PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : عفريته پاك



touraj atef
23rd April 2011, 10:32 AM
صبح دم است باران بهاري هواي تازه اي به وجودمان داده است به نسيمي كه بر پيشانيم مي وزد سلامي دگر مي دهم دنيائيم پر از عاطفه شده است و چه زيبا است كه بهاري را چنين پر طراوت مي بينم به ُآسمان شهرم مي نگرم دل به آواي عاشقانه پرندگان داده ام و درختان بزرگ بيد و تبريزي سالهاي دور را مي بينم كه باز سبز شده اند باز سخن از عشق مي دهند دل به عقد مهر با آنها بسته ام و به ياد آورم چه دخيل هائي كه بهر ناگشوده دردهائي به اين درختان بسته شد به ياد دخيل افتادن كه مي افتم داستان نه چندان دور را در اين ديار پر ز ناهماهنگي ها به سراغم مي آيد...
جماعتي در يك سوي خيابان جمع شده اند و همگي فر ياد زنند
- اين عفريته را بكشيد
عده اي ديگر كه در گوشه ديگر اجتماع كرده و گريه مي كنند قربان و صدقه اين عفريته مي روند و مي گويند
- اين بنده خدا را نكشيد اين اميد ما بوده وبه او دل بسته ايم
اما مردي كه رو به سوي عفريته اين سر خياباني ها و اميد آن سر خياباني ها مي رفت هيچ توجهي به حرفها نداشت و روي بام ساختماني رفت كه اميد و عفريته از آن بيرون آمده بودند اين اميد و يا به تعبيري عفريته ,درختي بود بسيار كهن سال كه سالها بود زندگي مي كرد و جماعت به آن دخيل مي بستند و بعد هم دور آن را ساختماني درست كردند كه درخت از آن مي توانست بيرون آيد و به مرور درخت جنبه مقدس پيدا كرد و هر كسي كه دردي داشت و دست به دامان درماني بود ره به سوي اين درخت مقدس يك عده و شيطاني كساني ديگر مي رفت اما به مرور دامنه آوازه اين درخت بيشتر شد و قرار بر اين شد كه آن را ببرند تا ديگر كسي اعتقاد به خرافات نداشته باشد نمي دانم چرا براي از بين بردن هر عقيده اي نخست تيشه به ميدان مي آيد و از ريشه در آوردن سخن از آن مي شود راستي با تيشه مي توان عقيده اي را از بين برد ؟ به گواه تاريخ چنين نبوده است اما باز تيشه و اره آمد و درخت كهنسال را بريدند تا ديگر كسي به دنبال خرافه و عفريته اي كه اين درخت بود نرود و در اين بساط مردان دهكده اي در گيلان رو در رو هم بودند ,عده اي اشك ريختند و گروهي هم قهقهه مستانه پيروزي زدند و در اين ميان هيچ كس نگفت راستي به همراه درخت ايمان و اميد و عشق به آن هم از بين رفت ؟….
قصه من به اتمام رسيده است و باز ديگر به درختان با خاطره و پر عاطفه مي نگرم به ورق پاره هيا گذر عمر مي نگرم كه نامش تقويم است و روي آن نوشته شده است روز جهاني زمين پاك
امروز روز جهاني زمين پاك نام گذاشته بودند و به مناسب چنين روزي در سراسر جهان مراسم مختلفي برگزار شد بسياري از خطر هاي بزرگي كه آلودگي زمين را تهديد مي كند سخن راندند از زباله هاي اتمي و زباله هاي غير ارگانيك وبسياري از عوامل كه زمين را از پاك بودن خود دور مي كند اما شايد در اين ميان هيچ كس نگفت راستي چه كسي زمين را از پاكي ,پاك كرد ,چه كساني اعتقاد داشتند كه از زمين ناپاكي ها برون آيد ؟ نمي دانم آنهائي كه در سرزمين پاك مادريم دل به درختي براي رفع دردهاي خود بسته بودند چيزي از روز زمين پاك شنيده بودند ؟ اما دوست داشتم كسي بود كه در ميان آن ها بگويد هيچگاه از زمين پاك نمي تواند درخت ناپاك در آيد و اين تنها ما آدميان هستيم كه با فقر فر هنگي و اجتمائي و حتي مالي دل به اين خرافه ها بسته ايم نمي دانم چند نفري از آنها كه شاهد قطعه قطعه كردن درختي كه عده اي آن را عامل خرافه و شيطان پرستي و عده ديگر آن را بعنوان مظهر دادن شفا و درمان قبول داشتند , فرصتي داشتند كه كتاب مثنوي معنوي مولانا و قصه موسي و شبان را بخوانند و يا اين كه چند نفري از ميان آنها اين ابيات را شنيده بودند كه مولانا سرود
وحي آمد سوي موسي از خدا / بنده ما را زما كردي جدا
تو براي وصل كردن آمدي / نه براي فصل كردن آمدي
هركسي را سيرتي بنهادم/هر كسي را اصطلاحي دادم
اما اگر كساني بودند كه اين قطعه راشنيده بودند شايد مي دانستند كه در روز زمين پاك بايد بذر پاكي انديشه را مي نشاندند زيرا با قطع درخت وزدن تيشه به ريشه آن حكايت نياز و درمان خواهي كم نمي شود و شايد به اين انديشه مي رسيدند كه درد آنها با بريدن درخت بي نوا درمان نمي شود بلكه بايد با عشق به سوي درمان نا اميدي ها رفت كه مولانا ما را فرمود
ملت عشق از همه دينها جداست/ عاشقان را ملت و مذهب خداست
و لي كسي نبود كه در روز زمين پاك نشا انديشه پاك و كردار پاك و گفتار پاك را بنشاند و چنين بود كه گفتار پاك نبود پس كلمه ” عفريته ” به ميان آمد كردار پاك نبود زيرا انديشيدند كه با قطع درخت همه چيز از بين مي رود و انديشه پاك نبود زيرا گريستن بهر درختي كه مي پنداشتند درمانگر آنها است آري در روز زمين پاك در سرزمين سبز گيلان درختي كهنسال را كه منبع خاطرات و قصه ها و افسانه ها و درد و دلها براي وصل كردن بود را به زمين انداختند كه راه وصال به معبود را نشان دهند اما فصل كردن را آموختند افسوس كاش چنين نمي كردند و نمي پنداشتند كه قصه با زدن تيشه به ريشه پايان نپذيرد كه بايد ريشه اي از عشق از نو بكاشت www.lonelyseaman.wordpress.com (http://www.lonelyseaman.wordpress.com/)

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد