"براي عشق ،ساده اما بي ريا"
ماه،رنگ تفسير مس بود
مثل تفهيم بالا مي آمد
سرو،شيهه بارز خاک بود
کاج نزديک،مثل انبوه فهم
صفحه ساده فصل را سايه ميزد
کوفي خشک تيغال ها خوانده ميشد
از زمين هاي تاريک بوي تشکيل ادراک ميامد
دوست،،،،توري هوش را روي اشيا لمش ميکرد
جمل جاري جوي را مي شنيد،با خود انگار ميگفت :
هيچ حرفي به اين روشني نيست!
من کنار زهاب
فکر ميکردم:
امشب
راه معراج اشيا چه صاف است!!
[esteghbal]
فقط براي تو!...
.ن.ي.ل.و.ف.ر
پاسخ : "براي عشق ،ساده اما بي ريا"
قشنگ يعي چه؟
قشنگ يعني تعبير عاشقانه اشکال
و عشق،تنها عشق
ترا به گرمي يک سيب ميکند مأنوس
و عشق تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگي ها برد
مرا رساند به امکان يک پرنده شدن
و نوشداروي اندوه؟؟
صداي خالص اکسير ميدهد اين نوش.
و عشق،تنها عشق . . .
:-*
فقط براي تو
-ن-ي-ل-و-ف-ر
پاسخ : "براي عشق ،ساده اما بي ريا"
چترها را بايد بست
زير باران بايد رفت
فکر را،خاطره را،زير باران بايد برد
باهمه مردم شهر،زيرباران بايد رفت
دوست را،زير باران بايد ديد
عشق را ،زير باران بايد جست
زير باران بايد بازي کرد
زير باران بايد چيز نوشت،حرف زد،نيلوفرکاشت
زندگي ترشدن پي در پي
زندگي آب تني کردن در حوضچه 'اکنون' است
فقط براي تو....
:x
ن+ي+ل+و+ف+ر
پاسخ : "براي عشق ،ساده اما بي ريا"
باز آمدم از چشمه خواب،کوزه تر در دستم
مرغاني ميخوانند ،نيلوفر وا ميشد،کوزه تربشکستم،
در بستم
و در ايوان تماشاي تو بنشستم!
[esteghbal]
فقط براي تو. . .
پاسخ : "براي عشق ،ساده اما بي ريا"
صدا کن مرا
صداي تو خوب است
صداي تو سبزينه آن گياه عجيبي است
که در انتهاي صميميت حزن ميرويد
در ابعاد اين عصر خاموش
من از طعم تصنيف در متن ادراک يک کوچه تنهاترم
بياتا برايت بگويم چه اندازه تنهايي من بزرگ است
و تنهايي من شبيخون حجم ترا پيش بيني نميکرد
و خاصيت عشق اين است!
[esteghbal]
فقط براي تو . . .
پاسخ : "براي عشق ،ساده اما بي ريا"
کسي نيست،
بيا زندگي را بدزديم،آن وقت
ميان دو ديدار قسمت کنيم
بيا باهم از حالت سنگ چيزي بفهميم
بيا زودتر چيزها را ببينيم
ببين،عقربک هاي فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردي بدل ميکنند
بيا آب شو مثل يک وازه درسطر خاموشي ام
بيا ذوب کن در کف دست من جرم نوراني عشق را
[esteghbal]
فقط براي تو .. ..
پاسخ : "براي عشق ،ساده اما بي ريا"
دنگ...
فرصتي از کف رفت
قصه اي گشت تمام
لحظه بايد پي لحظه گذرد
تا که جان گيرد در فکر دوام،
اين دوامي که درون رگ من ريخته زهر،
وا رهاينده از انديشه من رشته حال
وز رهي دور و دراز
داده پيوندم با فکر زوال.
[esteghbal]
فقط براي تو . . .
پاسخ : "براي عشق ،ساده اما بي ريا"
وزشي ميگذشت
و من در طرحي جا ميگرفتم،
در تاريکي ژرف اتاقم پيدا ميشدم
پيدا،براي که؟
او ديگر نبود
آيا باروح تاريک اتاق آميخت؟
عطري در گرمي رگ هايم جابجا ميشد
حس کردم باهستي گمشده اش مرا مي نگرد
و من چه بيهوده مکان را مي کاوم:
آني گم شده بود.
[esteghbal]
فقط براي تو . . .
پاسخ : "براي عشق ،ساده اما بي ريا"
تو در راهي.
من رسيده ام.
اندوهي در چشمانت نشست،رهرو نازک دل!
ميان ما راه درازي نيست:لرزش يک برگ.
[esteghbal]
فقط براي تو . . .
پاسخ : "براي عشق ،ساده اما بي ريا"
و تو تنهاترين _من _بودي.
و تو نزديک ترين_من_بودي.
و تو رساترين_من_بودي،اي_من_
سحرگاهي،پنجره اي بر خيرگي دنياها سر انگيز!
[esteghbal]
فقط براي تو.. .