دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.

مکالمه بین امير آشنا و ساناز فرهیدوش

2 پیغام بازدید کنندگان

  1. ديشب، لب رود، شيطان زمزمه داشت.
    شب بود و چراغك بود.
    شيطان ، تنها، تك بود.

    باد آمده بود، باران زده بود: شب تر ، گل ها پرپر.
    بويي نه براه.
    ناگاه
    آيينه رود، نقش غمي بنمود: شيطان لب آب.
    خاك سايه در خواب.
    زمزمه اي مي مرد.بادي مي رفت، رازي مي برد
    سهراب سپهری
  2. رعد همی زند دُهل ، زنده شده است جزء و کل
    در دل شاخ و مغز گل بوی بهار می‏کشد
    آن‏که ضمیر دانه را علت میوه می‏کند
    راز دل درخت را بر سر دار می‏کشد
    لطف بهار بشکند رنج خمار باغ را
    گرچه جفای دی کنون سوی خمار می‏کشد
    " مولانا
نمایش پیغامهای بازدید کننده 1 از 2 تا 2