ساناز فرهیدوش
19th September 2010, 10:24 PM
بعد از ظهری در ساحلی ازدواج جدید و سعاتمند آب و آفتاب برپاست. من شنا میکنم می خوانم چرت میزنم. وقتی به سوی اتوموبیل برمی گردم زن جوانی را بین علف ها می بینم که با نوزادش که سخت در آغوش گرفته، به خواب رفته اند. شاید کسی عکس این را بگوید و مدعی شود این نوزاد است که با بازوان کوچک و گوشت آلودش مادر را در آغوش می فشارد. شاید هم بشود گفت در اینجا ضعف است که بیشتر از قدرت حمایت میکند.
در اتوموبیل نشستم و جاده ای که از روشنایی تر بود را پی گرفتم. شهر نزدیک میشد و برکه دور و در این فاصله تصویری در من گسترش میافت: " تصویر نوزادی آبی رنگ که زنی کوچک را در میان بازوان خود به ژرفای آسمان سبز میبرد. "
(کریستین بوبن)
__________________
در اتوموبیل نشستم و جاده ای که از روشنایی تر بود را پی گرفتم. شهر نزدیک میشد و برکه دور و در این فاصله تصویری در من گسترش میافت: " تصویر نوزادی آبی رنگ که زنی کوچک را در میان بازوان خود به ژرفای آسمان سبز میبرد. "
(کریستین بوبن)
__________________