پاسخ : او، هنوز هم او بود
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
مازرون
حکیمی جعبهاى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.
زن خانه وقتى بستههاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:
شوهر من آهنگرى بود که از روى بىعقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.
وقتى هنوز مریض و بىحال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مىگفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.
من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمىخورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم.
با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بستههاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم.
اى کاش همه انسانها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!
حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بستهها را نفرستادم. یک فروشنده دورهگرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین!
حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود.
در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود..
این داستان به نظر من یه مقدار اغراق داره فکر نمیکنید اینطوری باشه/؟
پاسخ : او، هنوز هم او بود
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
میترا پوررحیم
این داستان به نظر من یه مقدار اغراق داره فکر نمیکنید اینطوری باشه/؟
فرمایش شما هم صحیحه و به خصوص تو بخش اول نوشته یه غلو مشاهده میشه اما این بزرگنمایی برای بیان موردی استفاده میشه که خیلی تو محیط پیرامون ملموس نبوده و به همین واسطه از عنصر بزرگنمایی برای بیان اون و جلب توجه دیگران برای تفکر در این خصوص استفاده شده، گرچه نمیشه وجود اون رو حتی در سطح اندک انکار کرد.