Only Math
6th February 2011, 09:55 AM
نصف ماه رو زندگی کن...
ویلان پتی اف، کارمند دبیرخانهی اداره بود. از مال دنیا، جز حقوق اندک کارمندی هیچ عایدی دیگری (http://forum.irantrack.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fradsms.com%2F)ند اشت. ویلان، اول ماه که حقوق میگرفت و جیبش پر میشد، شروع میکرد به حرف زدن …
روز اول ماه و هنگامیکه که از بانک به اداره برمیگشت، بهراحتی میشد برآمدگی جیب سمت چپش را تشخیص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده بود.
ویلان از روزی که حقوق میگرفت تا روز پانزدهم (http://forum.irantrack.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fradsms.com%2F)ما ه که پولش ته میکشید، نیمی از ماه سیگار برگ میکشید، نیمـی از مـاه مست بود و سرخوش..
من یازده سال با ویلان همکار بودم. بعدها شنیدم، او سی سال آزگار به همین نحو گذران روزگار کرده است. روز آخر کـه من از اداره منتقل میشدم، ویلان روی سکوی جلوی دبیرخانه نشسته بود و سیگار برگ
میکشید. به سراغش رفتم تا از او خداحافظی کنم.
کنارش نشستم و بعد از کلی حرف مفت زدن، عاقبت (http://forum.irantrack.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fradsms.com%2F)پر سیدم که چرا سعی نمی کند زندگیاش را سر و سامان بدهد تا از این وضع نجات پیدا کند؟
هیچ وقت یادم نمیرود. همین که سوال را پرسیدم، به سمت من برگشت و با چهرهای متعجب، آن هم تعجبی طبیعی و اصیل پرسید: کدام وضع؟
بهت زده شدم.. همینطور که به او زل زده بودم، بدون اینکه حرکتی (http://forum.irantrack.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fradsms.com%2F)کن م، ادامه دادم:
همین زندگی نصف اشرافی، نصف گدایی!!!
ویلان با شنیدن این جمله، همانطور که زل زده بود به من، ادامه داد:
تا حالا سیگار (http://forum.irantrack.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fradsms.com%2F)بر گ اصل کشیدی؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا تاکسی دربست (http://forum.irantrack.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fradsms.com%2F)گر فتی؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا به یک کنسرت (http://forum.irantrack.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fradsms.com%2F)عا لی رفتی؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا غذای فرانسوی (http://forum.irantrack.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fradsms.com%2F)خو ردی؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا یه هفته مسکو (http://forum.irantrack.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fradsms.com%2F)مو ندی خوش بگذرونی؟
گفتم: نه !
گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگی کردی؟
با درماندگی گفتم: آره، …. نه، … نمی دونم !!!
ویلان همینطور نگاهم میکرد. نگاهی تحقیرآمیز (http://forum.irantrack.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fradsms.com%2F)و سنگین ….
حالا که خوب نگاهش میکردم، مردی جذاب بود و سالم. به خودم که آمدم، ویلان جلویم ایستاده (http://forum.irantrack.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fradsms.com%2F)بو د و تاکسی رسیده بود. ویلان سیگار برگی تعارفم کرد و بعد جملهای را گفت. جملهای را گفت که مسیر
زندگیام را به کلی عوض کرد.
ویلان پرسید: میدونی (http://forum.irantrack.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fradsms.com%2F)تا کی زندهای؟
جواب دادم: نه !
ویلان گفت: پس سعی کن دست کم نصف ماه رو زندگی کنی. (http://forum.irantrack.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fradsms.com%2F)
ویلان پتی اف، کارمند دبیرخانهی اداره بود. از مال دنیا، جز حقوق اندک کارمندی هیچ عایدی دیگری (http://forum.irantrack.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fradsms.com%2F)ند اشت. ویلان، اول ماه که حقوق میگرفت و جیبش پر میشد، شروع میکرد به حرف زدن …
روز اول ماه و هنگامیکه که از بانک به اداره برمیگشت، بهراحتی میشد برآمدگی جیب سمت چپش را تشخیص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده بود.
ویلان از روزی که حقوق میگرفت تا روز پانزدهم (http://forum.irantrack.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fradsms.com%2F)ما ه که پولش ته میکشید، نیمی از ماه سیگار برگ میکشید، نیمـی از مـاه مست بود و سرخوش..
من یازده سال با ویلان همکار بودم. بعدها شنیدم، او سی سال آزگار به همین نحو گذران روزگار کرده است. روز آخر کـه من از اداره منتقل میشدم، ویلان روی سکوی جلوی دبیرخانه نشسته بود و سیگار برگ
میکشید. به سراغش رفتم تا از او خداحافظی کنم.
کنارش نشستم و بعد از کلی حرف مفت زدن، عاقبت (http://forum.irantrack.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fradsms.com%2F)پر سیدم که چرا سعی نمی کند زندگیاش را سر و سامان بدهد تا از این وضع نجات پیدا کند؟
هیچ وقت یادم نمیرود. همین که سوال را پرسیدم، به سمت من برگشت و با چهرهای متعجب، آن هم تعجبی طبیعی و اصیل پرسید: کدام وضع؟
بهت زده شدم.. همینطور که به او زل زده بودم، بدون اینکه حرکتی (http://forum.irantrack.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fradsms.com%2F)کن م، ادامه دادم:
همین زندگی نصف اشرافی، نصف گدایی!!!
ویلان با شنیدن این جمله، همانطور که زل زده بود به من، ادامه داد:
تا حالا سیگار (http://forum.irantrack.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fradsms.com%2F)بر گ اصل کشیدی؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا تاکسی دربست (http://forum.irantrack.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fradsms.com%2F)گر فتی؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا به یک کنسرت (http://forum.irantrack.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fradsms.com%2F)عا لی رفتی؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا غذای فرانسوی (http://forum.irantrack.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fradsms.com%2F)خو ردی؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا یه هفته مسکو (http://forum.irantrack.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fradsms.com%2F)مو ندی خوش بگذرونی؟
گفتم: نه !
گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگی کردی؟
با درماندگی گفتم: آره، …. نه، … نمی دونم !!!
ویلان همینطور نگاهم میکرد. نگاهی تحقیرآمیز (http://forum.irantrack.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fradsms.com%2F)و سنگین ….
حالا که خوب نگاهش میکردم، مردی جذاب بود و سالم. به خودم که آمدم، ویلان جلویم ایستاده (http://forum.irantrack.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fradsms.com%2F)بو د و تاکسی رسیده بود. ویلان سیگار برگی تعارفم کرد و بعد جملهای را گفت. جملهای را گفت که مسیر
زندگیام را به کلی عوض کرد.
ویلان پرسید: میدونی (http://forum.irantrack.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fradsms.com%2F)تا کی زندهای؟
جواب دادم: نه !
ویلان گفت: پس سعی کن دست کم نصف ماه رو زندگی کنی. (http://forum.irantrack.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fradsms.com%2F)