اگر اين نخستين بازديد شما از این انجمن میباشد:
شما بايد پيش از ارسال و یا مشاهده مطالب ثبت نام كنيد در غیر این صورت شما نمي توانيد از برخی امکانات انجمن استفاده کنید.
جهت اعلام همکاری با سایت علمی نخبگان جوان ، به اینجا مراجعه کنید.
در صورتی که رمز عبور خود را فراموش کرده اید جهت بازیابی به اینجا مراجعه کنید.
در صورتی درخواست ارسال مجدد لینک فعالسازی را دارید به اینجا مراجعه کنید.
جهت اطلاعات بیشتر با مدیریت سایت تماس بگیرید.
نرم افزار مورد نیاز جهت پخش فایل های صوتی
دانلود
بحث: زندگی با گیاهان دارویی
مدیریت رمزهای عبور / شرم نکن
انسان زنده ی ذهن من.............
فکرش را هم نمی کردم که زندگی به این زودی ها خمیازه ام را بکشد سوگوار خودم هستم لحظه ای که چشم های مادرم واقعیت را بغض کرد تا پلک های نیم بازم از دریچه ای دلگیر آه بکشند که تابستان دیگر نیستم....!!!!!!!!!!!!!! عزادارخودم هستم.
خسته ام از سفر طولانی این هفته.... چشمانم هنوز دودوی غمی را می دهند که درمن فریادی به بلندی هق هق می زد........... ازتمام من گریزی مانده بود که می دوید و اشک هایش را باد گذر باخود پای سپیدار غروری می برد تا تنومندتر ازهمیشه ادامه دهد و چه بی سایه من درگرمای بی مهریش سوختم ودرلابه لای صفحات سرنوشت گم شدم تا ازمن تنها جسدی بماند اسیر خاکستری وقوع که فقط نفس می کشد ... کاش تمام می شدم. تمام این لحظه های تکراری مرگ من و تنهایی بعد از تو
سلام مرسی سلامتی خبر خاص نیست میگذرد راستی نبودی یک مدت ؟
وقتی که خشمگین دست هایت می لرزدکلافه از تمام این طنز نقطه چین دنیا درخود بارها فوران می کنی لیک خاموش می مانی،دلم می خواست فنجان قهوه ای در دستت می بودم که از خشم به سمت هرچه که نفست را می گیرد پرتاب کنی. ومی دیدی که من چگونه در تقاضای ارضای خشم تو عاشقانه می شکستم و از صدای شکست من ، این جاست که بغض بلورین تو می شکند و آرام می شدی. آری! کاش ازخاک من سفالگر فنجانی می ساخت. کاااااااااااااااااااااااا اااااااااااااش چه روزهای سختیه.
سلام چه خبر نیستی از این ورا
به جزء حضور تو !!! هیچ چیز این جهان بیکرانه را جدی نگرفتم ... حتی عشق را
سلام دوست عزیز حتما یک سربزن خاطرات مدرسه
سلااااااااام ثریا جان ! خوبی خانمی ؟! چرا نیستی عزیز ؟! کم یاب شدی ؟!
(̅_̅_̅(̲̲̲̲̲̅̅̅̅̅̅(̅_̅_̲̅м̲̅a ̲̅я̲̅l̲̅b̲̅o̲̅r̲̅o̲̅̅_̅_̅_̅()ڪ ے نــَــہ یــڪــ نــَــــخــــــــ نــَــہ یــڪــ پاڪـَـــــتـــــ ... یــڪــ عـُمر هــَـــم ڪـہ ســـــــــــیگار بکشـــــمــــ فایــــ ـــــــــבه نـــבارב ! تــــا خودم نـَســــوزَمــــ בلـــَـــــ ــــــم آرامـــــــــــ نمـــــِـِـِـِـِ شـَــــــــــــو َב
اما ذهنم شاملو را زمزمه می کرد: وقتی که پیرامن تو چانه ها دمی از جنبش باز نمی ماند بی آنکه از تمامی صداها یک صدا آشنای تو باشد وقتی که دردها از حسادت های حقیر بر نمی گذرد و پرسش ها همه در محور روده هاست آری مرگ انتظاری خوف انگیز است.
سلام بر دوست عزیز امیدوارم سالی پراز رسیدن به آرزوها را داشته باشی نبودن ما از کم سعادتیمون هست
سال نو پیشاپیش مبارک
ارسال پیغام از طریق مسنجر برای soraya_mm ...
کاربر حرفه ای
یار همیشگی
کارشناس بخش کشاورزی
دوست آشنا
کاربر جدید
مدیر کـــــــل ســــایت