پاسخ : دیوان اشعار نیما یوشیج
کَک کی
دیری ست نعره می کشد از بیشه ی خموش
" کک کی " که مانده گم .
از چشم ها نهفته پری وار
زندان بر او شده است علفزار
بر او که او قرار ندارد
هیچ آشنا گذار ندارد ،
اما به تن درست و برومند
" کک کی " که مانده گم
دیری ست نعره می کشد از بیشه ی خموش .
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : دیوان اشعار نیما یوشیج
بر سر قایقش
بر سر قایقش اندیشه کنان قایق بان
دائماً می زند از رنج صفر بر سر دریا فریاد :
" اگرم کشمکش موج سوی ساحل راهی می داد "
سخت طوفان زده روی دریاست
ناشکیباست به دل قایق بان
شب پر از حادثه ، دهشت افزاست .
بر سر ساحل هم لیکن اندیشه کنان قایق بان
ناشکیباتر بر می شود از او فریاد :
" کاش بازم ره بر خطه ی دریای گران می افتاد ! "
1335
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : دیوان اشعار نیما یوشیج
پاسها از شب گذشته است
پاسها از شب گذشته است .
میهمانان جای را کرده اند خالی . دیرگاهی است
میزبان در خانه اش تنها نشسته .
در نی آجین جای خود بر ساحل متروک می سوزد اجاق او
اوست مانده . اوست خسته .
مانده زندانی به لبهایش
بس فراوان حرف ها ، اما
با نوای نای خود در این شب تاریک پیوسته
چون سراغ از هیچ زندانی نمی گیرند
میزبان در خانه اش تنها نشسته .
زمستان 1336
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : دیوان اشعار نیما یوشیج
ترا من چشم در راهم
ترا من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ " تلاجن " سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم ؛
ترا من چشم در راهم
شباهنگام . در آندم که برجا دره ها ، چون مرده ماران خفتگانند ؛
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یادآوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم ؛
ترا من چشم در راهم .
زمستان 1336
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : دیوان اشعار نیما یوشیج
شب همه شب
شب همه شب شکسته خواب به چشمم
گوش بر زنگ کاروانستم
با صداهای نیم زنده ز دور
همعنان گشته ، همزبان هستم
جاده اما ز همه کس خالی ست
ریخته بر سر آوار آوار
این منم مانده به زندان شب تیره که باز
شب همه شب
گوش بر زنگ کاروانستم .
تجریش . آیان 1337
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : دیوان اشعار نیما یوشیج
در پیش کومه ام
در پیش کومه ام
در صحنه ی تمشک
بیخود ببسته است
مهتاب بی طراوت ، لانه
یک مرغ دل نهادهی دریا دوست
با نغمه هایش دریایی
بیخود سکوت خانه سرایم را
کرده است چون خیالش ویرانه
بیخود دویده است
بیخود تنیده است
" لم " در حواشی " آئیش "
باد از برابر جاده
کانجا چراغ روشن تا صبح
می سوزد از پی چه نشانه
ای یاسمن تو بیخود پس
نزدیکی از چه نمی گیری
با این خرابم آمده خانه .
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : دیوان اشعار نیما یوشیج
سیو لیشه
تی تیک تی تیک
در این کران ساحل و به نیمه شب
نک می زند
"سیولیشه "
روی شیشه .
به او هزار بارها
ز روی پند گفته ام
که در اطاق من ترا
نه جا برای خوابگاهست
من این اطاق را به دست
هزار بار رفته ام .
چراغ سوخته
هزار بر لبم
سخن به مهر دوخته .
ولیک بر مراد خود
به من نه اعتناش او
فتاده است در تلاش او
به فکر روشنی ، کز آن
فریب دیده است و باز
فریب می خورد همین زمان .
به تنگنای نیمه شب
که خفته روزگار پیر
چنان جهان که در تعب
کوبد سر
کوبد پا
تی تیک ، تی تیک
سوسک سیا
سیولیشه
نک می زند
روی شیشه
فروردین 1335
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : دیوان اشعار نیما یوشیج
شب پره ی ساحل نزدیک
چوک و چوک ! ... گم کرده راهش در شب تاریک
شب پره ی ساحل نزدیک
دمبدم می کوبم بر پشت شیشه
شب پره ی ساحل نزدیک !
در تلاش تو چه مقصودی است ؟
از اطاق من چه می خواهی ؟
شب پره ی ساحل نزدیک با من ( روی حرفش گنگ ) می گوید :
" چه فراوان روشنایی در اطاق توست !
باز کن در بر من
خستگی آورده شب در من . "
به خیالش شب پره ی ساحل نزدیک
هر تنی را می تواند برد هر راهی
راه سوی عافیتگاهی
وز پش هر روشنی ره بر مفری هست .
چوک و چوک ! ... در این دل شب کازو این رنج می زاید
پس چرا هر کس به راه من نمی آید ... ؟
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : دیوان اشعار نیما یوشیج
روی بندرگاه
آسمان یکریز می بارد
روی بندرگاه .
روی دنده های آویزان یک بام سفالین در کنار راه
روی " آیش " ها که " شاخک " خوشه اش را می دواند .
روی نوغانخانه ، روی پل - که در سرتاسرش امشب
مثل اینکه ضرب می گیرند - یا آنجا کسی غمناک می خواند .
همچنین بر روی بالاخانه ی همسایه ی من ( مرد ماهیگیر مسکینی که او را می شناسی )
خالی افتاده ست اما خانه ی همسایه ی من دیرگاهی ست .
ای رفیق من ، که از این بندر دلتنگ روی حرف من با تست
و عروق زخمدار من از این حرفم که با تو درمیان می آید از درد درون خالی است
و درون دردناک من ز دیگر گونه زخم من می آید پر !
هیچ آوایی نمی آید از آن مردی که در آن پنجره هر روز
چشم در راه شبی مانند امشب بود بارانی .
وه ! چه سنگین است با آدمکشی ( با هر دمی رؤیای جنگ ) این زندگانی .
بچه ها ، زنها ،
مردها ، آنها که در آن خانه بوند ،
دوست با من ، آشنا با من درین ساعت سراسر کشته گشتند .
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : دیوان اشعار نیما یوشیج
در کنار رودخانه
در کنار رودخانه می پلکد سنگ پشت پیر
روز ، روز آفتابی است .
صحنه ی آییش گرم است .
سنگ پشت پیر در دامان گرم آفتابش می لمد ، آسوده می خوابد
در کنار رودخانه .
در کنار رودخانه من فقط هستم
خسته ی درد تمنا ،
چشم در راه آفتابم را .
چشم من اما
احظه ای او را نمی یابد .
آفتاب من
روی پوشیده است از من در میان آبهای دور .
آفتابی گشته بر من هر چه از هر جا
از درنگ من ،
با شتاب من ،
آفتابی نیست تنهها آفتاب من
در کنار رودخانه .
1331
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان