارم او با این نمایش غلط یک سمت از ارتش (چه پیروز و چه شکست خورده) بدون در نظر گرفتن دیدگاه بی طرف از واقعه ای تاریخی ، حیثت نویسندگی اش را زیر سوال برده است. آرزو داشتم 300 یک فیلم عالی و مستقل دیگر از "فرانک میلر" می بود ولی این چنین نبود. امیدوارم به شخصه روزی در توان و قدرت داشته باشم که بتوانم حقیقت را درباره فرهنگ و تاریخ پارس ها نشان دهم.
منبع : زیرنویس دات کام
پاسخ : نقد و بررسي فيلم هاي سينمايي و مستند روز جهان
http://static.flickr.com/43/87761071_0dc9c441a4_m.jpg
هشت میلی متری ٢ 8MM 2
کارگردان: جی . اس. کاردونه .
فیلمنامه: رابرت سالیوان بر اساس داستانی از دیلن تاراسن.
موسیقی: الکساندرا پاتساواس.
مدیر فیلمبرداری: دارکو سوواک.
تدوین: النا ماگانینی.
طراح صحنه: مارتینا باکلی.
بازیگران: جاناتان اسکیچ]دیوید هاکسلی]، لوری هیورینگ]تیش هرینگتون]، بروی دیویسون]سفیر هرینگتون]، جولیا بنز]لین کرافت]، زیتا گوروگ]ریزا]. ١٠٦ دقیقه. محصول ٢٠٠٥ آمریکا
شبکه پخش کننده: http://www.showtimearabia.com/$Commo.../64x43/SMA.gif سه شنبه 5 صبح
دیوید هاکسلی ، سیاستمداری جوان، که با تیش هرینگتون دختر سفیر آمریکا در اتریش نامزد است در سفری تفریحی به همراه او با دختری به نام ریزا آشنا شده و رابطه ای سه گانه را تجربه می کنند. بعد از بازگشت عکس هایی برای دیوید از رابطه یک شبه شان فرستاده شده و از وی حق السکوتی به مبلغ ٢٠٠ هزار دلار خواسته می شود. دیوید بعد از مشورت با تیش با پول سر قرار حاضر می شود، اما کارها خوب پیش نمی رود. آنها ناچار به منزل حق السکوت بگیر، متصدی هتل، مراجعه کرده و با جسد او روبرو می شوند. فردای آن روز پلیس به آپارتمان دیوید رفته و از او درباره مقتول بازجویی می کند. دیوید و تیش که می پندارند با مرگ متصدی هتل ماجرا پایان یافته، تلفنی از سوی حق السکوت بگیرها مبنی بر تقاضای یک میلیون دلار دریافت می کنند. تیش پول را از حساب خود برداشت کرده و به سر قرار می روند، اما مامور پلیس سر رسیده و همه چیز را به هم می ریزد. دیوید توسط تبهکاران گروگان گرفته شده و این بار پنج میلیون دلار از تیش خواسته می شود. تیش پول را تهیه کرده و دیوید را در آستانه مرگ، نجات می دهد. ظاهراً این بار واقعاً همه چیز به خوبی و خوشی تمام شده، اما یک تصادف به تیش ثابت می کند که سرنخ همه این ماجراها در دستان خود دیوید بوده است.
چرا باید دید؟
جوزف اس. کاردونه نام چندان آشنایی نیست، اما منابع معتبر در دسترس به دریافت جوایزی توسط او از جشنواره های نه چندان معتبر حکایت دارد. شخصاً با توجه به دو فیلمی که از او دیده ام- نفرین شده و همین آخری- می توانم بگویم که جناب شان تخصص در ساخت فیلم های ارزان قیمت ترسناک و جنایی دارد و بسیار سعی می کند که تا برای خودش کارنامه مطمئنی فراهم کند. آخرین فیلم وی نیز در همین راستا با دست اندازی به سابقه مثبت فیلم هشت میلی متری جوئل شوماکر قصد دارد تا از شهرت آن بهره برداری کند و با وجود این که داستانی کم و بیش آشنا دارد و در کمال مهارت ساخته شده، اما توفیق زیادی پیدا نمی کند. فیلم که قبلاً طرف مخملین جهنم نام داشته، به روال فیلم های این چنینی سعی دارد تا رفتار دیوید هاکسلی تازه به دوران رسیده را به نوعی انتقام اختلاف طبقاتی از خانواده مغرور هرینگتون جلوه داده و حتی او را تبرئه کند. نوعی بهانه نخ نما که شاید تماشاگران نه چندان سخت گیر را ارضاء کرده و حتی همدلی وی را برانگیزد. با این حال سکانس ماقبل آخر فیلم به دلیل دقت وی در پرداخت آن جالب توجه است و هیجانی که در سرتاسر فیلم خلق می کند، کاذب نیست. بنابر این هشت میلی متری را فراموش کنید و به دنبال شباهت نگردید، چون تنها شباهت میان دو فیلم فیلمبرداری پنهانی از صحنه رابطه سه نفری دیوید، تریش و ریزا است، آن هم بدون این که جنایتی اتفاق بیفتد!
البته قیافه لایتچسبک جاناتان اسکیج در همان ابتدا به تماشاگر می گوید که باید کاسه ای زیر نیم کاسه او باشد. با این حال تماشای فیلم برای کسانی که به دنبال تعلیق، هیجان و حادثه هستند، مفرح خواهد بود.
ژانر: تریلر، درام، جنایی، رازآمیز.
پاسخ : نقد و بررسي فيلم هاي سينمايي و مستند روز جهان
http://static.flickr.com/27/55554423_e6471b22d0_m.jpg
صدای رعد A Sound of Thunder
کارگردان: پیتر هایمز.
فیلمنامه: تامس دین دانلی، جاشوا اوپنهایمر، گرگوری پواریر بر اساس داستانی از ری برادبری. مدیر فیلمبرداری: پیتر هایمز.
تدوین: سیلویا لاندرو.
موسیقی: نیک گلنی اسمیت.
طراح صحنه: ریچارد هولاند.
بازیگران: ادوارد برنز(تراویس رایر)، کاترین مک کورمیک(سونیا راند)، بن کینگزلی(چارلز هاتون)، جمایما روپر(جنی کراس)، ویلفرد هوخ هولدینگر(دکتر لوکاس).
مدت پخش: ١٠٣ دقیقه.
محصول ٢٠٠٥ آمریکآ،آلمان، جمهوری چک.
شبکه پخش کننده: http://www.showtimearabia.com/$Commo.../64x43/SMA.gif سه شنبه 7:30 صبح
سال ٢٠٥٥، شیکاگو. سفر در زمان به واقعیت پیوسته و آژانسی مسافرتی Time Safari Inc. به مدیریت چارلز هاتون سفری تفریحی را برای ثروتمندان تدارک دیده است. آنها به مسافران خود سه توصیه مهم می کنند: اول این که هیچ چیز در گذشته را عوض نکنند، دوم پشت سر خود چیزی به جا نگذارند ، سوم و از همه مهم تر این که چیزی با خود به زمان حال نیاورند. اما یکی از مسافران قوانین را زیر پا می گذارد و باعث بروز واکنشی زنجیره ای می شود که زمان حال را به هم می ریزد. این تغییرات به شکل موجی شروع شده و در عرض بیست و چهار ساعت چهره شهر را عوض می کنند. آسمان تاریک شده و حیواناتی ناشناخته و خطرناک زندگی اهالی را به مخاطره می اندازند.فقط دو نفر حدس می زنند که چه چیز در شرف وقوع است. دکتر تراویس رایر سرپرست گروه مسافران زمان و سونیا راند فیزیکدان نابغه و مخترع دستگاه سفر در زمان که ادعا دارد چارلز هاتون اختراع او را دزدیده است. این دو نفر را برای بازگرداندن همه چیز به وضع سابق تصمیم می گیرند تا به رغم مخاطرات فراوان دستگاه را دوباره به کار انداخته و راهی گذشته شوند تا خود و نسل بشر را از یک نابودی حتمی نجات دهند.
چرا باید دید؟
صدای رعد بر اساس یکی از مشهورترین داستان های کوتاه ری برادبری ساخته شده است و قرار بوده تا در سال ٢٠٠٣ به نمایش درآید. اما بی پولی تهیه کنندگان در مراحل پس از فیلمبرداری ، هم چنین جاری شدن سیل در جمهوری چک در سال ٢٠٠٢ که باعث از بین رفتن بسیاری از دکورهای فیلم شد، سبب شد تا با وقفه ای طولانی به نمایش در آید. در ابتدا با پیرس برازنان برای بازی در نقش دکتر رایر و رنی هارلین برای کارگردانی صحبت شده بود، اما سرانجام پروژه به دست پیتر هایمز افتاد. هایمز مدیر فیلمبرداری و کارگردان کهنه کاری است که فیلم هایی مشابه با صدای رعد را در کارنامه دارد – پلیس زمان و پایان دوره- و به نظر می رسد که فردی شایسته برای به پایان رساندن این پروژه باشد. اما این تریلر علمی تخیلی با ترکیبی از فاجعه نشان چندانی از مهارت های او را با خود ندارد. نقطه ضعف های فیلم زیاد است، از جمله طراحی وسایل نقلیه فیلم که به نظر می رسد از میان فیلم های درجه دو دهه هشتاد بیرون آمده اند. صدای رعد با وجود بودجه ای ٣٠ میلیون دلاری در گیشه چندان موفق نبوده و فقط برای کسانی که مایل به مقایسه داستان ری برادبری با فیلم هستند، می تواند جالب باشد. البته در پایان جز افسوس بر داستان از دست رفته و زمان و پول تلف شده چیزی به جا نمی ماند.
ژانر: اکشن، درام، ماجرایی، علمی تخیلی، فانتزی، تریلر.
سایت رسمی فیلم
http://greensboring.com/pod/thunder.jpg
نويسنده: امير عزتی
پاسخ : نقد و بررسي فيلم هاي سينمايي و مستند روز جهان
نجات سرباز رايان Saving Private Ryan
كارگردان :استيون اسپيلبرگ .
فيلمنامه :رابرت رودات.
بازيگران :تام هنكس - ادوارد برنز- تام سايز مور- مت ديمون - جرمي ديويس - جوواني ريبيزي- وين ديزل.
تهيه كننده: باني كرتس- يان بريس-استيون اسپيلبرگ
محصول 1998 امريکا
شبکه پخش کننده: Canal+film سه شنبه 22:40
يك شاهكار با موضوع جنگ كه انسان را تا اعماق وحشت انگيز آن پيش مي برد. فيلمي با خشونت يك جنگ واقعي .به گفته منتقدان سينمايي خارجي و ايراني و سينما گراني كه خود جنگ را تجربه كرده اند فيلم نجات سرباز رايان واقعي ترين و نزديكترين فيلم تاريخ سينما به حقيقتي است كه در يك جنگ اتفاق مي افتد ،است .بيست دقيقه ي نفس گير ابتدايي فيلم كه پياده شده سربازان آمريكايي را در سواحل نورماندي نشان مي دهد و با نوع فيلمبرداري بر روي دست آن خشونت موجود در يك جنگ را به زيبايي به تصوير مي كشد. فصل ابتدايي فيلم با پياده شدن سربازان و درگيري خونبار آنها با آلمان ها شروع شده كه به فتح سنگر هاي آلمان ها ختم مي گردد،از صحنه هاي گوياي واقعيت آن نشان دادن آب سرخ رنگ دريا پس از پايان درگيري است.فصل پاياني فيلم نيز كه همراه با تصاوير خشن و كوبنده يي با اقتدار صحنه هاي ابتدايي است كه اين بار هم در كنار آب اتفاق مي افتد مربوط به نبرد نهايي در يك دهكده ي نورماندي براي تسخير پل ايم مي باشدو حد فاصل بين اين دو فصل كه ستون هاي اصلي فيلم اند به تلاش و طي مسير سروان ميلر با بازي تام هنكس و يارانش براي پيداكردن رايان و مراقبت از او مي باشد .به هر حال فيلم اسپيلبرگ از نظر من بهترين فيلم در ژانر جنگ مي باشد .
http://g-ec2.images-amazon.com/image...ML._SS500_.jpg
http://www.prostunts.net/Image%20Cap...0Stunt%201.jpg
http://www.stardestroyer.net/Mike/Mo...rivateRyan.jpg
http://www.the-reel-mccoy.com/movies...mages/spr1.jpg
نويسنده: صالح کاظمی
پاسخ : نقد و بررسي فيلم هاي سينمايي و مستند روز جهان
http://static.flickr.com/38/78172847_a3d04e7ea0_m.jpg
ریور کینگ The River King
کارگردان: نیک ویلینگ.
فیلمنامه: دیوید کین بر اساس داستانی از آلیس هافمن.
موسیقی: سایمون بازول.
مدیر فیلمبرداری: پل ساروسی.
تدوین: جان گرگوری، ایان سیمور.
طراح صحنه: فیلیپ بارکر.
بازیگران: ادوارد برنز(ایبل گری)، جنیفر ایلی(بتسی چیس)، ریچله له فور(کارلین لو آندر)، جاناتان مالن(ناتانائیل گیب)، جیمی کینگ(هری مک کنا).
محصول ٢٠٠٥ کانادا، آمریکا.
شبکه: hbo سه شنبه 23:15
ایبل گری مامور پلیس بعد از یافتن جسد پسری جوان در رودخانه برای تحقیق درباره علت مرگ وی به مدرسه او می رود. گردانندگان این مدرسه که مخصوص فرزندان افراد مرفه است، علاقمند نیستند که در اطراف این موضوع سر و صدای زیادی برپا شود. رئیس پلیس منطقه نیز از ایبل می خواهد تا پرونده را که به نظر می رسد یک خودکشی بوده، هر چه زودتر ببندد. اما ایبل که به مدارکی دست یافته، پس از آشنا شدن با معلمی جوان به نام کارلین با رازهایی روبرو می شود که با زندگی خود او نیز بی ارتباط نیست.
چرا باید دید؟
سومین اثر نیک ویلینگ کارگردان انگلیسی تبار یک فیلم پلیسی/روانشناختی است که با بودجه ای ١٦ میلیون دلاری ساخته شده و هم چون آثار مشابه ، از حال و هوایی سرد برخوردار است. این سردی با فیلمبرداری در چشم اندازهای برف گیر کانادا بیشتر به چشم می خورد و ریور کینگ را تبدیل به فیلمی کند، اما خوش ساخت می نماید. نیک ویلینگ از تلویزیون می آید و سریال ها و فیلم های موفقی از جمله آلیس در سرزمین عجایب و جیسون و آرگونات ها در کارنامه اش دارد. اما فیلمنامه ریور کینگ چیزی فراتر از سکوت بره ها و فیلم های مشابه در اختیار تماشاگر نمی گذارد. پیرنگ های فرعی نیز به گونه ای طراحی و اجرا شده اند که توهم وجود یک بازی سیاسی در پشت این قتل را تقویت می کنند، اما زمانی که گره ها گشوده و آشکار می شود که ماجرا واقعاً یک خودکشی پس از ناکامی در رابطه ای عاشقانه بوده، آن چه می ماند سرخوردگی است و این که این حادثه فقط به شناخت ایبل و حل مشکل شخصی وی با برادری که در گذشته خودکشی کرده ، کمک کرده است و بس. بازی ادوارد برنز خوب، اما سرد و فاقد آن شوری است که در فیلم پیاده روهای نیویورک به کارگردانی خودش دیده بودیم. با این وجود ریور کینگ برای گذراندن دو ساعت انتخاب خوبی است و می تواند در سایه حضور جنیفر ایلی و شباهت های قصه به انجمن شاعران مرده بیننده را با خود همراه کند.
ژانر: اکشن، درام، تریلر.
http://ec1.images-amazon.com/images/...8L._SS500_.jpg
سایت رسمی فیلم
پاسخ : نقد و بررسي فيلم هاي سينمايي و مستند روز جهان
1 Grams
http://www.bongshiny.com/albums_new/dvds/21grams.jpg
محصول:2003 USA
فیلمی از: Alejandro Gonzalez
فیلمنامه: Guillermo Arriaga
اهنگسازان: Gustavo Santaolalla ، Dave Matthews
مدت زمان فیلم:124 دقیقه
رده بندی سنی: R افراد زیر ۱۷ سال با همراهی والدین تماشا کنند بازیگران:
اSean Penn در نقش Paul Rivers
Naomi Watts در نقش Cristina Peck
Danny Huston در نقش Michael
Carly Nahon در نقش Cathy
Claire Pakis در نقش Laura
Benicio Del Toro در نقش Jack Jordan
Nick Nichols در نقش Boy
Charlotte Gainsbourg در نقش Mary Rivers
John Rubinstein در نقش Gynecologist
پخش از شبکه TVP2 به تاریخ 24 مهر
http://tbn0.google.com/images?q=tbn:...rams/story.jpg
خلاصه فیلم:
مردی _پدر و دو دخترش را در تصادفی زیر میگيرد و موجب مرگ پدر و دو دختر خردسالش میشود در بیمارستان، قلب_ این پدر به بیماری که در حال مرگ است(Sean Penn )پیوند میشود و او را نجات میدهد. بعد از این اتفاق، زندگی سه خانواده متاثر میشود. مرد با قلب پیوندی کنجکاو میشود خانوادهی فرد اهدا کننده را پیدا کند و زن بیوه هم دنبال گرفتن انتقام از قاتل همسر و فرزندانش است. همان دو موضوع باعث میشود زندگی قهرمانهای فیلم به هم مربوط شود...
http://www.moviemail-online.co.uk/im...le_21Grams.jpg
نقد فیلم
فیلم 21 گرم به کارگردانی الخاندرو گنزالس یکی از بهترین و تکنیکی ترین فیلمهای ساخته شده در دهه اخیر میباشد البته عده ای از منتقدین بعد از نمایش عمومی کارگردان این فیلم یعنی گنزالس به همراه بعضی دیگر از عوامل این فیلم را متهم به پوچ گرایی و.....کردند که به هیچ وجه نمیتوان این عقیده را در مورد این اثر و عوامل ساختش پذیرفت .داستان فیلم به صورت غیر خطی و سراسر پر از ابهامات بیان میشود و بیننده را در بسیاری از مواقع گنگ و مبهوت میکند که البته با دیدن دوباره و سه باره فیلم بیننده متوجه موضوع میشود و صد البته از تکنیک ساخت و قرار گرفتن سکانس های فیلم به صورت پراکنده اما بسیار دقیق شگفت زده میشود سکانسهایی که شاید در اولین نگاه بسیار گنگ و نامفهوم بوده اند حالا خط مشاء داستان را تایین میکنند.صحنه های این فیلم درست همانند پازلهایی است که در کنار یکدیگر و با کمک بیننده در کنار هم قرار میگیرند . در 21 گرم بازیگران عالی بازی میکنند وباید Naomi Watts و اSean Penn را تحسین کرد.ولی به جزئیات نقش وشخصیتی این دو نمیپردازم (به علت طولانی شدن بحث)و به سراغ شخصیت جک جردن که برای من خیلی دوست داشتنی است خواهم رفت.
اما مسئله ای که فیلم 21 گرم را جدا از ساختار قوی و تدوین ماهرانه اش متمایز میکند این است که فیلم به عقیده من یک نگاه عمیق و دقیق به مسئله ایمان و لایه های درونی انسان میپردازد .مسائلی مثل لقاح مصنوعی و دروغگو خطاب کردن مسیح و بسیاری از موارد دیگر.........جزء نکاتی هستند که البته در سایه تکنیک های سینمایی و نوع روایت فیلم که خاص میباشد پنهان میماند.مسئله بازگشت و مرگ و بالعکس کلیدی ترین نکته فیلم میباشد بازگشت جک جردن به ایمان و دیانت مساوی میشود به مرگ مایکل و دو دختر خردسالش و مرگ مایکل موجبات زندگی دوباره پائول که در استانه مرگ قرار دارد را فراهم میکند و حال پائول با یک اسلحه به دنبال کشتن جک راهی میشود کشتن کسی که موجبات زندگی دوباره خود را مدیون او میباشد حال شخصیت جک جردن که اصلی ترین و محوری ترین فرد داستان چه از لحاظ روند داستان و چه از لحاظ شخصیت درونی که اوج فیلم و افول فیلم (از لحاظ ماجرا) در این شخصیت شکل میگیرد را مورد نقد قرار میدهم تا مسئله کمی روشن تر شود . Jack Jordan با بازی استثنایی Benicio Del Toro فردی است که در گذشته یک خلافکار به تمام معنا بوده و حال تبدیل به یک مسیحی شده سکانسی در فیلم وجود دارد که او مشغول ارشاد و راهنمایی یک جوان 17 ساله و بزهکار است و خطاب به جوان میگوید "خداوند حتی از رویش یک تار مو روی سر تو خبر داره" یک سکانس فوق العاده جوان کم تجربه مجبور است به حرف کسی گوش کند که بر پیشانی خود سیاه است (ارم زندان ایالتی روی گردن جک جردن) واین جزء همان مسائل انتقادی فیلم میباشد که افراد الوده به گناه مسئول رواج دین میشوند که حتی خود کوچکترین ثباتی در دین ندارند در ادامه وقتی نوجوان با دوست خود در گیر میشود جک جردن وارد ماجرا میشود و با فحش و ناسزا و کتک زدن نوجوان قصد اصلاح او را دارد که با پا در میانی اسقف اعظم قائله ختم میشود .البته این روش در سایر ادیان الهی دیگر هم توسط اشخاصی مثل جک جردن به شکلی بدتر اجرا میشود (قصد مقایسه ندارم ) در ادامه جک جردن در یک مزایده و به لطف مسیح برنده یک خودرو میشود تا با ان به امور کار کلیسا بپردازد در همین کش و قوس جک جردن با خودرو اعطایی مسیح مایکل و دو دخترش را زیر میگیرد و به جای کمک از صحنه میگریزد وبعد از گذشت چند روز خود را به پلیس معرفی میکند و حالا جنگ اعتقادی مذهبی جک درون زندان اغاز میشود جک جردن این بار برعلیه مسیح شعار میدهدو در حالی که با اسقف کلیسا مشغول بحث است میگوید" من خودم رو وقف مسیح کردم و اون در عوض یه ماشین به من داد تا باحاش بزنم یه مرد و دو دخترش رو بکشم اون (مسیح) حتی توانایی موندن و کمک کردن به اونها رو به من نداد مسیح به من خیانت کرد هیچ جهنمی در کار نیست و جهنم همینجا تو سر منه" بله در واقع حالا جک جردن به همان نوجوان بزهکار تبدیل شده اما نوجوان بزهکار درون خودش و اسقف کلیسا هم با الفاظی مثل حروم زاده و.........سعی میکند تا جک بی ایمان را اصلاح کند
بله این واضح و روشن است که الخاندرو گنزالس به عنوان فیلم ساز دین مسیحیت را به باد انقاد های کوبنده قرار میدهد و راه و روش کشیش ها و ترویج دهندگان دین را مورد تمسخر قرار میدهد شاید جالب باشید بدانید که الخاندرو گنزالس فرزندش را در سنین کودکی از دست میدهد و در پایان فیلم هم وقتی صفحه سیاه میشود شاهد یک دست نوشته هستیم به این معنی که{خطاب به ماریا الادیاhttp://www.asrejavan.com/images/smilies/frown.gifماریا الادیا همسر گنزالس میباشد) انگاه که محصول خراب شد سوزانده شد.و مزرعه افتاب گردان دوباره سبز شد} شاید خود کارگردان هم دچار جنگ اعتقادی شده باشد و از دست دادن فرزندش منسوب به مسیح میداند؟ صد البته این به نوع دیدگاهای تماشاگر فیلم مربوط میشود که چه دیدی نسبت به این نوع دیدگاهای مذهبی داشته باشد .جک جردن حالا به دور از هرگونه اموزه دینی به فطرت خود رجوع میکند و درون خود احساس گناه میکند او همه چیز خود را رها میکند و بعد از ازادی از زندان به دلیل عدم اثبات به یک جای دوردست میرود و درنهایت او با پائول و کریستین مواجه میشود او خود را تسلیم انها میکند اما پائول توان کشتن جک جردن را ندارد و به دلیل عارضه قلبی دچار تشنج میشود و حالا یکی دیگر از نقاط اوج فیلم را مشاهده میکنیم که جک جردن در یک نمای بسته درون یک وانت در حال رساندن پائول به بیمارستان است حالا و بعد از زمانی که جک جردن به همان چیزی که هست بازگشته و خودش است تبدیل به یک فرشته نجات میشود.و.............
در نهایت ان دیالوگ تاریخی شون پن هنگام مرگ روی تخت بیمارستان: مگه ما چند بار به دنیا میآییم، مگه چند بار از دنیا میریم؟
میگن درست در لحظه مرگ 21 گرم از وزن کسی که داره میمیره، کم میشه.
و مگه 21 گرم چقدر ظرفیت داره؟
مگه چی از ما کم میشه؟
مگه چی میشه اگه ما 21 گرم از دست بدیم؟
با رفتن اون چی میشه؟
مگه چقدر ارزش داره؟
21 گرم وزن… یک سکه پنج سنتی
وزن یک مرغ مگس خوار…یه تیکه شکلات
21 گرم چقدر وزن داره؟
این 21 گرم که از ما کم میشه وزن روح ماست. واقعا 21 گرم چقدر وزن داره؟ وزن “بودن” و “هستی” ما چقدره؟
پاسخ : نقد و بررسي فيلم هاي سينمايي و مستند روز جهان
http://www.laserdisken.dk/billeder/f...5702724177.jpg
The Good German
پخش از کانال : Multivision 3,4
کارگردان : Steven Soderbergh
نویسنده : Paul Attanasio
ژانر : درام ، تریلر
جوایز: نامزد دریافت دو جایزه اسکار
سال ساخت : 2006
مدت زمان : 130 دقیقه
کمپانی پخش کننده : Sunset Gower Studios
بازیگران :
Congressman Breimer : Jack Thompson
General : John Roeder
Capt. Jacob 'Jake' Geismer : George Clooney
Lena Brandt : Cate Blanchett
Patrick Tully : Tobey Maguire
فروش در امریکا
U.S. Box Office: $1,304,837
داستان فیلم در اواخر جنگ جهانی دوم و در زمان تسلیم شدن آلمان در حالیکه ژاپن به جنگ ادامه می دهد ،قهرمان ماجرا یک مامور خونسرد و حرفهای اشتازی (سازمان امنیت ملی آلمان شرقی) است.
یکی از همان مامورهای مغرور و کار کشتهای که با کنترل وحشتناک و استراق سمعهای وسیع ترس و نفرتی عمیق را در دل هزاران هزار طعمهی خود میکاشتند به گونهای که آثار و لطمات روحی ناشی از این جاسوسی و عدم احساس امنیت تا مدتهای مدید در دل مخالفین دولت آلمان شرقی باقی ماند. به کاپیتان 'Jake' Geismer حرفهای ماموریت میدهند زندگی یک زوج هنرمند را که گمان میرود به فعالیتهای ضد دولت مشغولاند زیر نظر بگیرد .
جیک وارد برلین می شود.به محض ورود کیف جیبی او سرقت می رود.وی یک شب در یک بار لنا برانت معشوقه قدیمی خود و همسر امیل برانت -یک آلمانی که نیروهای آمریکایی و روسی بدنبال او هستند- را می بیند.
زمان صحبت با او راننده جیک -پاتریک -سر می رسد و با جیک درگیر می شود.صبح روز بعد جسد جیک با مقدار زیادی پول پیدا می شود از سویی دیگر رفتارهای مشکوک لنا جیک را وارد یک بازی .....
این ماموریت تازه آن طور که باید پیش نمیرود و ویسلر گرفتار در وضعیتی بغرنج میان احساسات درونی و وظیفهاش سرگردان است .
هجدهمین ساخته استیون سودربرگ فیلمساز ۴۴ ساله و مشهور آمریکایی متفاوت ترین اثر او نیز هست.سودر برگ که در سال ۱۹۸۷ زمانیکه فقط ۲۴ سال داشت فیلم تحسین شده س ک س ،دروغ ها ،نوار ویدئویی را ساخت تاکنون فیلمهای متفاوت و البته خوبی مانند خارج از دید و ارین بروکویچ و... را در کارنامه خود دارد.فیلم آلمانی خوب با الهام از ۲ شاهکار کلاسیک تاریخ سینما بنامهای مرد سوم ساخته کارل رید و کازابلانکا ساخته مایکل کورتیز تجربه جدیدی برای سودربرگ به شما می رود.تجربه ایی که به مذاق بسیاری از منتقدین خوش نیامد به نوعی که در پایان اکران اول آن تعدادی از منتقدین آمریکایی حتی فیلم را هو کردند!سودربرگ در پایان فیلم با ابراز شگفتی از عکس العمل منتقدین آها را دعوت نمود یک بار دیگر فیلم را مشاهده نمایند .
فیلم آلمانی خوب یک اثر کلاسیک به مانند آثار دهه ۴۰ سینماست.فیلمبرداری سیاه و سفید و استفاده از لنزهای دهه ۴۰ با ساختاری کاملا مشابه با آثار آن دهه به نوعی که حتی تدوین اثر نیز دستی و بدون کامپیوتر است یک درام معمایی -جنایی است. در ابتدای فیلم دوربین از پشت سر مظنونی را همراهی میکند که برای بازجویی به دفتر ویسلر برده میشود. این مدخل ،شروع مناسبی است برای ورود به فضای اثر، چرا که از طرفی با ورود مخاطب به همراه مظنون به دفتر ویسلر رعب و وحشت حاصل از ملاقات با او به خوبی منتقل شده و فضایی ترسناک و پرتعلیق خلق میشود و از طرفی دیگر با این فاصلهی ابتدایی میان مخاطب و قهرمان داستان و سپس نزدیک شدن تدریجی تماشاگر در طول درام، تحول وی و تغییر دیدگاه مخاطب نسبت به وی بهتر و تاثیرگذارتر از کار در میآید.
فیلم با ورود جیک به برلین و گمشدن کیف پول و ارتباط نامتعارف پاتریک راننده جیک با لنا و جستجوی نیروهای مختلف بدنبال امیل برانت ،مخاطب کاملا درگیر می شود.
ارتباط بین شخصیتهای بسیار جالب است. شخصیت ها لازم و ملزوم فیلمنامه میباشند.شخصیت پردازی خوب فیلمنامه نیز این ویژگی را نمایان تر می کند.روند پیش بردن داستان نیز جذاب است.ولی نقطه ضعف داستان ،زود لو رفتن بیشتر معما ها می باشد.از زمان قتل پاتریک مخاطب می تواند بیشتر داستان را حدس بزند.تاکید بیش از حد لنا -با بازی بسیار درخشان و تحسن برانیگز کیت بلانشت -مبنی بر کشته شدن امیل برانت در جنگ ببینده را زودتر از فیلم به پایان اثر راهنمایی می کند.
موسیقی گابریل یارد هم توانسته توامان هم در ایجاد فضای رعبآور آلمان آن سالها و هم در بیان وضعیت پیچیدهی سه شخصیت محوریاش موفق عمل کند.
فیلم دارای مولفه های سینما نوار دهه ۴۰ می باشد.جنایت ،س ک س و فضای اکسپرسیونیست آلمانی ،مولفه های ثابت این نوع سینما در فیلم آلمانی خوب نیز دیده می شود.بازی ها نیز ویژگیهای این سبک را داراست.جرج کلونی یار چند سال اخیر سودربرگ نقش یک خبرنگار آمریکایی ماجراجو را بخوبی ایفا می کند.بازی بلانشت هم که امسال در فیلمهایش نقش های متفاوتی داشت همانطور که عنوان شد از ویژگیهای برجسته فیلم است.
در کنار این دو سایرین نیز با گریم های فوق العاده و طراحی لباسهای بسیار خوب به زیبای روی پرده ظاهر می شوند.
برجسته ترین ویژگی فیلم موسیقی عالی و دلنشین توماس نیومن است.فیلم در بخشهای دراماتیک ضعیف است که نیومن با تبحر خود بخشهای زیادی از این ضعف را پوشش می دهد.
در کل دلیل انتقاد فراوان منتقدیم آمریکایی را به فیلم متوجه نشدم.البته در این بین منتقدین آمریکایی مانند پیتر تراورز(رولینگ استون) نیز از فیلم استقبال خوبی کرده اند.
فیلم آلمانی خوب یک اثر نوار از فیلمساز مطرح سینمای هالیوود سودربرگ است.فیلم در بخشهای دراماتیک کمی کم اثر است و همین مورد فیلم را در بخشهایی خسته کننده می کند ولی در کل فیلم خوبی است.
منبع : سایتهای مرتبط