چه حرفی بهتر از سکوت ؟؟؟!!!
و رسیدم ...
به لحظه هایی که میان هوا و زمین دست هایم را گرفتی...
به آدم هایی که آمدند و رفتند...اما تو همیشه همدمِ دل کوچکم ماندی...
به لحظه هایی که راه ها را نزدیک کردی تا من زودتر برسم...
به سنگ هایی که از مسیر من دور کردی تا درد زمین خوردن به دلم زخم نزند...
به آرامشی که توی آسمان قلبم باراندی تا دلم قرص شود به ادامه راه...به رفتن...
به طعم مهربانی های بهشتی و بی بهانه ات که با همه مهربانی ها فرق دارد...
به لحظه هایی که همه چیز ِ آدم هیچ می شود...
و تازه می فهمد که بدونِ تو، تمام می شود ...
به زخم هایی که دیگران زدند و تو مرهم شدی...
به راههایی که گفتی نرو و رفتم...شکستم ...گم شدم...
آمدی دست های دلم را گرفتی بازم گرداندی بارهای بارها...
به امید هایی که به تو بستم و نا امیدم نکردی...
به الرحم الراحمینی ات که تمامی ندارد...
یا رفیقَ من لا رفیق له...
میانِ غربت این خیابان ها...میان آدم هایی که نگاهشان و کلامشان آشنای دلم نیست...میان تمامِ تنهایی هایی که به دلتنگی و بی کسی آغشته می شوند...میان تمام امید هایی که می روند تا کم رنگ شوند...* نگاهِ تو به من. اما تمام نمی شود، شعله های شوقی که میان دلم کاشته ای*
تــــــــــو... همیشه توی آغوشِ مهربانیت برای قلبِ کوچک و بی پناهِ من جا داری...
خیلی وقت ها حس می کنم که...بهشت همان طعمِ دلنشین مهربانی های آغوش امنِ تواست..