PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مجموعه داستان "توپ بازي"



AreZoO
14th November 2010, 03:50 PM
مجموعه داستان "توپ بازي"


يادداشتي در معرفي و نقد مجموعه داستان «توپ بازي» نوشته ي تبسم غبيشي


با محوريت داستان هاي «باد» و «اثاث کشي»


http://img.tebyan.net/big/1389/07/253234215178662191501351164902132129964128.jpg
آن چه که با يک بار خواندن از هر مجموعه داستاني توي ذهن خواننده رسوب مي کند، بي شک خالص ترين چيزهايي است که نويسنده در لحظه ي خلق اثر بدان مي انديشيده است. هر مجموعه داستاني فارغ از خوب يا بد بودن اش عناصري که اين چنين بر ذهن بنشيند در خود دارد. اين عناصر چه آگاهانه به داستان ها تزريق شده باشد، چه ناآگاهانه بخش مهم و بزرگي از جهان بيني نويسنده اش را (اگر چنين چيزي در آن نويسنده وجود داشته باشد) فاش مي کند.




مجموعه داستان «توپ بازي» نوشته ي «تبسم غبيشي» هم از اين امر مستثني نيست. پرداخت خوب شخصيت هاي زن، بارزترين ويژگي اين مجموعه است. شخصيت هاي زن داستان «برف» که شخصيت هايي زنده و جان دارند؛ شخصيت زن داستان «نامه» با تمام ريزبيني هاي زنانه اش، شخصيت هاي زن داستان «مادرخوانده» با لجبازي هاي زنانه شان همگي شخصيت هايي هستند که با توجه به محوريتي که در داستان دارند بسيار خوب پرداخت شده اند و بخش بزرگي از بار خوب شدن اين داستان ها را به دوش مي کشند و جالب اينجاست که داستان هاي نامبرده، بهترين داستان هاي اين مجموعه هستند. اين در حالي است که هر جا نويسنده در پرداخت شخصيت هاي داستان اش کوتاهي کرده يا خودش به عنوان خالق اثر احساساتي شده و دل اش براي شخصيت هاي داستان اش سوخته و شخصيت هايي لوس و احساساتي خلق کرده، آن داستان ها، داستان هاي خوبي از آب درنيامده اند. شخصيت هاي داستان هاي «باد» و «پناه» نه تنها شخصيت هاي خوبي نيستند بلکه با حرف هايشان تمام تلاش شان را مي کنند که داستان را نابود کنند و مي شوند مصداق زباني سرخ که سر سبز بر باد مي دهند. اين در حالي است که داستان باد در فضايي کاملا داستاني به همراه تصاويري جان دار و پر از ظرافت آغاز مي شود:




«پيشخدمت رفت و دختر با لبخند به گلوله‌هاي رنگي بستني خيره شد. قاشق براق را در گلوله‌ي صورتي فرو برد و تا خواست آن را در دهان بگذارد، مرد را ديد که لبخند به لب، از پشت ميزي او را نگاه مي‌کند. لبخند از لب دختر رفت و خون به صورتش دويد. قاشق را که در دهان مي‌گذاشت، دستش ‌لرزيد. مرد خيره به دختر، پيپ مي‌کشيد و چهره‌‌اش در پسِ هاله‌اي از دود ، محو و پيدا مي‌شد.»




همه ي مشکلات از جايي شروع مي شود که اين دو شخصيت شروع به حرف زدن مي کنند و طي برقراري مکالمه، شخصيت شان بروز و ظهور مي يابد و معلوم مي شود نويسنده هيچ تلاشي براي پرداخت اين شخصيت ها- آن طور که در داستان هاي خوب مجموعه وجود دارد- نکرده است. روايت سانتي مانتال از موقعيت داستاني موجود- بگذريم از که اين موقعيت داستاني موجود به لحاظ منطقي مشکل دارد و هيچ آدم عاقلي نمي رود تنها توي کافي شاپ بنشيند و بستني بخورد!- به علاوه ديالوگ هاي معيار که در چند داستان ديگر هم وجود دارند سدي هستند در برابر ارتباط برقرار کردن مخاطب با داستان.




ذکر- خير که نه شر- ديالوگ هاي معيار شد و جالب است که نيمي از داستان هاي ديالوگ دار مجموعه به زبان معيار و بقيه به زبان محاوره اند. در حالي که اين روزها همه داستان نويسان (به ويژه اين موضوع در زبان فارسي خيلي نمود دارد) دارند تلاش مي کنند که اگر قرار است ديالوگ ها را محاوره بنويسند، به گونه اي بنويسند که تا حد امکان در خوانش به زبان شکسته و محاوره نزديک باشد، در تعدادي از داستان هاي مجموعه داستان «توپ بازي» نه تنها اين تلاش صورت نگرفته بلکه نويسنده با نوشتن ديالوگ هايي ثقيل که نه به دهان شخصيت مي آيد و نه در زبان خواننده مي چرخد، اشتباهي بس بزرگ را مرتکب شده و باعث از دست رفتن داستان و مانع همذات پنداري مخاطب با داستان هايش شده است.




«توپ بازي»، «اثاث کشي»، «دشمن کاغذي» و «وهم» تعدادي از بهترين داستان هاي اين مجموعه هستند که در گونه ي فانتزي نوشته شده اند. گرايش نويسنده به اين نوع داستان نويسي و قدرتي که در پرداخت اين داستان ها دارد مثال زدني است. تا جايي که نگارنده پس از خواندن مجموعه آرزو کرد کاش نويسنده صبر مي کرد تا روزي که بتواند يک مجموعه داستان در گونه ي فانتزي منتشر کند و جاي خالي اين گونه ي داستاني را در فضاي ادبي کشور پر کند.




داستان «اثاث کشي» به عنوان بهترين داستان مجموعه، داستان آدمي است که با موجوداتي عجيب و غريب سر و کله مي زند که جز خودش هيچ کس آن ها را نمي بيند. فضاي داستان يک فضاي شلوغ و ناآرام و اعصاب خردکن است که با چاشني طنز در روايت آميخته و منجر به يک موقعيت داستاني ناب شده که اتفاقا نويسنده به مدد شخصيت پردازي خوب و ديالوگ هاي روان (که از قضا معيار هم نيستند!) و انتخاب زاويه ديد مناسب توانسته از آن يک داستان خوب دربياورد. آن چه که در اين داستان بسيار نمود دارد اين است که داستان «اثاث کشي» يک داستان چند رسانه اي است! سر و صدا از سر و روي داستان مي ريزد و چنان فضاي جنون آوري خلق مي شود که درست در راستاي تاثيرگذاري بيشتر بر مخاطب است تا جايي که وقتي آرش با کلافگي داد مي زند: «ديوونه ام کردين...» مخاطب باور مي کند که آرش واقعا دارد ديوانه مي شود؛ چون خودش، بودن در چنين فضايي را با خواندن اين داستان شلوغ پلوغ پرديالوگ تجربه کرده است.




مجموعه داستان «توپ بازي» با تمام ضعف ها و کاستي هايش- که ذکر تنها بخشي از آن ها در اين يادداشت رفت- مجموعه داستاني است که معيارهاي يک مجموعه ي خوب را دارد. تمام داستان هايش حداقل هايي که را که يک داستان کوتاه بايد داشته باشد، دارد و به عنوان اولين مجموعه داستان يک نويسنده، اثر قابل قبولي است.

مصطفي انصافي

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد