PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : لیلی



تووت فرنگی
8th February 2011, 02:55 PM
امروز ، سر خاكت من تو را بعد از 9 ماه و 7 روز ،دوباره دیدم .
همان وقتی كه داشتند لحد را روی صورتت می گذاشتند بالای سرت بودم ایستاده نه، نشسته نه، دست و پا می زدم زیر دست و پای مردم و خودم را با چنگ و دندان می رساندم بالای سرت . عاقبت صورتت را دیدم آن ریش بلند درویشی را هم كه حتما 9 ماه و 7 روز است گذاشتهای ،دیدم .رنگ پریده بود مثل من گونه های من هم از 9 ماه و 7 روز پیش به این طرف دیگر گل نینداخته ،حالا یك صورت كشیده مهتابی دارم كه چشم هایش را عمه فخری قسم خورده یكروز در می آورد .
همان وقتی كه آمده بودم خانه تان رویت خلعتی كشیده بودند و دورت پر از لاله های سبز بود، بوی مریم می دادی اما پنجره ها را باز گذاشته بودند. رفتم ، رفته بودم ، چه می گویم آمده بودم قبل رفتنت ببینمت مادرت گفت : «چشم هایم را در می آورد.» زیر پلكم هنوز – زخمی است ناخن می كشید بی محابا به صورتم چنگ می زد. پلكم لبهایم اما نه به چشم هایم دلش نمیرفت كه دل تو را زخم بزند می دانم او هم می داند آبی چشم های غرقت كرد عاقبت. نگفتم دست و پا بزن بر و بگیر دستی را كه دراز شد به سویت ، نگرفتی ، نگرفتی تامن گرفتم عاقبت دستی را كه دراز شده بود به سویم نامحرم نبود محرم شدید . فكركردم ریشت را می زنی ، كراوات می بندی ، آن كت و شلوار طوسی تیره ات را می پوشی می آیی می ایستی كنار درتالار و مهمان هایم را تعارف می كنی فكر می كردم عادت می كنی عادی می شوی برایت مثل دیگران همه همین را می گفتم از مادر خودم گرفته تا عمه فخری . آخرین باری كه آ‌مده بود خانه مان می گفت : « چشمم كف پات شوهر كن ،‌بچه ام داره مثل شمع آب می شه»
و آب می شدم من مثل شمع قطره قطره .. خبر نداشتم چه می كنی ازهمان 9 ماه و 7 روز پیش كه برگه آزمایش را گرفتیم . دكتر آخری ، اخرین امیدمان بود وقتی گفت : « ازدواج فامیلی كنین یه نسلو معلول می كنین . »
رفتی و گفتی قسمت نبود قسمت هم شویم . دیگر ندیدمت اوایل خبرمی آوردند . با كسی حرف نمی زنی صبح می روی و شب بر می گردی بعدها گفتند اصلا سر كار نمی روی ریش بلندی گذاشته ای ، صبح تا شب توی خانه می مانی مشق خط می كنی بعدتر ها گفتند در اتاقت را به روی همه بسته ای پرسیدم غذا می خوری گفتند روزه داری 9 ماه و 7 روز بود كه روزه داشتی .می گفتند عادت می كند، درست می شود بهتر از تو را ندیده ،اما درست نشدی عادت نكردی بهتر از من را هم نشانت دادند آخر سر خبرم كردند به حسابم آ‌وردند . گفتند دكترا گفتند تو شوهر كنی حرف می زند . داد می زند، قرار می گیرد . افتادم به دست و پایشان التماسشان كردم كه ببینمت كه ببینم گفتند نه نخواسته ، التماسشان كردم كه تو را زن بدهند. شاید كه من حرف بزنم، داد بزنم ، قرار بگیرم. گفتند نه، دكترها گفتند تو اول تو وگرنه ....
گفتند داری با خیال من زندگی می كنی گفتند حتما توی خیالاتت من را به زنی گرفته ای كه اینقدر آرامی می شنوند صبح و شب با كسی حرف می زنی با منی لابد.
گفتند 9 ماه و 7 روز است با توست دیگری را نمی پذیرد باید بروی از خانه دلش جای خالیت را ،عروسیت را باید به چشم ببیند اگر نروی همین امروز یا فردا دیگر تمام می شود تو تمام می شوی . با خیالی كه توی این 9 ماه و 7 روز برایش زاییده ای یك عمر زندگی می كند . شوهر كن كارت دعوتش را بفرست برایش شوهر كردم زودتر از آنچه می گفتند .كارت دعوتم یك برگه كدر زرد بود كه رویش پاییون قهوه ای داشت می خواستم سیاه باشد نمی شد . لباس عروسم را همانطور سفارش دادم كه با هم خیال كرده بودیم ، پرچین، پر از پولك، ملیله ، پرتور و طبقه طبقه ،دختران خیاط .
خندیدد و گفتند از مد افتاده گفتم نه هنوز مد نشده
لباسم را به عكست نشان دادم كلی برایش گفتم كه تور سرم گلهای سفید دارد و دنباله لباسم آنقدر بلند است كه باید دختر بچه های فامیل دنبالمان همه جا بیایند خندیدی توی عكس . گل دستم را مریم سفارش دادم تاج سرم مریم ماشین عروسمان را با مریم تزیین كردیم ، چهار حلقه ظریف مریم روی دسته های ماشین سیاه سیاه.
یادت كه هست دلت می خواست توی برف عروسی بگیریم من بشوم ملكه برفی حالا عروسیم افتاده به زمستان ببین خدا چقدر با دل ما راه می یاد. كارت را مادرم برایت آورد گفت صدایت كرده ، چند بار به در اتاقت زد. جواب ندادی كارت را از لای در انداخته بودند توی اتاقت ، افطارت را كه عمه با زجر و التماس آورد. گفته بودی مباركش باشه پرسیده بود می آیی گفته بودی حتما . بی سحری روزه می گرفتی عمه فخری می گفت فقط صدای وضو گرفتن هدایت را می شنود. وقتی آب می زدی به آن ریشای بلند چكه چكه می چكید روی كاشیها و صدایش را پرنده ها هم می شنیدند من هم می شنیدم . صبح ها با صدای چك چك آب از خواب می پریدم تمام خانه را می گشتم تمام شیرها را سفت می كردم چك چك ... تمام نمی شد تا اذان می گفتند بعد سكوت می شد می خوابیدم مادر فكر می كرد وسواسی شدم دكترها می گفتند فشارعصبی است.
قرص می دادند كه بخورم و بخوابم و صدای آب توی سرم نپیچید اما باز نیمه شبها بیدار می شدم درست وقتی كه تو آب می زدی به صورتت و قطره های آب چكه چكه ازروی آن ریشهای بلند می چكید روی كاشیها بیدار می شدم قطره های آب بیدارم می كردند.
دیروز ظهر هم بیداری كردم ، خوابیده بودم روی تخت تمام سقف اتاقم را با تور و حریر صورتی تزئین كرده بودند مادر معتقد بود عقد باید توی خانه باشد دور از چشم اغیار سفره عقد را هم نصفه نیمه انداخته بودند. با آن آینه و شمعدان بزرگ مسخره كه نصف تور و حریرها را دوباره به رحم می كشید . حس كردم چیزی گلویم را فشار می دهد. فشار می داد گلویت را طناب ، نفسم در نمی آید. نفست در نمی آمد هوا توی ریه هایم گیر كرده بود می خواستم داد بزنم، داد نمی زدی دستم را می كشیدم روی گلویم می خواستم برش دارم ،نمی توانستم طناب را محكم بسته بودی مرد. تقلا می كردم دست و پا می زدم با پای زدی زیر پایه صندلی ...
آنقدر ناخن روی گلویم كشیدم كه خیسی خون تا سینه ام رسید مادر بی محابا توی صورتم سیلی می زد بیدار كه شدم تو خوابیدی صورتم كبود شده بود قرار نداشتم راه گفتم دلم شور می زند خواب مرگ دیده ام تاشب كه خبرت را آوردند چادر راكشیدم روی سرم گلویم پر از زخم بود با صورتی كبود رسیدم در خانه تان را هم نمی داد پدرت. با فحش و لگد از در بیرون ام كردند داد می زدم شیشه ها می شكست نمی دانم چه طوری رسیدم بالای سرت خوابیده بودی وسط اتاق یك خلعتی سبز كشیده بودند رویت عمه فخری همانجا قسم خورد...
دورت پر از زن و مرد بود نشسته بودند قرآن می خواندند و لعنتم می كردند رویم نشد رویت راكنار بزنم برای همین آمدم سر خاك گفتند قبرت 2 طبقه است مادرت می خواهد كنارت باشد . اولین نفری بود كه جسدت را پیداكرده ، حلق آویز از سقف اتاق از مرگت خیلی نگذشته بود 6 ساعت یا كمتر اگر زودتر پیدایت می كردند شاید ...
برای همین می خواهد زودتر از همه بمیرد اما همه می دانند اولین نفری كه بمیرد اینجا خاكش می كنند چه مادرت باشد، پدرت یا حتی زنت، اولین نفری كه بمیرد. امشب توی این اتاق پر از تور و حریر نشسته ام پیرهن ام را صبح خیاط فرستاده خانه مان. مادرم چشم دیدنش را نداشت می خواست جرش بدهد نگذاشتم بزور آوردمش اینجا حالا دارم می پوشمش یك پیرهن پرچین طبقه طبقه است :البته توی تنم خیلی راحت نیست این همه فنر و ژیپون عذابم می دهد اما لبخند می زنم . موهایم را جمع نمی كنم می ریزم دورم آشفته همانطور كه تو بودی پریشان تور را هم كه بگذارم روی سرم تمام می شود. می شوم یك عروس تمام عیار باید كفشهای سفید پاشنه دارم را بپوشم وآرام آرام مثلا بیایم سمت تو . سه دور دور اتاق دور عكست می گردم حالا دارم توی سالن به سمت تو می آیم بعد آرام می نشینم كنارت روی مبلی كه مادر گذاشته است و رویش را پارچه سفید كشیده . با حاشیه منجوق دوزی حیف این همه سفیدی یادت هست وقتی خطی نوشتی من مجذوب صدای قلمت بودم می گفتی صدای مرموزی است مثل صدای پای خون توی رگها و بعد قلمت را می تراشیدی با آن قلم تراش زنجانی دسته چوبی . قط می زدی روی نوك ظریف قلم من هم قط می زنم روی رگهای آبی ظریفی كه روی بازوی سفیدم بالا رفته .

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد