دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.

مکالمه بین باستان شناس و natanaeal

17 پیغام بازدید کنندگان

  1. سلامی به گرمی حضور خدا به قلب مهربون شما

    باستان شناس عزیز امیدوارم خوب و خوش و سلامت باشید

    اینجا کسای زیادی هستند که باوجود دو سال غیبتتون هنوز بهتون عشق و علاقه و محبت قلبی شونو بیان میکنن

    دلیل غیبتتون هر چی که هست رنجش یا ... اگر رنج رو تجربه کردید حتما میدونید تلخه و ازونجایی که قلب

    مربونی دارید مطمئنم دوست ندارید هیچک از کسانی که میشناسید این تلخی رو تجربه کنه...

    البته من کوچکتر از اینم تا بخوام درمقابل شما اظهار نظر کنم اما...

    به این فکر کنید اگر نبود شما در اینجا برای دوستدارانتون تلخی میاره این تلخی رو ازشون با حضور پر

    محبتتون بگیریدو با اینکار به کسانی هم که باعث رنجشتون شدن فرصتی دوباره بدید...

    من مطمئنم حضور شما به بچه ها (به کسانی که شما و لبخند شیرین خاله سارا رو میشناسن) روح و انرژی

    دوباره میده

    دوستدار شما و لحظه های سبز و شیرین زندگیتان

    ناتانائیل
  2. سیب

    تـــــوبــه مـــن خندیدی و نمیدانستی

    مـــن به چه دلهره از باغـــچه همســـایه

    ســــیب رادزدیدم !

    باغبــــان ازپی مــــن تنددوید

    ســــیب دندان زده را دست تودید

    غضب آلــــود به من کردنـــگاه

    ســـیب دندان زده ازدســت توافتادبه خــــاک

    و تـــو رفتــی وهنـــوز سالهــــاست

    که درگـــوش من آرام آرام

    خش خش گام توتکرارکنان میدهد آزارم

    ومن اندیشه کــنان

    غرق این پنــــدارنم

    که چرا باغچه کوچک مــا ســـیب نداشت.... .


    پاسخ فروغ


    مـــن بــه توخنـــدیدم

    چــون کــه میدانســـتم

    تو به چه دلهره ایی ازباغچــه همــسایه

    ســیب رادزدی

    پـــدرم ازپـــی توتند دوید

    ونمـــیدانستی باغــبان باغــچه همسایه

    پـــدرپـــیرمـــن است.

    مـــن به توخنـــدیدم

    تاکـــه باخــنده به تــوپـــاسخ عشق تـــوراخالـــصانه بدهم

    بـــغض چشـــمان تـــولیـــک

    لرزه انداخت به دستان من و

    ســــیب دندان زده ازدســت مــــن افتادبــه خـــاک

    دل مـــن گفت : بــــرو

    چون نمیـــخواست بـــه خاطر سپارد

    گریــــه تلخ تـــورا...

    ومـــن رفتم وهنوز سالهاست

    که درذهـــن من آرام آرام

    حیرت وبغــــض توتکرارکنان

    میــــدهد آزارام

    ومــــن اندیشه کنان غرق دراین پندارم

    کـــه چه میشد

    اگـــرباغچه خانـــه ی ما

    ســـــیب نداشـــت!

    ناگفته های باغبان

    من چه می دانستم، کاین گریزت ز چه روست؟

    من گمانم این بود

    که یکی بیگانه

    با دلی هرزه و داسی در دست
    در پی کندن ریشه از خاک

    سر ز دیوار درون آورده

    مخفی و دزدانه...

    تو مپندار به دنبال یکی سیب دویدم ز پیت

    و فکندم بر تو نگهی خصمانه!

    من گمان می کردم چشم حیران تو چیزی می جست

    غیر این سیب و درختان در باغ

    به دلم بود هراسی که سترون ماند

    شاخ نوپای درخت خانه...

    و نمی دانستم راز آن لبخندی که به دیدار تو آورد به لب

    دختر پاکدلم، مستانه!

    من به خود می گفتم: «دل هر کس دل نیست!»

    هان مبادا که برند از باغت

    ثمر عمر گرانمایه تو،

    گل کاشانه تو،

    آن یکی دختر دردانه تو،

    ناکسان، رندانه!

    و تو رفتی و ندیدی که دلم سخت شکست

    بعد افتادن آن سیب به خاک...

    بعد لرزیدن اشک، در دو چشمان تر دخترکم...

    و تو رفتی و هنوز

    سالها هست که در قلب من آرام آرام

    خون دل می جوشد

    که کسی در پس ایام ندید

    باغبانی که شکست بیصدا، مردانه...

    ؟؟؟

    شعر اقای جواد نوروزی از زبان سیب
    دخترک خندید و

    پسرک ماتش برد !

    که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده

    باغبان از پی او تند دوید

    به خیالش می خواست،

    حرمت باغچه و دختر کم سالش را

    از پسر پس گیرد !

    غضب آلود به او غیظی کرد !

    این وسط من بودم،

    سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم

    من که پیغمبر عشقی معصوم،

    بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق

    و لب و دندان ِ تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم

    و به خاک افتادم

    چون رسولی ناکام !

    هر دو را بغض ربود...

    دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:

    " او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "

    پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:

    " مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "

    سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !

    عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !

    جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،

    همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:

    این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت!
  3. برایت هر چه خوبی هست صمیمانه دعا کردم


    برایت یک بغل گندم دلی خشنود از مردم،
    برایت یک بغل مریم که مست از وی شوی هر دم،
    برایت قدرت آرش که دشمن را زنی آتش،
    برایت سفره ای ساده حلال و پاک و آماده،
    برایت یک بغل احساس دو بیتی های عطر یاس،
    برایت هر چه خوبی هست صمیمانه دعا کردم

  4. مرا
    دختر خانوم می‌نامند مضمونی که جذابیتش نفس‌گیر است..

    دنیای
    دخترانه من نه با شمع و عروسک معنا پیدا می‌کند و نه با اشک و افسون.

    اما
    تمام این‌ها را هم در برمی‌گیرد..


    من نه ضعیفم و نه ناتوان، چرا که خداوند مرا بدون خشونت و زورِ بازو می‌پسند
    د.
    ...اشک
    ریختن قدرت من نیست، قدرت روح من است…

    اشک
    نمی‌ریزم تا توجهی را به خواسته‌ام جلب کنم با اشکم روحم را می‌شویم.


    خانه
    بی‌ من سرد و ساکت است چرا که شور و

    هیجان
    زندگی با صدای بلند حرف زدن، و موسیقی گوش دادن، نیست…

    زندگی
    ترنم لالاییِ آرامش بخشی را می‌طلبد که خدا در جادوی صدای من نهفته
    است...


    من
    تنها با ازدواج کردن و مادر شدن نیست که معنا می‌گیرم من به تنهایی معنا دارم،
    معنای عمیقی در واژه دختر بودن است.


    اگر
    فرهنگ غلط و کوتاه نظری مرا ضعیفه بخواند باز هم قوی‌تر از قبل از پشت همین واژه
    سربلند می‌کنم و لبخند می‌زنم…


    چرا
    که خداوند مرا دختر آفریده و همین برای من کافی است...


  5. منم زیبا
    که زیبا بنده ام را دوست میدارم
    تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
    ترا در بیکران دنیای تنهایان
    رهایت من نخواهم کرد
    رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
    تو غیر از من چه میجویی؟
    تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
    تو راه بندگی طی کن عزیزا من خدایی خوب میدانم
    تو دعوت کن مرا با خود به اشکی .یا خدایی میهمانم کن
    که من چشمان اشک الوده ات را دوست میدارم
    طلب کن خالق خود را.بجو مارا تو خواهی یافت
    که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
    وصل عاشق و معشوق هم،اهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
    تویی زیباتر از خورشید زیبایم.تویی والاترین مهمان دنیایم.
    که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت
    وقتی تو را من افریدم بر خودم احسنت میگفتم
    مگر ایا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
    هزاران توبه ات را گرچه بشکستی.ببینم من تورا از درگهم راندم؟
    که میترساندت از من؟رها کن ان خدای دور
    آن نامهربان معبود.آن مخلوق خود را
    این منم پروردگار مهربانت.خالقت.اینک صدایم کن مرا.با قطره اشکی
    به پیش اور دو دست خالی خودرا. با زبان بسته ات کاری ندارم
    لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
    غریب این زمین خاکی ام.آیا عزیزم حاجتی داری؟
    بگو جز من کس دیگر نمیفهمد.به نجوایی صدایم کن.بدان اغوش من باز است
    قسم بر عاشقان پاک با ایمان
    قسم بر اسبهای خسته در میدان
    تو را در بهترین اوقات اوردم
    قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من
    قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
    قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
    برای درک اغوشم,شروع کن,یک قدم با تو
    تمام گامهای مانده اش با من
    تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
    ترا در بیکران دنیای تنهایان.رهایت من نخواهم کرد
    سهراب سپهری
  6. کاش وقتی زندگی فرصت دهد
    گاهی از پروانه‌ها یادی کنیم

    کاش بخشی از زمان خویش را
    وقف قسمت کردن شادی کنیم

    کاش وقتی آسمان بارانی است
    از زلال چشم‌هایش تر شویم

    کاش دلتنگ شقایق‌ها شویم
    به نگاه سُرخشان عادت کنیم

    کاش شب وقتی که تنها می‌شویم
    با خدای یاس‌ها خلوت کنیم

    کاش گاهی در مسیر زندگی
    باری از دوش نگاهی کم کنیم

    فاصله‌های میان خویش را
    با خطوط دوستی مبهم کنیم


    برگی از دفتر شعر مریم حیدرزاده


    Click here to view the original image of 680x456px and 99KB.


  7. مزارع برنج در یوننان، چین
  8. ¯`v´¯)
    `•.¸.•´

    /
    /
    / \
    ★تویکی از بهترین دوستای منی
    این کتیبه رو رو پیج بهترین دوستات بذار
    اونوقت می فهمی چندنفر تورو بهترین دوستشون میدونن
    نترس تو بهتـ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــرینی دوست من
  9. [IMG][/IMG]
  10. salam sarajoon,kheili az didanetoon khoshhal shodam,rasti man shiraziya ro 2st daram,albate nagofte namanad oona ham hamintor
نمایش پیغامهای بازدید کننده 1 از 17 تا 17