اگر اين نخستين بازديد شما از این انجمن میباشد:
شما بايد پيش از ارسال و یا مشاهده مطالب ثبت نام كنيد در غیر این صورت شما نمي توانيد از برخی امکانات انجمن استفاده کنید.
جهت اعلام همکاری با سایت علمی نخبگان جوان ، به اینجا مراجعه کنید.
در صورتی که رمز عبور خود را فراموش کرده اید جهت بازیابی به اینجا مراجعه کنید.
در صورتی درخواست ارسال مجدد لینک فعالسازی را دارید به اینجا مراجعه کنید.
جهت اطلاعات بیشتر با مدیریت سایت تماس بگیرید.
خیلی بهتره میشه !:D ینی شما الآن در حال فراری ؟! / کوجا حالا ؟!
آقا این استعداد برتری همش یه توطعه اس میخوان بی سوادا رو تصمیم گیران مملکت کنن تا فرار مخ ها بره بالا وااااااللللاااااااااا!!!!!!!!
همینه دیگه ! / بیخودی نیست که شدی استعداد برتر در ضمن ، مشکی رنگ عشقه :)
خب مشکیه مشکیه مشکیه خخخخخخ
3 تا شو بفرما !
63 تا دلیل دارم
نـــَچ ! بر چه منطقی میگی این حرف رو ؟! قبول ندارم !
نچ کلاغ شیطانه
کلاغ ها هم یه حیوون ان مثل همه حیوون ها / شیطان نیستن ! اون که صد البته / توکلت علی الله :)
کلاغ ها آدم نیستن شیاطین اند پس هیچ وقت از انسان ها نا امید نشو... به قول هرکول پوآرو "هیچ چیزی انقدر خراب نمیشه که حتی خدا هم نتونه درستش کنه!" به خدا توکل کنیم بهتره...
سلام عرفان جان / خوبی ؟ تولدت مبارک باشه / ایشاا... تو زندگی ات موفق باشی و به آرزوهات برسی
گروگانه : یک شب در کوچه ای خلوت ( هشت) داشت سیگارش را میکشید و منتظر (نُه) به دیوار تکیه داده بود . بعد از چند ساعت ( نُه) با قدم هایی سرخوشانه پیدایش شد . ( هشت )وسط کوچه یقه اش را گرفت . بدون معطلی تفنگش را از جیب پالتو اش درآورد و توی کله ی بزرگ( نُه )چکاند . ددددووووووفــــــــــ . ( هشت) روی جنازه ی ( نه) ایستاده بود در حالی که داشت سیگار تازه ای ازجیب پالتو اش در میآورد فریاد زد : آی مردم از این به بعد هشت گروی نه نیست . اینو به همه بگید . یاسی .ش
نشسته بود پسر، روی جعبهاش با واکس غریب بود ، کسی را نداشت الا واکس نشسته بـــود و سکوت از نگــاه او میریخت و گاه بغض صدا میشکست : «آقا واکس؟» درست اول پائیــــز ، هفت سالش بـــود و روی جعبهی مشقش نوشت : بابا واکس... غـــروب بود ، و مرد از خدا نمیفهمید و میزد آن پسرک کفش سردِ او را واکس (سیاه مشقی از اسمِ خدا خدا بر کفش نماز محضـی از اعجاز فرچهها با واکس) بـرای خنده لگد زد به زیـــر قوطــی ، بعد صدای خندهی مرد و زنی که : «ها ها واکس- چقدر روی زمیــن خندهدار میچرخد!» (چه داستان عجیبی!) بله، در اینجا واکس- پرید تــوی ِخیــابان ، پسر بــــه دنبــالش صدای شیههی ماشین رسید، اما واکس- یواش قِل زد و رد شد ، کنــــــار جدول مان و خون سرخ و سیاهی کشیده شد تا واکس... غروب بود ، و دنیـــا هنــــوز مــیچرخید و کفشهای همه خورده بود گویا واکس و کارخانه بـــه کارش ادامه میداد و هنوز طبق زمان هر دقیقه صدها واکس... کسـی میان خیابان سه بار "مادر!" گفت و هیچ چیز تکان هم نخورد، حتی واکس صدای باد ، خیابان ، و جعبــــهای پاره نشسته بود ولی روی جعبه تنها واکس . . . "پوریا میر رکنی "
نـتـرس از شـب یـلـدا بـهـار آمـدنـی اســت / یلدا پــــیشاپیش مبارک چرا شب یلدا انار و هندونه میخوریم؟
آره / مرامش در حد تیم ملیه
خیلی مرده این پسر خاله