AreZoO
4th September 2010, 11:20 PM
احساس غرور
http://img.tebyan.net/big/1386/12/131803777129738025187812046814515423219.jpg
همیشه گرفته بود. خیلی وقت بود کسی به او توجه نمی کرد. هر کسی در فکر کارهای خودش بود. انگار اصلاً او وجود نداشت.
بالاخره یک روز ابرهای سیاه آسمان شهر را پوشاندند. هوا سرد شد، سرد سرد! و برف شروع به باریدن کرد.
برف همه جا را فرا گرفت. حالا دیگر قامت سپیدپوش کوه از دور هم خودنمایی می کرد. مردمان شهرنشین از دیدن این منظره خوشحال بودند.
احساس غرور می کرد و خود را خوشبخت ترین کوه دنیا می دانست.
ایمان ناجی
http://img.tebyan.net/big/1386/12/131803777129738025187812046814515423219.jpg
همیشه گرفته بود. خیلی وقت بود کسی به او توجه نمی کرد. هر کسی در فکر کارهای خودش بود. انگار اصلاً او وجود نداشت.
بالاخره یک روز ابرهای سیاه آسمان شهر را پوشاندند. هوا سرد شد، سرد سرد! و برف شروع به باریدن کرد.
برف همه جا را فرا گرفت. حالا دیگر قامت سپیدپوش کوه از دور هم خودنمایی می کرد. مردمان شهرنشین از دیدن این منظره خوشحال بودند.
احساس غرور می کرد و خود را خوشبخت ترین کوه دنیا می دانست.
ایمان ناجی