تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
نشستی پای اشک شمع گریان تا سحر یک شب؟
تو آیا یاکریمی دیده ای در آشیان بی عشق بنشیند؟
تو آیا هیچ میدانی اگر عاشق نباشی مرده ای در خویش؟
نمیدانی که گاهی شانه ای،دستی،کلامی را نمی یابی ولیکن سینه ات لبریز از عشق است؟
نفهمیدی چرا دل بست فال فالگیری میشوی با ذوق؟
که فردا میرسد پیغام شادی و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!
تو فهمیدی چرا همسایه ات دیگر نمی خندد؟
چرا گلدان پشت پنجره خشکیده از بی آبی احساس؟
نپرسیدی خدا را،در کدامین پیچ،ره گم کرده ای آیا؟
جوابم را نمی خواهی تو پاسخ داد ای آیینه ی دیوار؟!
ز خود پرسیده ام در تو که عاشق بوده ام آیا؟
جوابش را تو هم البته میدانی!
سکوت مانده بر لب را تو هم ای من به گوش بسته می خوانی!!!