PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : حقوق مدنی



MR_Jentelman
20th February 2010, 01:29 PM
تسلیم مال یا پرداخت وجه نشانه مدیونیت است (http://www.irbar.com/law-articles-database/2982/3698/3126)


هنگامی كه مالی به شخصی تسلیم شده ویا وجهی یه او تادیه شده ولی دررسید اخذ شده عنوان تسلیم یا تادیه مشخص نباشد،حقوقدانان درانتخاب عنوان برای چنین پرداختی دچار تردید شده اند. این تردیدبا تدوین توام با اجمال ماده 265قانون مدنی افزون گشته است . درمقام تیین ورفع اجمال از این ماده قانونی راه حلهای متفاوتی به نظر می رسد .انتخاب هریك از این راه حلهاآثارمتفاوتی به دنبال داردزیرادرصورتی كه تسلیم وپرداخت رااماره مدیونیت بدانیم،كسی كه خواهان استرداد مال است، باید مدیون نبودن خود واستحقاق استرداد مال را ثابت كند .اما هرگاه تسلیم وپرداخت رااماره مدیونیت ندانیم، متصرف وگیرندمال باید سبب تملك وناقل صحیح قانونی انتقال مال به خود راثابت كند. درغیر این صورت باید مال را به مدعی رد كند راه حل ارائه شده درمقاله حاضر این است كه تسلیم وپرداخت رااماره مدیونیت بدانیم هدف این مقاله تحلیل وتبیین این نظریه ورفع ایرادات وارده برآن است.امیداست كه این تلاش مقبول افتد وپژوهشگران حقوقی كشورمان این موضوع را به نحوگسترده تری مورد تحقیق قراردهند.
1.طرح نطریه
درروابط اجتماعی انتقال وجابه جائی اموال امری ضروری واجتناب ناپذیر است ازسوی دیگر انسانهابدون دلیل وعنوان اموال خود را به دیگران نمی دهند بلكه روابط عقلی حاكم بر جوامع بشری ایجاب می كند كه اشخاص اموال خودرا باتوجیه عقلی وتحت عناوین حقوقی .معقول به دیگران واگذار نمایند. وانگهی وجود اموال درقلمروحاكمیت هرشخص نشانه آن است كه این اموال به او تعلق دارند وخارج ساختن آنها از قلمرو حاكمیت شخص منصرف مستلزم اثبات بی حقی دارنده است.بنابراین هركس مالی به دیگری می دهد فرض براین است كه دین وتعهد خودش را اداءمیكند. واگر پرداخت كننده یا تسلیم كننده بخواهدآنچه را داده پس بگیرد باید ثابت كند كه مقروض نبوده وآن را به عنوان قرض ، عاریه یا امانت دراختیار گیرنده نهاده ومستحق استرداد آن است ، به موجب این نطریه دهنده مال مدعی تلقی شده وبار اثبات بر عهده اوست . دلایل ومبانی این نظریه با ظاهر ماده 265 قانون مدنی ومقررات سایر قوانین وبا اصول وقواعد ونظام حقوقی ورویه قضائی كشور ما هماهنگی و سازگاری بیشتری دارد.
2.دلایل ومتندات نظریه
درتایید این عقیده دلایل ومستندات محكمی وجود دارد كه ذیلا به بررسی آنها می پردازیم.
دلیل اول . ماده265قانون مدنی
الف. موقعیت وظهور ماده 265 قانون مدنی
قرارگرفتن ماده 265 قانون مدنی درزیر عنوان ((وفای به عهد ))نشانه این است كه قانونگذار از وفای به عهد وفروع آن بحث می كند.(1) بنابراین وقتی كه قسمت دوم این ماده مقررمی دارد((اگر كسی چیزی به دیگری بدهد ، بدون اینكه مقروض آن چیز باشد می تواند استرداد كند)) عرفاچنین مستفاد می شود كه پرداخت وتسلیم ظهوردرمقروض بودن ومدیون بودن پرداخت كننده وتسلیم كننده دارد . اگر منظور قسمت دوم ماده 265قانون مدنی نفی ((اماره مدیونیت )) بود، باید بدین نحو تنظیم می شد .
((بنابراین اگر مسی چیزی به دیگری بدهد، می تواند آن را استرداد كند، مگر اینكه مدیون بودن او ثابت شود.)) لذا طرز تنظیم قسمت اخیر ماده 265 وهمچنین موقعیت مكانی این ماده زیر عنوان وفای به عهد ، ظهور پرداخت وتسلیم دروجود دین را افاده می كند.ب. كیفیت اقتباس ماده 265قانون مدنی
ماده 265 قانون مدنی ایران از ماده 1235 قانون مدنی فرانسه اقتباس شده است .(2) تنها تغییری كه درترجمه این ماده داده شده است ، خارج ساختن ((پرداخت)) از قلمر عنوان تبرع وبخشش است . بقیه ماده به حالت خود باقی گذاشته شده وعینا ترجمه ونقل شده است . بنابراین ترجمه ونقل عین قسمت دوم ماده 1235 قانون مدنی فرانسه درذیل ماده 265قانون مدنی درصورتی عاقلانه است كه قسمت اول ماده نیز اجمالا معنای قسمت اول ماده 1235 قانون مدنی كه با كلمه (( بنابراین )) آغاز شده ، متفرع بر قسمت اول ماده است كه به صورت استثناوخارج كردن ((مقروض نبودن )) از بخش اول ماده درصورتی صحیح است كه درجمله ، معنای ((مقروض بودن )) اخذ شده باشد.
دلیل دوم .استقراء حكم درسایر مواد قانونی
الف. ماده 320 قانون تجارت
این ماده مقررمی دارد : دارنده هرسند دروجه حامل مالك وبرای مطالبه وجه آن محق ، محسوب می شود، مگر درصورت ثبوت خلاف))بر اساس این ماده قانونگذار مالكیت سند دروجه حامل را برای دارنده آن مفروض دانسته است ، بنابراین همین كه سند دروجه حامل به دارنده آن تسلیم شود . تحویل دهنده درصورتی حق استرداد آن را دارد كه عدم مدیونیت خود را اثبات كند . بنابراین سند دروجه حامل ، مانند اسناد تجارتی دیگر ، به خودی خود نماینده طلب است ودارنده ای كه آن را دردست دارد، نیاز به اثبات وجود طلب به طریق دیگر ندارد وهرگاه شخص دیگری مدعی مالكیت سند باشد باید خلاف آن را به اثبات برساند.(3)
این گونه طرز فكر درمورد اسناد تجاری ، كه تحویل آنها به دارنده به عنوان ادای دین تلقی شود، نشانه این است كه هدف قانونگذار تحكیم قاعده ((پرداخت اماره مدیونیت )) است ودرهرفرصتی آن را اعمال واجراء می كند
ب.ماده 724قانون مدنیاین ماده مقررمی دارد ((حواله عقدی است كه به موجب آن طلب شخصی از ذمه مدیون به ذمه شخص ثالث متقل میگردد..((از سوی دیگر ماده 726قانون مدنی مقررمی دارد ((اگر درمورد حواله محیل مدیون محتال نباشد ، احكام حواله درآن جاری نخواهد بود )) هنگامی كه شخصی وجهی را ازطریق حواله به دیگری پرداخته ومدیون بودن محیل به محتال مورد تردید باشد، حقوقدانان چنین پرداختی را نشانه مدیونیت محیل به مجتال می دانند .(4)بنابراین ، پرداخت وجه از طریق حواله ، ظهور درمدیون بودن محیل به محتال داشته واثبات خلاف این اماره ((ظهور)) برعهده محیل است ، به همین جهت است كه شعبه اول دیوان عالی كشور درحكم 1045- 25/6/1325 مقرر داشته است : ،، مطابق ماده 724 قانون مدنی محیل مدیون محتال است مگر خلاف آن ثابت شود..،، (5)
ج.ماده 2،3قانون مدنی
این ماده می گوید ((اگر كسی كه اشتباها خود را مدیون می دانست ،آن دین را تادیه كند ،حق دارد از كسی كه آن را بدون حق اخذ كرده است استرداد نماید)) رابطه ماده 265 وماده 302 قانون مدنی رابطه عموم وخصوص مطلق است . یعنی پرداخت موضوع ماده 265 ممكن است به كلی فاقد عنوان باشد یا اینكه عنوان آن درقصد مشترك اولیه ، ایفاء دین مشخص شده باشد وسپس پرداخت كننده مدعی اشتباه شده واساسا دین را منتفی بداند. درحالی كه پرداخت موضوع ماده 302منحصر به فرضی است كه عنوان ادای دین را هردو پذیرفته اند ، ولی پرداخت كننده پرداخت را مبتنی بر اشتباه بداند با فرض اعم بودن ماده 265، وجود ماده 302فاقد توجحیه منطقی است برای جمع این دو ماده بهتر است بگوییم كه این ماده ضمن تاكید برحكم ماده 265قانون مدنی ، شیوه ای برای اثبات خلاف اماره مدیونیت از سوی پرداخت كننده است .بدیهی است كه مدعی اشتباه باید آن را اثبات كند وتا زمانی كه این اشتباه به اثبات نرسد مقنن پرداخت را نشانه ادای دین وایفای تعهد می داند . با تامل درمصداقهای ذكر شده ، كه درآنها مقنن پرداخت را نشانه ایفای تعهد دانسته است ، این پرسش به ذهن می آید كه قانونگذار آن را درماده 265 قانون مدنی آورده است ؟غالب حقوقدانان براین عقیده اند كه درحقوق ما((پرداخت )) اماره مدیونیت است . تعابیر برخی از نویسندگان درانتخاب این نظریه چنین است : باید پذیرفت كه درحقوق ما((پرداخت )) اماره بر وجود دینن است واین قاعده ریشه بسیاری از احكام حقوقی قرارگرفته است ..(6) پس اگر كسی مالی به دیگری بدهد،ظن غالب براین است كه قصد تبرع نداشته وبا دادن آن مال قرض خود را به طرف مقابل ادا می كند..(7) اگر قرائنی دربین نباشد ظاهر دراین است كه به عنوان وفاء دین بوده است وهرگاه قرائنی باشد كه دلالت كند بر اینكه وفاءوادای مافی الذمه نبوده ،گیرنده عهده دارد آن چیزی است كه گرفته است .(8)
دلیل سوم – رویه قضائی
منظور از رویه قضائی دراین مقاله آراء واحكام صادره از شعب وهیئت عمومی دیوان عالی كشور است كه در زمینه های دیون ، استرداد اموال ، اسناد تجاری ،حواله وتصرف كه درواقع بسترهای مناسب این بحث هستند ، صادر شده است با مطالعه این آراء می توان تمایل بالاترین سطوح دستگاه قضائی به گزینش این نظریه را مشاهده كرد گرچه پاره ای از این آراءاز برخی جهات مورد نقد حقوقدانان واقع شده است ،(9) ولی با ملاحظه جهت گیری این آراء مشخص است كه ((ظهور پرداخت دراداءدین )) پیام اصلی این آراء است وبر اساس این احكام ، مدعی استرداد یك مال باید عدم استحقاق گیرنده وحقانیت خود به باز پس گیری را اثبات كند . اینك پاره ای از آراءصادره دراین زمینه را ذكر می كنیم..
الف ،آراء صادره درمورد اسناد تجاری
1-حكم شماره 716 –14/6/1324 شعبه 4 دیوان عالی كشور.
،،.. از مجموع مواد استفاده می شود كه چك دروجه حامل مثبت انتقال وجه آن است كه صادر كننده مدیون دارنده آن بوده وضامن پرداخت وحه چك می باشد دراین صورت عنوان استحقاق صادركننده چك به استرداد وجه آن از دارنده چك ،برخلاف مستفاد از مواد مزبور خواهد بود..،،(10)
2.رای شماره 548-4/2/1338 هیئت عمومی دیوان عالی كشور،،..وجود سفته های مدركیه با توجه به محرز شدن صدور آنها از ناحیه پژوهشخواه دلیل مدیونیت مشارالیه است ..،،(11)
3.رای شماره 3801 – 17/11/1339 هیئت عمومی دیوان عالی كشور.
،، باتوجه به اینكه اصل اشتغال ذمه صادركننده چك درقبال دارنده آن است ووجود چك دردست فرجام خواه ظهور دراستفاده بلا جهت صادر كننده از چك دارد مورد مشمول ماده 319 قانون تجارت بوده واستناد دادگاه به ماده 318 قانون مزبور وتایید پژوهش خواسته صحیح نمی باشد . بنابراین قرارفرجام خواسته بر خلاف قانون صادر شده..(12)
4.حكم شماره 1326-20/701328 شعبه 3 دیوان عالی كشور.
((حكم به استرداد وجه چك علیه گیرنده آن درصورتی صحیح است كه استحقاق صادركننده دراسترداد وجه چك بر دادگاه ثابت گردد واستناد به اصل برائت وهمچنین استناد به ماده 265 قانون مدنی برای اثبات امر مزبور كافی نخواهد بود..) (13)
5.حكم شماره 9-29/3/1369 هیئت عمومی دیوان عالی كشور.
((اعتراض تجدید نظر خواه موجه به نظر می رسد وحكم تجدید نطر خواسته واستدلال دادگاه مخدوش است زیرا به صراحت ماده 310 قانون تجارت صادر كننده چك وجوهی را كه نزد محال علیه دارد به دارنده چك واگذار می كند وواگذاری وجه چك دلالت بر تعلق وجه چك به دارنده چك دارد ومی تواند وجه آن را مطالبه ووصول نماید ..وچون درمتن سه فقره چكهای مدرك دعوی مطلبی كه مفید عدم مسئولیت صادر كننده چكها باشد قید نشده ودرمرحله رسیدگی ماهوی دلیلی كه موید استحقاق تجدید نظر خوانده دراسترداد وجه چكها می باشد ارائه نگردیده وماده 265 قانون مدنی ارتباطی به موضوع ندارد لذا حكم تجدید نظر خواسته نقض می شود..(14)
ب.آراء صادره درمورد پرداختها وحوالجات
1.رای شماره 1646-10/5/1340 هیئت عمومی دیوان عالی كشور
،، نظر به اینكه ورقه مستند دعوی زائد بر دریافت وجه را حكایت ندارد وادعای مدعی به اینكه وجه مزبوررا اشتباها به فرجامخواه پرداخته مقرون به دلیل نمی باشد. حكم دادگاه به استرداد وچه از فرجامخواه به اعتبار اینكه بدون استحقاق دریافت داشته خلاف مستفاد از ظاهر سند بوده ومنطبق با اصول قضائی نیست ...،،(15)
2.رای شماره 1995-3/7/1341هیئت عمومی دیوان عالی كشور.
درتاریخ 20/9/38 وكیلی به وكالت شخصی داد خواستی به خواسته مبلغ پنجاه وهفت هزاروپانصد ریال وخسارات وارده به طرفیت دیگری به دادگاه شهرستان تهران تقدیم وتوضیح داده است كه موكل مبلغ فوق الذكر را وسیله بانك ملی بازار به رسم امانت به خوانده ارسال نموده كه تا دستور ثانوی باقی بماند وخوانده از استرداد وجه مذكور خودداری می نماید . درخواست زسیدگی وصدور حكم به میزان خواسته وخسارات وارده را نموده ورسید سه فقره وجه از بانك ملی بازار ویك فقره گواهی بانك مشعر بر پرداخت وجه به خوانده ودو برگ اظهارنامه را به عنوان مدرك ضمیمه داد خواست خویش كرده است .شعبه 5 دادگاه شهرستان تهران با انجام تشریفات قانونی رسیدگی وبه استناد ماده 724 قانون مدنی دریافت وجه از طرف خوانده را دلیل اشتغال ذمه او ندانسته وچون مورد را با حواله منظور درقانون مدنی منطبق دانسته خواهان را محكوم به بی حقی وپرداخت خسارت حق الوكاله وكیل خوانده نموده است وكیل محكوم علیه از این حكم پژوهش خواسته وشعبه 3 دادگاه استان مركز به موضوع رسیدگی وبا اكثریت آراء مورد را با ماده 265 قانون مدنی منطبق دانسته ، دادنامه بدوی را فسخ وپژوهش خوانده را به پرداخت اصل خواسته وخسارات قانونی محكوم نموده است . براثر فرجا م خواهی محكوم علیه از این حكم ، شعبه 6 دیوان عالی كشور به موضوع رسیدگی وچنین رای داده است : فرجام خوانده به شرح دادخواست مدعی اسست كه وجوه ارسالیی به مشهد را به رسم امانت جهت فرجام خواه فرستاده است ودراین زمینه دلیلی اقامه نشده واستناد دادگاه به ماده 265قانون مدنی با لحاظ اصل برائت وماده 356 آئین دادرسی مدنی موجه نمی باشد ومنطبق بامورد نیست . بنابراین حكم فرجامخواسته مخدوش ورسیدگی ناقص وحسب ماده 559 قانون آئین دادرسی مدنی به اتفاق آراء شكسته می شود ورسیدگی مجدد با شعبه دیگر دادگاه استان مركز خواهد بود .شعبه 8 دادگاه استان مركز كه پس از نقض مرجع رسیدگی بوده چنین انشاء رای كرده است : (( ماحصل اعترافات وكیل پژوهشن خواه بر دادنامه بدوی این است كه موضوع حواله در بین نبوده وموكل او وجوهی برای پژوهش خوانده به مشهد ارسال داشته كه بعدا دریافت دارد وموكل او دینی به پژوهش خوانده نداشته است ، این اعتراض وارد است زیرا:
1،استناد دادگاه بدوی به ماده 724 قانون مدنی صحیح نیست وانطباقی با مورد ندارد. طبق ماده مذكور از شرایط تحقق حواله مدیون بودن محیل به محتال واشتغال ذمه شخص محیل به محال له است . وطبق صریح ماده 726 قانون مدنی اگر درمورد حواله محیل مدیون محتال نباشد احكام حواله درآن جاری نخواهد بود ودر مورد مانحن فیه ، اولا حواله به معنی قانون مدنی حاصل نشده ، زیرا پژوهش خواه به عهده بانك ملی ودر وجه پژوهش خوانده حواله صادر نكرده بلكه بانك ملی را وسیله انتقال وجه قرارداده كه این عمل با ارسال وجه به وسائل دیگری از قبیل پست وغیره تفاوتی ندارد وبانك ملی هم درمقابل اخذ كارمزد وهزینه معین وسیله انتقال قرارگرفته است . وثانیا مدیو ن بودن پژوهش خواه به پژوهش خوانده ثابت نیست وصرف ارسال وجه وسیله بانك ملی برای پژوهش خوانده دلیل اشتغال ذمه پژوهش خواه نمی باشد ، وبنابراین ماده 724 قانون مدنی وحكام حواله دراین مودر صدق نمی كند.2.طبق ماده 265 قانون مدنی هركس مالی به دیگری بدهد ظاهر درعدم تبرع است بنابراین اگر كسی چیزی به دیگری بدهد بدون اینكه مقروض آن چیز باشد می تواند آن را استرداد كند وعدم اشتغال ذمنه نیز احتیاج به دلیل ندارد، زیرا طبق ماده 356 قانون آئین داد رسی مدنی اصل برائت است وطبق ماده مزبور اثبات مدیون بودن پژوهش خواه به عهده پژوهش خوانده است .ودراین پژوهش خوانده انكاری از دریافت وجه نكرده وطبق مدارك اقامه شده از طرف پژوهش خواه ارسال مبلغ57500 از طرف نامبرده ودریافت آن وسیله پژوهش خوانده ثابت است . وچون اصل درعدم تبرع وبرائت ذمه است ودلیلی بر مدیون بودن پژوهش خواه ابراز نشده نامبرده می تواند استرداد وجه مذكوررا بخواهد. علیهذا، حكم پژوهش خواسته مخدوش است وشكایت پژوهش خواه وارد است وطبق ماده 515 قانون آئین داد رسی مدنی حكم بد وی را فسخ می نماید وپژوهش خوانده محكوم است به پرداخت مبالغ زیر..
ازاین حكم نییز فرجام خواهی شده است . موضوع درهیئت عمومی دیوان عالی كشور طرح گردیده واكثریت به شرح زیر رای به نقض حكم فرجام خواسته داده اند:
((حكم فرج شودخم هتساوخ مااست ، زیرا مستند حكم مزبور درمورد بحث ماده 265قانون مدنی است كه منطبق با مورد نمی باشد وفرجام خواه ادعا نداشته كه وجه دریافتی تبرعی بوده تا درتبرع وعدم تبرع اختلاف باشد وعدم تبرع مناط اعتبار قرارگیرد ومراد از اصل برائت در دعوای مطروحه وهر دعوای دیگری برائت مدعی علیه است ومدعی باید دعوای خود را اثبات نماید ودادگاه درحكم فرجام خواسته معكوسا استدلال نموده ومدعی را بری شمرده ، درصورتی كه علیه مدعی از طرف فرجام خواه دعوائی طرح نشده بوده ومدعی می بایست امانی بودن مدعی به را اثبات نماید..))(16)
براساس این رای ، صرف ارسال وجه برای دیگری ظهور درمدیون بودن ارسال كننده آن دارد واماره ونشانه مدیون بودن ارسال كننده است . وچنین اماره ای بر اصل برائت حاكم است . ودرمقام تعارض اصل برائت ارسال كننده واماره مدیونیت او، اماره مدیونیت مقدم شده وجائی برای اجرای اصل برائت باقی نمی ماند . ازاین رای نكته دیگری نیز استفاده می شود كه حائز اهمیت است ، وآن اینكه ، هرگاه اختلاف پرداخت كننده وگیرنده درتبرعی بودن وبتبرعی نبودن پرداحت باشد ، ماده265 قانون اختلاف در((امانی بودن )) و((ادای دین بودن )) پرداخت باشد ماده 265 قانون مدنی قاعده ((مدیونیت پرداخت كننده )) را برگزیده به همین جهت دررای مذكور تصریح شده كه ((مدعی می بایست امانی بودن مدعی به را اثبات نماید.))آراء مربوط به دعاوی تصرف
1،حكم شماره 471-21/2/1319 شعبه 3دیوان عالی كشور
((اساسا اثبات دعوی درمقابل متصرف بر عهده مدعی است وبه موجب ماده 35قانون مدنی تصرف به عنوان مالكیت دلیل مالكیت است تا خلاف آن ثابت شود.))(17)
2، حكم شماره 599-18/3/1319 شعبه 1 دیوان عالی كشور
((صرف تصرف ومالكیت سابقه را نمی توان دلیل حقانیت دانست وتصرف متصرف،دلیل مالكیت است مگر آنكه مطابق ماده 36قانون مدنی ثابت شود كه ناشی ارسبب تملك یا ناقل قانونی نبوده است .)) (18)
3، حكم شماره 4035-30/11/1319 شعبه 3 دیوان عالی كشور
؛؛ ثبوت مالكیت سابق درمقابل تصرف فعلی تاثیری ندارد ومناط بی حقی متصرف نیست ،مگر آنكه مطابق ماده 36قانون مدنی معلوم شود كه تصرف ناشی از سبب تملك وناقل قانونی نبوده است .؛؛(19)
4، حكم شماره 430-13/3/1372 شعبه 6 دیوان عالی كشنور
؛؛ ثبوت عنوان تصرف به عهده متصرف نیست بلكه طرف باید ثابت كند كه تصرف متصرف ناشی از سبب تملك یا ناقل قانونی نیست .؛؛(20)
5، رای شماره 87-21/1/1341 هیئت عمومی دیوان عالی كشور
؛؛ كسی كه متصرف مالی است ، تصرف او به عنوان مالكیت شناخته می شود ودیگری كه مدعی است تصرفات متصرف به عنوان غارس وزارعانه بوده بایستی مراتب را ثابت نماید.؛؛(21)
با ملاحظه آراء ذكر شده وآراء دیگری كه به علت اختصار كلام از ذكرآنها صرف نظر شده، تمایل آشكار روبه قضائی به این سمت است كه پرداخت را نشانه واماره مدیون بودن پرداخت كننده بداند ودرمقام استرداد مال اورا مدعی به حساب آورد.دلیل چهارم . عرف وسیره عقلا
دراغلب موارد، متصرفین دراموال تحت سلطه آنهاؤ مسبوق به سابقه مالكیت دیگران است ولی علی رغم روشن بودن مالكیت سابق دیگردان بر مال مورد تصرف ،عقلای جامعه با متصرف به عنوان مالك معامله كرده واز وی درخواست اثبات مالكیت خود به ناقل صحیح نمی كنند. به تعبیر دیگر ، هرگاه عرف كسی را مالك بشناسد این امر را نیز مفروض می انگارد كه مالكیت اوناشی از ناقل قانونی وسبب مملك است ، ولو اینكه سابقه مالكیت شییء نیز معلوم باشد (23) به تعبیر دیگر ، هرگاه شخص به استناد مالكیت سابق خود تقاضای وجه پرداختی یا مال تحویل شده را نماید ، باید اثبات كند كه مال را به گیرنده تملیك نكرده وآن را تحت عناوینی مثل قرض ، ودیعه وغیره به او داده وحق استرداد آن را دارد.
دلیل پنجم . سازگاری این تفسیر با قاعده عمومی مربوط به اثبات دعوی
امر اثبات درمرحله داد رسی از اهمیت بسزایی برخوردار است . ضرورت اثبات ادعا ، مدعیان دروغین را از طرح دعاوی واهی باز می دارد.با اثبات واقامه دلیل بر عهده مدعی است . برای تمایز مدعی از مدعی علیه معیارهای متعدد وضوابط گوناگونی ارائه شده است . یكی از ضوابط پیشنهادی برای تمایز آن دو ((مطابقت یا مخالفت با اصل یا ظاهر است ؛؛ به تغبیر دیگر ، مدعی كسی است كه ادعای او خلاف اصل یا ظاهر باشد وبرعكس منكر كسی است كه حرف او با اصل یا ظاهر مطابق باشد.(23)وقتی كسی مالی را درتصرف دارد،وضع موجود مطابق اصل وقاعده بوده وخواهان استرداد كه با اقامه دعوی درصدد به هم زدن وضع موجود به نفع خود می باشد، باید بر اثبات ادعای خود دلیل اقامه كند. زیرا اختیار دردادن هرمال یا اختیار دربازار پس گرفتن آن مال ملازمه ندارد. بنابراین انداختن بار اثبات وارائه دلیل بر عهده مدعی علیه خلاف قواعد واصول مورد دادرسی است وهیچ عقل سلیمی آن را نمی پذیرد وانگهی اغلب مردم جامعه كالاهای مورد نیاز خود را از دیگران گرفته اند، اگر گیرنده را ملزم به اثبات مدیونیت مدعی یا اثبات سبب تملك وناقل شرعی وقانونی بدانیم بدین معناست كه متصرف را دربرابر همه مدعیان موظف به اثبات ذی حق بودن خود بدانیم واین تكلیفی است مالایطاق وانتظاری غیرمتعارف كه هیچ عقل سلیمی آن را نمی پذیرد با چنین وضعی انتقال دهندگان كالاها فرصت می یابند هرروز به بهانه های واهی وبا رویای چنگ انداختن مجدد به اموال انتقال یافته ، انتقال گیرندگان كالاها را صرفا به این بهانه كه اصل عدم بخشش وتبرع است به محاكم بكشانند . خردمندان واقفندكه سپردن ره به حرامیان بر خلاف حكمت ونظام صحیح جامعه است .دلیل ششم . قاعده تصرف یا اماره ید
سلطه واقتدار عرفی بر اموال به قصد تملك را تصرف یا ید گویند(24) قاعده ید از امارات است ودلیل حجیت واعتبار امارات نیز خاصیت كشف وازواقع آنهاست ومقتضای احراز واقع بودن یك دلیل ، این است كه كلیه آثار ولوازم شرعی وعقلی آن نیز احراز شده واثبات شده محسوب شود . یعنی همانگونه كه اماره بر مدلول مطابقی دلالت داردبر مدلولهای تضمنی والتزامی نیز دلالت دارد به تعبر دیگر مثبتات امارات به خلاف اصول عملیه محب است .(25) بنابراین اماره بر مسبب ( مالكیت ) اماره بر سبب ((ناقل قانونی )) هم هست ، چون دلیل بر لازم دلیل بر ملزوم هم هست . به همین جهت است كه قانونگذار پس ازذكر مدلول مطابقی قاعده تصرف یعنی مالكیت درماده 35 قانون مدنی ، بلافاصله مدلول التزامی آن را كه از لوازم عقلی آن است یعنی انتقال به ناقل قانونی وسبب مملك را درماده 36 بیان كرده است .
ماده 35 قانون مدنی مقرر میدارد: تصرف به عنوان مالكیت دلیل مالكیت است مگر اینكه خلاف آن ثابت شود ماده36 قانون مدنی می گوید: ((تصرفی كه ثابت شود ناشی از سبب مملك یا ناقل قانونی نبوده معتبر نخواهد بود .))
به موجب این قاعده هرگاه شخص مالی را ب عنوان مالك درتصرف داشته باشد وشخص دیگری نیز مدعی مالكیت آن باشد، ذوالید از اقامه دلیل بر استحقاق خود بی نیاز است به عبارت دیگر ، تصرف اماره ونشانه دو امر مهم یعی مالكیت متصرف وانتقال به ناقل قانونی است بنابراین دهنده مال باید ثابت كند كه مال را بابت دین خود تادیه نكرده وتحت عناوین دیگری از قبیل ودیعه ، فرض یا عاریه به گیرنده سپرد ه تا بدین وسیله اماره تصرف وآثار آن را مخدوش وبی تاثیر سازد.
نكته : ماده 37 قانون مدنی متضمن استثنائی بر قاعده فوق به شرح زیر است (( اگر متصرف فعلی اقراركند كه ملك سابقا مال مدعی بوده است دراین صورت مشارالیه نمی تواند برای رّد ادعای مالكیت شخص مزبور به تصرف خود استناد كند مگر اینكه ثابت نماید كه ملك به ناثل صحیح به او منتقل شده است .))درباره این ماده چند نكته حائز اهمیت وجوددارد :
1، این حكم یك حكم استثنائی وخلاف قاعده است ؤ زیرا قاعدتا تعارضی میان ملكیت فعلی متصرف وملكیت سابق دیگری وجود نداشته وقابل جمع هستند .
قانونگذار استثنائا اثبات مالكیت سابق مدعی به وسیله اقراررا مانع از توسل به قاعده تصرف دانسته است و استثنائی بودن حكم مشعر بر این است كه اثبات مالكیت سابق مدعی با سایر ادله نباید مانع از توسل به قاعده تصرف شود. درغیر این صورت ارزش وقلمرو اعمال قاعده تصرف به شدت محدود ومضیق خواهد شد.
2، حكم مذكور درماده 37قانون مدنی از نظر حقوقی قابل ایراد وخدشه است . زیرا توجیه حكم ماده 37 به دو صورت امكان پذیر است كه هیچ كدام قانع كننده نیست .
الف ، استصحاب مالكیت
براساس این توجیه با اقرارمتصرف، مالكیت سابق مدعی ثابت شده وتا زمان حال استصحاب می شود وبه استصحاب بقای مالكیت سابق دیگر خود متصرف نمی تواند ادعای تصرف به عنوان مالكیت كند، مگر اینكه ثابت نماید كه ملك به موجب یكی از اسباب تملك صحیحا به او منتفل شده است (26) این توجیه قانع كننده نیست ، زیرا همه دانشمندان براین نكته اتفاق نظر دارند كه درصورت تعارض اصل عملی استصحاب یا اماره ید ، حكومت وتقدم با اماره ید است.ب، انقلاب دعوی
براساس این توجیه ، با اقرار متصرف به ملكیت سابق مدعی، دعوی منقلب ودگرگون می شود.(27) یعنی مدعی ، منكر مدعی می شود . به تعیبیر دیگر ، با اقرارذوالید ادعای مدعی ثابت شده ومرافعه او خاتمه می یابد وادعای جدید متصرف این است كه مال مورد تصرف او با ناقل قانونی وسبب مملك به او منتقل شده است كه این خود دعوای جدیدی است وباید توسط مدعی آن ( ذوالید ) اثبات گردد این توجیه نیز قانع كننده نیست زیرا:
اولا : مفاد ادعای مدعی مالكیت فعلی است نه مالكیت سابق ، ومفاد اقرار متصرف ، ملكیت سابق مدعی است نه ملكیت فعلی او ، پس با اقرار متصرف به ملكیت سابق مدعی به،دعوای وی از بین نمی رود ، زیرا بین مالكیت سابق مدعی ومالكیت فعلی متصرف تعارضی وجود ندارد وقابل جمع هستند . بنابراین طرف همچنان مدعی بوده وادعای خود را باید به اثبات برساند.(28)
ثانیا: قائلین به قلب دعوی آثار ناشی از اماره ید را تفكیك نموده ومعتقدند كه ((ید فقط مالكیت را اثبات می كند نه دعوای انتقال از مالك سابق به متصرف لاحق را ))(29) تجزیه میان آ ثار حاصله از اماره ید درست نیست ، زیرا ید از امارا ت است وبر خلاف اصول كه بیانگر حكم ظاهری هستند، حجت امارا به خاطر كاشف بودن ار واقع است به تعبیر دیگر ، ملكیتی كه به واسطه اماره ید ثابت می شود ملكیت وا قعی است نه ظاهری وملكیت واقعی اقتضا می كند كه به واسطه ناقل قانونی ودرست حاصل شده باشد ، مگر اینكه خلاف آن ثابت شود، به تعبیر دیگر ، عرف وعقلا میان ملكیت وقانونی بودن راه وصول آن تفكیك قائل نیستند، حتی آن را مفروض می انگارند، وبر مبنای این حقیقت اماره ید را بنا می نمایند.
ثالثا : اقرار به مالكیت سابق مدعی توام با ادعای انتقال مال به ناقل قانونی به خود یك اقرارمفید است وبر طبق ماده 1282 قانون مدنی چنین اقرار قابل تجزیه نیست .(30)به همین جهت است كه شعبه اول دیوان عالی كشور درحكم شماره963 مورخ 3/5/1318 مقرر می دارد: اگر مدعی دعوای امانت بودن مالی را بنماید وخوانده اخذ مال را درمقابل وجوهی كه به او پرداخته بداند، كه مآل این اظهار همان اشتغال ذمه خود بابت بهای مال است ، بنابراین اقراراو به اخذ مال مقید به قید ووصفی است كه مدعی مطابق ماده 1283 قانون مدنی نمی تواند آن را تجزیه كرده وقسمتی را كه به نفع اوست مورد استفاده قراردهد ،(31) بنابراین هرگاه اقرارمقید به قیدی باشد، تجزیه آن صحیح نیست وبا منع تجزیه اقراربار اثبات همچنان بر عهده مدعی استرداد باقی می ماند.
رابعا: برای دلالت ید بر ملكیت ذوالید اگر انتقال به ناقل قانونی هم بر عهده او گذاشته شود، وجودوعدم وجود چنین قاعده ای علی السویه وبدون اثر خواهد بود، چه ، درغالب مواردی كه درآنها به قاعده تصرف استناد می شوند، مال مورد تصرف ذوالید مسبوق به مالكیت غیر بوده واقرار به مالكیت سابق غیر هم از سوی متصرف همیشه توام با این اعتراف صریح یا ضمنی است كه ملك به ناقل قانونی معتبر به او منتقل شده است . به تعبیر دیگر ، درهر تصرفی كه به عنوان مالكیت صورت پذیرفته ادعای انتقال به ناقل قانوننی هم نهفته است ، با چنین وضعی قاعده تصرف دربیشتر موارد از ارزش می افتد.
بنابراین ، به دلایلی كه ذكر شد حكم ماده 37 قانون مدنی یك حكم خلاف اصل وقاعده واستثنائی است ومفاد حكم این ماده خود فاقد توجیه منطقی وحقوقی می باشد . لذا باید از تعمیم وتوسعه وقیاس آن به سایر موارد اثبات مالكیت سابق مدعی اجتناب شود.
3.پاسخ به ایرادات وارده براین نظریه
عده ای از نویسندگان (32) عقیده دارند كه با نفی عنوان تبرع وبخشش درصدر ماده 265 قانون مدنی مدعی به طور مطلق مجاز است مال تسلیم شده یا وجه پرداخت شده را پس بگیرد وصرف اثبات تسلیم مال از سوی مدعی به گیرنده برای استرداد آن كافی است ودادگاه به صرف ادعای خواهان باید حكم به رد مال بدهد . براساس این عقیده گیرنده مال مدعی محسوب است وباید مدیون نبودن مدعی را اثبات كند وگرنه باید مال را به او برگرداند، به نظراین عده از نویسندگان اگر (( پرداخت اماره وجود دین )) باشد با دو ایراد اساس روبه روست كه اینك ضمن طرح هردو ایراد به آنها پاسخ خواهیم گفت.
ایراد اول، عدم امكان اثبات امر عدمی
اگر دادن مال را اماره مدیونیت دهنده آن تلقی كنیم ، ناگریز باید آن را یك اماره ساقط نشدنی بدانیم ، درنتیجه اظهار نظر به اینكه دهنده مال می تواند با اثبات خلاف مدلول این اماره ، مال را استرداد كند صحیح نخواهد بود ، چه ، خلاف اماره مزبور احراز نمی شود، مگر اینكه مدیون نبودن دهنده مال به گیرنده ثابت شود واینامر عادتا غیر ممكن است خواند نمی تواند از خواهان بخواهد كه ثابت نماید دینی قبلا وجود نداشته است ، زیرا مدیون نبودن به طور مطلق یك امر عدمی است وعدم مطلق قابل اثبات نیست .(33)
در پاسخ این ایراد باید گفت اولا، اثبات عدم مدیونیت مدعی غیر ممكن نیست ومانند بسیاری از امور عدمی با اثبات یك امر وجودی، میسر است . چنانكه می توان ثابت كرد كه وجه برای خرید چیزی داده شده است ،نه درمقام انجام تعهد واثبات به همین مقدار به مقصود كفایت می كند .(34)ثانیا صرف عنوان امر عدمی نباید این توهم را درذهن تداعی كند كه اثبات آن امكان پذیر نیست . موارد متعددی درقوانین وجود دارد كه اثبات امر عدمی بر عهده مدعی نهاده شده است كه به پاره ای از آنها اشاره می شود.
الف . ماده 95 قانون مدنی مقررمی دارد: هرگاه زمین یا خانه كسی مجرای فاضلاب یا آب باران زمین ینا خانه دیگر ی بوده است ، صاحب آن خانه یا زمین نمی تواند جلوگیری از آن كند، مگر درصورتی كه عدم استحقاق او معلوم شود.))
دراین ماده اثبات (( عدم استحقاق )) بر عهده مدعی نهاده است .
ب، ماده 348 قانون مدنی می گوید: ؛؛ بیع جیزی كه بایع قدرت بر تسلیم آن ندارد باطل است ..؛؛ اگر مشتری مدعی بطلان عقد باشد ، باید عدم قدرت بر تسلیم بایع را به اثبات برساند.
ج. براساس ماده 14 قانون مدنی، امین جز درصورت تعدی وتفریط ضامن نیست . وفق این ماده اثبات تفریط بر عهده مدعی است . ماده 952 قانون مدنی ، تفریط را (( ترك عمل )) خوانده است ،مدعی تفریط باید عدم انجام یك عمل را اثبات كند.
د، ماده 1210 قانون مدنی مقرر میدارد: هیچ كس را نمی توان بعد از رسیدن به سن بلوغ به عنوان جنون یا عدم رشد محجور نمود مگر آنكه عدم رشد یا جنون او ثابت شده باشد؛؛
دراین ماده اثبات عدم رشد كه یك امر عدمی است بر عهده مدعی گذاشته شده است .
ازاین استقراء مختصر به خوبی بر می آید كه اثبات امر عدمی نیز امكان پذیر است وبعد عقل ، عرفی ویا عادی ندارد.ایراد دوم ، اصل برائت
ماده 356 قانون آئین دادرسی مدنی می گوید: (( اصل برائت است بنابراین كسی كه مدعی حق یا دینی باشد باید آن را اثبات كند والا مطابق این اصل حكم به برائت مدعی علیه داده خواهد شد؛؛ به موجب این ماده ، گیرنده مال كه مدعی است پرداخت كننده به اودینی داشته واین پرداخت بابت دین او صورت گرفته باید وجود دین را ثابت كند(35) به این ایراد از دوجهت می توان پاسخ گفت :
اولا اصل برائت به نفع مدعی علیه قابل استناد است نه به نفع مدعی (36) بنابراین دهنده مال كه درمقام استرداد آن بر آمده وادعای استحقاق خود وعدم استحقاق گیرنده را دارد نمی تواند برای اثبات ادهای خود به اصل برائت متوسل شود . زیرا هیچ كس مال خود را بدون عنوان وجهت درنزد دیگران نمی گذارد وبرای استرداد مال مدعی باید آن عنوان را ثابت نماید .
ثانیا : به مقتضای گفته مشهور (( الاصل دلیل حیث لادلیل )) تمسك به اصل برائت زمانی درست است كه هیچ راهی به واقع وجود نداشته باشد ، اكنون كه اماره تصرف كشف از واقع نموده وتردید را از میان می برد، جائی برای اجرای اصل برائت باقی نمی ماند.
نتیجه
هرگاه كسی مالی به دیگری بدهد ، درانتقال یا عدم انتقال مال به گیرنده براساس حصر عقلی سه احتمال وجود دارد:
1، آن را تبرعا ( به عنوان هبه یا صلح بلا عوض) به گیرنده داده است .
2، آن را درقبال تعهدی كه به گیرنده داشته (اعم از دین یا تعهد قراردادی دیگر ) به عنوان ادای دین به او داده است ،
3، ”آن را تحت عناوین چون قرض،عاریه یا ودیعه وبه قصد استرداد به او داده است .(37)
صدر ماده 265 قانون مدنی بابیان ؛؛ظهور پرداخت درعدم تبرع ؛؛ اولین احتمال را منتفی اعلام كرده است ، بنابراین اگر گیرنده ادعا كند مال به عنوان هبه یا صلح بلا عوض به او داده شده است باید آن را ثبات كند. اما این بخشی از واقعیت است .چه اگر نزاع صرفا بر سر تبرع ئعدم تبرع بودبه همین جا ختم می شد . اما این چنین نیست ، بلكه علی رغم نفی یكی از احتمالات سه گانه فوق ، دو احتمال دیگر همچنان پابرجا ومتعارض هستند . قسمت دوم ماده 265 درمقام رفع تعارض میان دو احتمال باقیمانده ظهور پرداخت دروجود دین را بر گزیده ومقرر می دارد:؛؛..بنابراین اگر كسی چیزی به دیگری بدهدبدون اینكه مقروض آن چیز باشد می تواند استرداد كند.؛؛بنابراین مدعی به كمك اثبات یكی از فقرات احتمال سوم می تواند ضمن اثبات مقروض نبودن خود مال را از متصرف پس بگیرد. بنابراین منطقی تر وبهتر این است كه بگوئیم پرداخت اماره مدیونیت است . به تعبیر دیگر ، هرپرداخت نشانه وفای به عهد واماره بروجود دین است وهركس مالی به دیگری می دهد فرض بر این است كه دین خود را ادا كرده وتعهد خود را ایفا می كند . بنابراین اگر پرداخت كننده بخواهد آنچه را داده پس بگیرد، باید ثابت كند كه مقروض نبوده وآن را به عنوان قرض، عاریه ، ودیعه وغیره دراختیار گیرنده قرارداده است ومستحق استردادآن است ، بر اساس این نظریه دهنده مال مدعی محسوب شده وبار اثبات بر عهده اوست وگیرنده مال موظف به اثبات چیزی نیست . چه ، اختیار دردادن هرمال ضرورتا با توانائی باز پس گرفتن آن ملازمه ندارد. شخصی كه درصدد استرداد مال تسلیم شده یا وجه پرداخت شده به دیگری است باید استحقاق خود را برای استرداد آن اثبات كند . موقعیت وظهور ماده 265 قانون مدنی، استقراء درسایر مواد قانونی، عرف وسیرة عقلا وقواعد واصول حقوقی، تناسب این نظریه با پرداخت های بین المللی ونزدیك شدن به راه حلهای سایر نظامهای حقوقی، تمایل وتاكید حقوقدانان ورویه قضائی براین نظریه همه درجهت تحكیم وپذیرش این نظریه است . .وانگهی ، انتخاب این نظریه راه را بر سود جویانی كه با طرح دعاوی واهی استرداد ، زندگی متعارف مردم جامعه را دستخوش هرج ومرج می سازند ، خواهد بست .

MR_Jentelman
20th February 2010, 01:33 PM
اشتباه در خود موضوع معامله (http://www.irbar.com/law-articles-database/2982/2991/2484)

بررسی اجمالی اشتباه در خود موضوع معامله است كه مشتمل بر یك مقدمه و دو فصل می باشد . فصل اول كلیات ، شامل تعریف اشتباه و تفاوت آن با واژه های مشابه و شناسایی موضوع معامله می باشد ، و همچنین شامل جنبه های تاریخی اشتباه در خود موضوع معامله در حقوق رم ، فرانسه و فقه امامیه می باشد . در فصل دوم نیز سعی شده است سه نظریه مهم درمورد تفسیر اشتباه در خود موضوع معامله در حقوق فرانسه بررسی شود ؛ و در نهایت ؛ نظریات مختلف د ر ایران بررسی و نتیجه گیر ی شود .
مقدمه :
تلاش برای حل مسائل حقوقی مدنی بدون در نظر گرفتن سابقه حقوقی ایران راه بجایی نخواهد برد . قانون مدنی ایران مبتنی بر فقه امامیه و شرع انور اسلام است و حل مشكلات قانون مدنی باید بر مبنای فقه امامیه باشد تا هم از نظر قانونگذار ، كه خو د در تدوین قانون مدنی از این منبع الهام گرفته است تأمین شود ، و هم از غنای فقه كه در واقع تاریخ حقوق ایران را تشكیل می دهد بی بهره نباشیم . قانون مدنی ایران در قسمت قواعد عمومی قراردادها بیشتر ملهم از حقوق فرانسه است .
و حتی بعضی از مواد آن ترجمة مواد ق . م فرانسه می باشد .
L error in Corpore ) ، مثلا“ موضوع معامله یك شمعدان مسی است ولی یك طرف تصور می كند كه شمعدان مزبور طلاست . درحقوق اولیه رم ، این قسم اشتباه ، توافق طرفین را از بین نمی برد و عقد معتبر بود ؛ اما این راه حل در عقود با حسن نیت یا اقلا“ در بیع ، بی انصافانه به نظر می آمدند .
این نوع اشتباه مانند اشتباه درموضوع تلقی شد و باعث عدم وجود عقد گردید . )
ج) بررسی تحول حقوق رم : گفتیم كه در حقوق رم عقود تشریفاتی بود و اشتباه تأثیری در اعتبار عقد نداشت ، اما مدتی بعداز پیدایش عقد غیر تشریفاتی و با حسن نیت ، اشتباه درماهیت شی ء مورد بحث قرار گرفت واین بحث مربوط به حقیقت فلسفی اشیابود . مشائیون معتقدند كه وجود ، عبارت است از : ماده و صورت . و می گویند حقیقت هر چیز صورت اوست و ماده را در درجه دوم قرار می دهند . مارسلوس ، كه یكی از علمای حقوق رم و تابع این عقیده بود ، توافق طرفین را در باره صورت موضوع معامله كافی می دانست ؛ لذا اشتباه در ماهیت شی ء همیشه بی اثر بود . پس در بیعی كه موضوع آن شمعدانی مسی است ولی خریدار شمعدانی مزبور را از طلا تصور میكند چون توافق طرفین روی صورت خارجی موضوع معامله حاصل است لذا عقد معتبر میباشد . بر خلاف آن ، رواقیون معتقدند كه حقیقت وجود ، ماده است كه صورت ، فقط بعضی صفات عرضی را بدان می افزاید ، و ماده است كه اشیارا از هم متمایز می كند . در مثال ما ، یك طرف تصور ، شمعدانی از طلاست در صورتی كه شمعدان از مس است و چون عامل اصلی طبق این عقیده ماده است پس مثل این است كه دو موضوع وجود دارد ، لذا اشتباه روی موضوع معامله واقع می شوداز این رو ، معامله باطل است .
پس در اواخر دوره جمهوری بود كه فكر احترام به اراده رونق گرفت و قاعده ای مرسوم شد كه به موجب آن ، اراده كسی كه در اشتباه است ارزش ندارد و با وجود این ، در هیچ دوره ای از حقوق رم ، اراده درونی اشخاص مورد تجزیه و تحلیل قرار نمی گرفت و تنها به اشتباهی توجه می شد كه در بیان و اعلام اراده رخ می داد .
د) حقوق قدیم فرانسه :
حقوق دانان قدیم فرانسه ، از جمله “ پوتیه “ كه بیش از همه الهام بخش نویسندگان قانون مدنی ناپلئون شده است ، اصول مربوط به اشتباه در حقوق رم را دنبال و تكمیل كردند و تغییرهایی دران دادند . در مورد اشتباه در ذات مورد معامله ، “ پوتیه “ ماده و جنس را به شیوه رومیان در برابر اوصاف قرار نداد و چنین تحلیل كرد كه مقصود از اشتباه ، در وصفی است كه دو طرف معامله به طور اصلی در نظر داشته اند و ماهیت و ذات مورد معامله را تشكیل می دهد . درباره اثر اشتباه ، “ پوتیه “ اعتقاد دارد كه اشتباه در خود موضوع معامله عقد را باطل می كند . گفتار دوم : فقه امامیه
در حقوق اسلام ، عقد تابع قصد است . با وجود این ، فقها ، اشتباه را به عنوان عیب اراده مور د مطالعه قرار نداده اند و كمتر به تجزیه و تحلیل اراده باطنی پرداخته اند . این وضع نباید این توهم را ایجاد كند كه در فقه ، به اثر اشتباه در معاملات توجه نشده ، برای اشتباه درخود موضوع معامله در فقه باید گفت كه مثلا“ ، اگر كسی كتابی را بفروشد و خریدار به تصور اینكه آن كتاب متعلق به نویسنده خاصی است آن را بخرد در حالی كه این چنین نباشد ؛ دراین فرض ، هیچ معامله ای واقع نمی شود .
در اینكه ذات موضوع معامله چیست ، فقهای متأخر راهی را برگزیدند كه بر دامنه اثر اشتباه می افزاید ، و نظر آنان را با آنچه در حقوق كنونی دنیا مرسوم است نزدیك می سازد .
دقت در نوشته های “ شیخ انصاری “ و پیروانش ، نشان می دهد كه این محققان نیز به تحلیل اوصاف و خصوصیتهای مورد معامله پرداخته اند . در نوشته های اینان ، وصفی كه حقیقت و جوهر مورد معامله را تشكیل می دهد و مقوم آن است ، از اوصاف فرعی جدا شده است . این وصف كه وصف ذاتی نامیده می شود به طور مستقیم و ذاتی متعلق اغراض دو طرف قرار می گیرد، عوض در برابر آن پرداخته می شود و صورت نوعی و عرفی و جنس مورد معامله را می سا زد . بنابراین هر گاه ، آنچه فروخته شده است دارای وصف معهودنباشد ، معامله باطل است . به این ترتیب ، در نظریه های اخیر فقها ، ذات مورد معامله جای خود را به اوصاف ذاتی و جوهری داده است و اشتباه در این اوصاف ، باعث بطلان عقد می شود
به همین جهت ، میرزای نائینی معتقد است كه در صورت فقدان خصوصیتی كه عین موجود خارجی را با آنچه كه عقد برآن واقع شده است عرفا“ مباین می كند ، د ر این صورت ، موجب بطلان عقدمی گردد و اگر خصوصیتی كه در مبادله دو مال چندان اهمیت ندارد وجود نداشت ، موجب می گردید كه التزام به عقد از بین برود و خیار فسخ به وجود آید .
مبحث سوم : مبنای اشتباه در موضوع معامله
گفتار اول : اشتباه ناشی از پندار غلط خود شخص
گاهی اوقات خود شخص معامله كننده به اشتباه ، یك تصور غلطی از مورد معامله در ذهن خود دارد مثلا“، شخصی اتومبیلی را می خرد به تصور اینكه مدل ( 1976.م) است در حالی كه مدل آن ( 1966.م ) می باشد ؛ اگر این اشتباه كه ناشی از پندار غلط خریدار می باشد وارد قلمرو توافق طرفین شده باشد ان گاه ، این اشتباه ضمانت اجرا دارد و گر نه ضمانت اجرا نخواهد داشت ، چرا كه اغراض و دواعی طرفین مادامی كه وارد قلمرو معامله نشده ، نمی تواند تأثیری درصحت عقد داشته باشد .گفتار دوم : اشتباه ناشی از تدلیس غیر
اشتباه ، عیب اراده است و در حقیقت ، هر گاه تصور نادرست شخص از یك شیء باعث شود كه در اراده او تأثیر بگذارد و این اشتباه مؤثر در عقد باشد ، موجب بطلان یا عدم نفوذ عقد می گردد . د ر قانون مدنی ایران ، تدلیس درزمره خیارات آمده و برای فریب خورده ، حق فسخ قایل شده است . معنای آن این است كه تدلیس درزمرة عیوب رضا به شمار نمی آید و تدلیس طرف مقابل تأثیری در نفوذ عقد ندارد ، و فقط به فریب خورده حق فسخ می دهد . ولی پاره ای از مؤلفان بدون توجه به تفاوت آشكار تدلیس و اشتباه و مقام و موضع هر كدام در قانون مدنی ، تدلیس را در زمرة عیوب رضا آورده اند و ناچار شده اند كه قابلیت فسخ را با عدم نفوذ مرادف شمارند . “ دكتر شایگان “ دركتاب حقوق مدنی ایران چنین می گوید : ( برای صحت عقد یا معامله تنها وجود قصد و رضا كافی نیست بلكه رضا باید صحیح یعنی خالی از عیب وعلت باشد . عیوب رضا عبارت است از : اشتباه و تدلیس را در زمره عیوب رضا آورده ، در حالی كه اگر در زمره عیوب رضا باشد باید موجب عدم نفوذ معامله گردد. و از طرف دیگر ، ضمانت اجرای تدلیس ، خیار فسخ می باشد لذا در اینجا بین این دو اصطكاك ایجاد می شود و این سئوال مطرح می گردد كه بالاخره آیا تدلیس موجب عدم نفوذ است یا موجب قابلیت فسخ ؟ در نگاه اول چنین ا ستنباط می شود كه “ دكتر شایگان “ دچار تناقض گویی شده ، و در چند سطر بعد در زیر عنوان تدلیس می آورد كه : ( تدلیس بر خلاف اشتباه هیچ وقت باعث فقدان قصد و رضا و د ر نتیجه موجب بطلان معامله نیست و فقط از عیوب محسوب شده و به طرفی كه فریب خورده حق فسخ می دهد ) . ولی در چند صفحه بعد زیر عنوان عدم نفوذ یا خیار فسخ ، می گوید : ( اگر عیوب و علتهای مزبور به این درجه نباشد یعنی وجود آنها لطمه ای به منافع عمومی وارد نیاورد و تنها برای منافع خصوصی اشخاص مضر باشد ، عقد باطل نیست و فقط غیر نافذ و یا قابل فسخ است . )
لذا این توهم به وجود می آید كه استاد، این دو را مترادف دانسته اند . به نظر ما ایشان به وضع عجیبی كه در متن قانون مدنی دیده می شود توجه نداشته ، و مرادشان این بوده كه د ر این قانون ، در موردد مشروح در متن ، فسخ حكم عدم نفوذ را پیدا كرده و مترادف با آن به كار رفته است . عده ای دیگراز استادان حقوق گفته اند :
( تدلیس از مصادیق اشتباه است . این اشتباه ممكن است در اعلام اراده بوده ، یا درجهاتی باشد كه زیان دیده را مصمم به انعقاد معامله كرده است . نوع اول مانند تدلیس مترجم در اعلام اراده واصله كه به زبان خارجی است ، و نوع دوم مانند موردی كه شخص نابینایی قصد دارد به “الف“ پولی بدهد و “ب“ خود را به جای “الف“ معرفی كرده عقد قرض را واقع می سازد . )
این دسته از حقوق دانان معتقدند كه اگر اشتباه ، ناشی از تدلیس باشد ، رضا را معلول خواهدكرد و اضافه می كنند كه : ( تدلیس و غبن مانند اشتباه و اكراه از عیو ب رضاست ، قانونگذار قانون مدنی ، به تبعیت از فقه دو مورد اول را در عداد خیارات قانون مدنی ، یعنی موارد فسخ معامله آورده ، برعكس به پیروی از قانون مدنی فرانسه دو مورد اشتباه و اكراه را از مصادیق عیوب رضا و عدم نفوذ عقد دانسته اند) .
و سپس چنین استنباط كرده اند كه : ( شكی نیست كه عقدی كه در آن خیار یا حق فسخ موجوداست ، صحیحا“ واقع شده ، یعنی رضای طرفین آن صحیح وسالم است ، برعكس درعقد غیر نافذ، عقد واقع می شد ولی حالت متزلزل دارد و خروج از این حالت مستلزم تنفیذ یا اجازه است . ) و به دنبال آن برا ی رفع این تعارض این دسته از حقوق دانان اشعار می دارند كه : ( حق این بود كه دو مورد غبن و تدلیس در عداد دو مورد اشتباه و اكراه ضمن مادة (199) ذكر می شد ، تا تضاد یا د شده وجود نداشت ) . باید گفت كه در حقوق سنتی ما ، راه جبران ضرر زیان دیده و متضرر از قرار دا د از بین لزوم قرار داد است ؛ یعنی بر اساس قاعده لاضرر كه حكم ثانوی می باشد حكم اولی كه لزوم وجوب وفای به عقد است از بین می رود به عبارت دیگر ، مفاد قاعده لاضرر نفی حكم ضروری است . به این معنا كه هر حكمی كه از طرف شارع مقدس ( قانونگذار ) تشریع می شود اگر مستلزم ضرر باشد ، حكم مزبور با توجه به ضرر به موجب قاعدة لاضرر از صفحة تشریع ( قانونگذاری ) مرفوع می شود، و لزوم به موجب قاعده بر داشته می شود و عقد قابل فسخ می گردد و متضرر می تواند عقد را فسخ كند یا همچنان به معامله پای بند باشد .
هرگاه تدلیس موجب اشتباه مؤثر در عقد باشد ، یعنی اشتباه دراوصاف جوهری و اخلال درعلت عمدة عقدباشد ، ضمانت اجرای آن بطلان است و در شمار عیوب اراده قرار می گیرد ؛ ولی خیار تدلیس ، وسیله جبران ضرر فریب خورده در جایی است كه اشتباه اثر نمی كند و عقد را بی اعتبار نمی سازد .همچنان كه گفتیم ، بطلان و عدم نفوذ ، دو حكم جداگانه اند و هرگز با خیار تدلیس جمع نمی گردند ، بطلان حالت عقدی است كه اصلا“ وجود و اعتبار حقوقی ندارد و اصلا“ در عالم حقوق به وجود نیامده است . و عدم نفوذ نیز حالت عقدی است كه متزلزل است یعنی وجود و عدم آن بسته به تنفیذ صاحب اجازه می باشد ، درحالی كه خیار فسخ متعلق به عقدی است كه صحیحا“ واقع شده و “ من له الخیار “ حق فسخ آن را دارد . پس عقدی كه غیر نافذ باشد دیگر خیار فسخ در ان نخواهد بود ، چرا كه عقد غیر نافذ تازمانی كه تنفیذ نشده ، نفوذ و اعتبار حقوقی ندارد و در عالم حقوق فاقد اثر است و نیازی به فسخ ندارد و در مقابل ، عقدی كه در آن حق فسخ موجوداست صحیحا“ واقع شده یعنی رضای طرفین آن صحیح وسالم است . گفتیم كه اشتباه عبارت است از تصور نادرست شخص از واقعیت ، حال این تصور ممكن است در اثر غفلت یا نسیان یا جهل یا عمل فریبكارانة طرف مقابل باشد ؛ اگر این عمل فریبكارانه منجر به اشتباه در خود موضوع معامله گردد ضمانت اجرای بطلان را به دنبال دارد و دیگر تابع ضمانت اجرای تدلیس نمی باشد . بنابراین هر كدام از اشتباه و تدلیس قلمروی خاص خودش را پیدا می كند . اگر د ر معامله ای تدلیس منجر به اشتباه در خود موضوع معامله گردد و یا منجر به اشتباه در علت عمدة عقد گردد ، عقد باطل می شود و محلی برای اعمال خیار تدلیس باقی نمی ماند . برعكس ، هر گاه تدلیس و القای شبهه به طرف قرارداد مؤثر در نفوذ عقد نباشد قانونگذار برای جبران ضرر مشتبه ، به او اختیار فسخ معامله را می دهد .
گفتار سوم : اشتباه موضوعی و حكمی
اشتباه موضوعی : اشتباه درموضوعات ( در مقابل احكام قانونی ) را گویند . مثل اینكه كسی قالی می خرد به تصو ر آن كه عتیقه است و بعد خلاف آن ظاهر میشود. (32) به عبارت دیگر ، هر گاه در یك موضوعی به جهتی از جهات اشتباه پیدا شود ؛ مثلا“ درعقد بیعی یك اتومبیل مدل ( 1963.م) بفروش می رسد ولی در سند خودرو و مدل اتومبیل با خط خوردگی نوشته شده و مشتبه بین ( 1963.م) و (1962.م ) می باشد ، هر گاه خریدار به تصور اینكه مدل (1962.م) می باشد آن را خریداری نماید ، اشتباه موضوعی تحقق یافته است .
اشتباه حكمی : هر گاه دریافتن حكم قانونی مسأله ای دچار اشتباه شویم آن را اشتباه حكمی گویند . كه این اشتباه به دو صورت ممكن است اتفاق افتد: الف ـ تصور وجود قانونی كه اصلا“ وجود ندارد ، ب ـ تفسیر نادرست از یك قا نون به تصور اینكه آن تفسیر درست است ) . (33) مثلا“ فردی خود را به موجب قانون مسئوول جبران خسارت زیان دیده بداند و زیان او جبران نما ید ودر حالی كه در واقع او مسئوول نمی باشد .

MR_Jentelman
20th February 2010, 01:42 PM
احكام و آثار اذن در اعمال حقوقى (http://www.irbar.com/law-articles-database/2982/2989/2482)

1 - تعمیرات مستأجر در عین مستأجره بدون اذن مالك
مستأجر، بدون اذن مالك نمى‏تواند در عین مستأجره تعمیراتى انجام دهد. زیرا عمل او از مصادیق تصرف در مال غیر بدون اذن مالك به شمار مى‏آید و غیر قانونى است. چنان‏چه مستأجر تعمیراتى انجام دهد، حق مطالبه قیمت آن را نخواهد داشت. چرا كه عمل او مانند عمل غاصب مى‏باشد و عمل غاصب از نظر قانون ارزش و احترامى ندارد. از این رو قانون مدنى مقرر مى‏دارد:
«اگر مستأجر در عین مستأجره بدون اذن موجر تعمیراتى نماید، حق مطالبه قیمت آن را نخواهد داشت».
حتى اگر در ضمن عقد اجاره بر موجر شرط شود كه تعمیرات عین مستأجره را انجام دهد و مستأجر بدون اذن موجر، خود به تعمیرات لازم بپردازد، حق مطالبه قیمت آن را ندارد. حكم شماره 268 شعبه هشتم دیوان‏عالى كشور، مورخ 1328/2/6 در این زمینه تصریح مى‏كند:
«به موجب ماده 502 ق.م. اگر مستأجر در عین مستأجره بدون اذن موجر تعمیراتى كند، حق مطالبه قیمت آن را ندارد و شرط شدن تعمیرات بر عهده موجر، دلالت بر مجاز بودن مستأجر در تعمیرات ندارد و اساساً، این شرط بر حسب ماده 468 قانون مزبور در كلیه موارد اجاره‏ها مقرر است».
با این حال، اگر آن‏چه مستأجر افزوده است، همانند نرده و پنجره موجود بوده و بتوان آن را جدا كرد، مستأجر مى‏تواند آن را با خود ببرد. زیرا مالكیت او نسبت به اموالى كه افزوده هنوز باقى است. هم‏چنین مالك مى‏تواند بردن آنها را از مستأجر بخواهد.
مستأجر، نمى‏تواند بدون اذن موجر در خانه یا زمینى كه اجاره كرده است، ساختمان بسازد یا درخت بكارد. زیرا او باید از عین مستأجره به همان وضعیتى كه اجاره نموده، استیفاى منفعت نماید. در صورتى كه مستأجر چنین اقدامى نماید، موجر مى‏تواند او را مجبور كند كه عین مستأجره را به حالت اول درآورد. زیرا چنان‏كه گذشت چنین تصرفى بدون اذن موجر بوده و در حكم غصب است.
مستأجر، مى‏تواند بنایى را كه ساخته خراب كند و یا درخت هایى را كه كاشته، از زمین بیرون آورد، حتى اگر مالك حاضر باشد قیمت آنها را بپردازد، زیرا او مالك مصالحى است كه با آن بنا را ساخته و مالك درختانى است كه در زمین غرس نموده است، و مى‏تواند هرگونه تصرفى در ملك خود بنماید. چنان‏چه در صورت ساختن بنا و غرس اشجار و یا در صورت اقدام به خراب كردن بنا و كندن درختان، نقصى در عین مستأجره پدید آید، مستأجر مسئول خسارت وارده مى‏باشد. این است كه، ماده 503 قانون مدنى مقرر مى‏دارد:
«هرگاه، مستأجر بدون اجازه موجر در خانه یا زمینى كه اجاره كرده، وضع بنا یا غرس اشجار كند، هر یك از موجر و مستأجر حق دارد هر وقت بخواهد، بنا را خراب یا درخت را قطع نماید. در این صورت، اگر در عین مستأجره نقصى حاصل شود برعهده مستأجر است».
2 - تصرفات راهن در رهن
در اثر رهن، عین مرهونه وثیقه دین راهن قرار مى‏گیرد، تا چنان‏چه راهن در موعد مقرر دین خود را ادا نكرد، مرتهن بتواند آن را بفروشد و از محل ثمن آن طلب خویش را استیفا كند. بنابراین راهن نمى‏تواند در رهن تصرفى نماید كه موجب تلف موضوع رهن گردد یا قیمت آن را كاهش دهد یا رغبت خریداران را به آن كم كند، زیرا این گونه تصرفات، خواه تصرف حقوقى یا مادى، با مقصودى كه عقد رهن براى آن منعقد شده است منافات دارد. راهن نمى‏تواند عین مرهونه را بدون حفظ حق مرتهن بفروشد و یا آن را به دیگرى هبه كند و نیز نمى‏تواند بناى خانه مورد رهن را خراب كند یا درختان باغ مورد رهن را قطع كند. قانون مدنى، دراین زمینه تصریح مى‏كند:
«راهن نمى‏تواند در رهن تصرفى كند كه مانع حق مرتهن باشد، مگر به اذن مرتهن».
در صورتى كه تصرفات مزبور به اذن مرتهن انجام گیرد، این‏گونه تصرفات، ممنوع نمى‏باشد، زیرا حكم قانون براى حمایت از حق مرتهن مى‏باشد و او خود مى‏تواند از حق خویش صرف نظر نماید و به راهن درانجام چنین تصرفاتى اذن دهد. راهن مى‏تواند هر گونه تصرفى كه منافى با حق مرتهن نباشد، در عین مورد رهن انجام دهد، خواه آن‏كه براى مورد رهن نافع نباشد، مانند این‏كه راهن رنگ اطاق‏ها و یا شكل حوض و باغچه خانه مورد رهن را تغییر دهد، و خواه آن‏كه براى عین مرهونه نافع باشد، مانند این‏كه تعمیرات مورد نیاز را براى بقاى عین مرهونه انجام دهد و یا آن را به گونه‏اى تغییر دهد كه موجب افزایش قیمت آن یا جلب مشترى بیشتر گردد؛ چنان‏كه مورد رهن زمین بایر باشد و راهن آن را شخم بزند و كود بپاشد و در آن كشت كند، و اگر باغ است درختان خشك آن را از زمین بیرون آورد و به جاى آن از نو، نهال بكارد.
راهن مى‏تواند عین مرهونه را با قید آن‏كه وثیقه دین است، به سببى از اسباب مثل بیع و هبه به دیگرى انتقال دهد. زیرا این انتقال با حق مرتهن منافاتى ندارد و ضررى به او وارد نمى‏آورد و مانند آن است كه مال شخص ثالث نزد داین رهن باشد. هم‏چنین راهن مى‏تواند هر تصرفى در منافع عین مرهونه انجام دهد و از آن به طور متعارف بهره‏بردارى كند. زیرا منافع در رهن داخل نمى‏باشد. مثلاً مى‏تواند درخانه‏اى كه به رهن گذارده سكونت كند یا براى چند ماه آن را به دیگرى اجاره دهد، ولى نمى‏تواند آن را براى مدت طولانى كه از ارزش آن بكاهد، به دیگرى اجاره دهد. از این رو، ماده 794ق.م. تصریح مى‏كند:
«راهن مى‏تواند در رهن تغییراتى بدهد یا تصرفات دیگرى كه براى رهن نافع باشد و منافى حقوق مرتهن هم نباشد، به عمل آورد بدون این‏كه مرتهن بتواند او را منع كند. در صورت منع، اجازه با حاكم است».
در صورتى كه راهن بدون اذن مرتهن معامله‏اى انجام دهد كه با حق او منافات داشته باشد، مانند این‏كه راهن عین مرهونه را بدون قید حق مرتهن به سببى از قبیل بیع و صلح به دیگرى انتقال دهد و یا مجدداً رهن گذارد، معامله او نافذ نمى‏باشد و منوط به اجازه مرتهن است، زیرا این معاملات اگر چه توسط مالك انجام گرفته، ولى چون مورد معامله، متعلق حق مرتهن بوده و در انتقال، حق او رعایت نشده است در حكم معامله فضولى مى‏باشد.
اگر راهن بدون اذن مرتهن، مورد رهن را به دیگرى بفروشد و مرتهن طلب خود را از خریدار مطالبه كند، نمى‏توان ادعا نمود كه بیع باطل است، زیرا عمل مرتهن در این مورد در حكم تنفیذ بیع یاد شده مى‏باشد. حكم شماره 1293 شعبه ششم دیوان‏عالى كشور، مورخ 1326/7/29 در این باره مقرر مى‏دارد:
«در صورتى كه راهن ملك خود را به دیگرى بفروشد و مرتهن طلب خود را از خریدار مطالبه نماید، در حقیقت مرتهن امضاى معامله‏اى را كه قبل از انقضاى مدت رهن به عمل آمده، نموده است و بنابراین، معامله راهن نسبت به ملك مرهون، تصرفى نبوده كه منافى حق مرتهن باشد و استناد دادگاه به ماده 793 ق.م. در بى اثر بودن معامله (به عنوان این‏كه راهن حق انتقال عین مرهونه را نداشته) صحیح نخواهد بود».
چنان‏چه مرتهن به راهن اذن دهد كه مورد رهن را به سببى از قبیل بیع به دیگرى منتقل نماید و یا بیعى را كه توسط او صورت گرفته، اجازه و تنفیذ كند، بیع صحیح و نافذ است و عقد رهن باطل مى‏شود. پس از بیع، لازم نیست كه راهن، ثمن عین مرهونه را به رهن بگذارد، مگر آن‏كه مرتهن به صورت مشروط اذن داده باشد؛ بدین معنا كه اذن او به فروش رهن، مقید به آن بوده باشد ثمن به عنوان رهن قرار گیرد. بنابراین عقد رهن باطل گردیده و مرتهن حقى نسبت به ثمن عین مرهونه ندارد. حق مرتهن نسبت به رهن، زمانى ساقط مى‏گردد كه‏بیع محقق گردد. مرتهن، مى‏تواند پیش از بیع، از اذن خویش رجوع كند؛ در این صورت راهن نمى‏تواند به فروش رهن اقدام كند.
برخى از فقها، در مسأله مورد بحث تفصیل را برگزیده‏اند. ایشان حكم مزبور را تنها در صورتى جارى مى‏دانند كه دین راهن مؤجَّل بوده و هنوز اجل آن فرا نرسیده باشد، و گرنه در صورتى كه دین او از اول حالّ بوده یا آن‏كه زمان پرداخت آن فرارسیده باشد، معتقدند كه مقتضاى عقد رهن آن است كه مرتهن نسبت به ثمن معامله، صاحب حق باشد. در نتیجه، عوض معامله به جاى عین مرهونه قرار مى‏گیرد.
3 - اذن راهن در فروش رهن
اگر چه مقتضاى عقد رهن آن است كه عین مرهونه وثیقه دین راهن باشد و در صورت تأخیر راهن در پرداخت دین مرتهن بتواند از طریق فروش رهن به طلب خویش دست‏یابد و شرط بر خلاف آن طبق قانونى مدنى باطل مى‏باشد، لیكن مرتهن نمى‏تواند بدون اذن راهن، خود به فروش رهن اقدام كند. بلكه فروش رهن باید توسط راهن یا به اذن او انجام گیرد. ممكن است تصور شود كه چنین بیعى كه بدون اذن راهن صورت گرفته است صحیح باشد، ولى مبیع تا زمانى كه رهن فك نشده است، در حالت رهن باقى مى‏ماند. حكم شماره 3288 دیوانعالى كشور، مورخه 1308/8/27، چنین تصورى را مردود شمرده، اعلام مى‏دارد:
«اگر مرتهن بدون اجازه راهن عین مرهونه را به معرض بیع درآورد، معامله باطل خواهد بود و حكم محكمه در چنین صورتى به این‏كه عین مرهونه مادامى كه رهن فك نشده است به عنوان رهن در ید شخص خریدار بماند، با قانون وفق نمى‏دهد».
در صورتى‏كه دین حال باشد و یا اگر مؤجَّل است، اجل آن فرارسیده باشد، ولى راهن بدون آن‏كه به پرداخت دین خویش اقدام كند، نه خود رهن را بفروشد و نه به مرتهن اذن فروش آن را دهد، مرتهن مى‏تواند به حاكم رجوع نماید. حاكم نیز راهن را به تأدیه دین یا فروش رهن اجبار مى‏كند. ماده 779 ق.م. در این مورد مقرر مى‏دارد:
«هر گاه، مرتهن براى فروش عین مرهونه وكالت نداشته باشد و راهن هم براى فروش آن و اَداى دین حاضر نگردد، مرتهن به حاكم رجوع مى‏نماید تا اجبار به بیع یا اداى دین به نحو دیگر بكند».
اگر مدیون از اجراى حكم امتناع كند و اجبار او ممكن نباشد، رهن از سوى مقامات صالح به فروش مى‏رود و از محل آن طلب مرتهن پرداخت مى‏شود.
با توجه به ماده 777 ق.م. مرتهن در موارد زیر مى‏تواند خود به فروش مال مرهون اقدام كند:
الف - در صورتى‏كه در ضمن عقد رهن یا عقد لازم دیگرى، راهن به مرتهن در فروش عین مرهونه وكالت داده باشد.
ب - چنان‏چه در ضمن عقد رهن یا عقد لازم دیگرى، راهن به مرتهن در فروش رهن اذن داده باشد.
ج - اگر پس ازعقد رهن، راهن به مرتهن در فروش عین مرهونه وكالت یا اذن دهد و تا زمانى كه او به فروش اقدام مى‏كند راهن او را عزل نكرده یا از اذن خویش رجوع نكرده باشد.
ماده 777 ق.م. این گونه مقرر مى‏دارد:
«در ضمن عقد رهن یا به موجب عقد على‏ حده، ممكن است راهن مرتهن را وكیل كند كه اگر در موعد مقرر، راهن قرض خود را ادا ننموده، مرتهن از عین مرهونه یا قیمت آن، طلب خود را استیفا كند ونیز ممكن است قرار دهد و كالت مزبور بعد ازفوت مرتهن با ورثه او باشد و بالاخره ممكن است كه وكالت به شخص ثالث داده شود».
اگر مرتهن بدون آن‏كه از طرف راهن براى انجام این امر وكیل یا مأذون باشد، اقدام به فروش عین مرهونه بنماید، معامله فضولى مى‏باشد و راهن مى‏تواند بیع رهن را تنفیذ یا رد كند. در صورتى‏كه راهن بیع مزبور را اجازه كند، به جز آن‏كه طرفین به گونه‏اى دیگر توافق كنند، ثمن به جاى مبیع در رهن قرار مى‏گیرد، زیرا ظاهر فروش عین مرهون از طرف مرتهن و اجازه راهن، توافق در تبدیل مورد رهن مى‏باشد. از این رو پس از انقضاى مدت دین، مرتهن مى‏تواند از محل ثمن، طلب خویش را استیفا كند، اگر چه مورد رهن از جنس دین باشد، زیرا دین كلى فى‏الذمه مى‏باشد، ولى ثمن عین خارجى است.
4 - اذن واهب در قبض عین موهوبه
قبض، از شرایط صحت عقد هبه مى‏باشد. تا زمانى كه عین موهوبه در اختیار متّهب قرار نگیرد، هبه تحقق نمى‏یابد. با این حال برخى از فقیهان، قبض را شرط صحت هبه نمى‏دانند، بلكه آن را شرط لزوم هبه به شمار مى‏آورند. ایشان بر این عقیده‏اند كه با ایجاب و قبول هبه واقع مى‏شود و متّهب، مالك عین موهوبه مى‏گردد، ولى عقد هبه جایز است و واهب مى‏تواند تا زمانى كه عین موهوبه را به متهب تسلیم نكرده است، آن را برهم زند. پس از تحقق قبض، عقد هبه لازم مى‏گردد. قانون مدنى، به پیروى ازقول اول كه نظریه مشهور فقهاى امامیه مى‏باشد، در ماده 798 مقرر مى‏دارد:
«هبه واقع نمى‏شود مگر با قبول وقبض متهب اعم‏ازاین‏كه مباشر قبض خود متّهب باشد، یا وكیل او و قبض بدون اذن واهب اثرى ندارد».
قانون‏گذار، ذیل ماده فوق با عبارت «و قبض بدون اذن واهب اثرى ندارد» به بى اثر بودن قبضى كه بدون اذن واهب انجام گیرد، اشاره مى‏كند. این موضوع به هبه اختصاص ندارد و در تمامى عقودى كه قبض شرط صحت آن است، باید قبض با اذن همراه باشد. اصل، عدم ترتب اثر بر چنین قبضى است كه بدون اذن واهب انجام گرفته است. هم‏چنین استصحاب اقتضا دارد كه عین موهوبه هنوز در ملكیت واهب باشد، به ویژه بنا بر نظریه‏اى كه قبض راشرط صحت هبه مى‏داند.
فقیهان امامیه، بر نقش اذن واهب در قبض عین موهوبه تأكید كرده‏اند و برخى بى‏اثر بودن قبض بدون اذن را امرى اجماعى دانسته‏اند. بنابراین چنان‏چه متّهب بدون اذن واهب عین موهوبه را قبض نماید، هبه تحقق نیافته، واهب مى‏تواند بازگشت آن را بخواهد. پس از آن، واهب هرگاه بخواهد مى‏تواند عین را به متّهب تسلیم كند. زیرا قبض اگر چه قانونى نبوده است، ولى اثر عقد را زایل نمى‏كند و عقد تا قبض محقق شود، یا واهب از هبه رجوع كند، باقى است.
بر طبق نظر قانون مدنى، و با توجه به مبناى آن‏كه نظریه مشهور فقیهان امامیه است، اذن واهب به قبض باید به قصد قبض مورد هبه باشد. بنابراین اگر قبض به صورت مطلق انجام گیرد، هبه تحقق نخواهد یافت. هم‏چنین اگر واهب به قصد امر دیگرى، مانند ودیعه یا عاریه به متهب اذن در قبض مال بدهد، قبض بى‏اثر خواهد بود.
عده‏اى از فقها، ازنظریه مشهور عدول كرده و صرف قبض را حتى اگر بدون اذن واهب انجام گیرد، براى صحت هبه كافى دانسته‏اند. آنان این گونه استدلال مى‏كنند كه: اولاً، اصل، عدم شرطیت اذن مى‏باشد و در امر خلاف اصل نباید از مورد متیقن تجاوز نمود. قدر متیقن در شرط بودن قبض در صحت عقد هبه، رسیدن مال به دست متهب مى‏باشد و آن هم تحقق یافته است.
ثانیاً، آن‏چه كه بر ممنوع بودن قبض بدون اذن دلالت مى‏كند، تنها حكمى تكلیفى است واثر وضعى قبض را زایل نمى‏گرداند.
اگر عین موهوبه پیش از هبه در اختیار متهب باشد، قبض جدید لازم نیست. هم‏چنین براى تحقق هبه گذشتن مدتى كه عرفاً براى قبض لازم است و نیز اذن جدید به متهب در قبض، ضرورتى ندارد؛خواه عین موهوبه به عنوان ودیعه یا عاریه و مانند آن در دست متهب باشد یا آن‏كه متهب آن را غصب كرده باشد. از این رو قانون مدنى مى‏گوید:
«در صورتى‏كه عین موهوبه در يَد متهب باشد، محتاج به قبض نیست».
عده‏اى از فقها، بین موردى كه قبل از عقد متهب مال را به اذن واهب قبض كرده باشد، و بین موردى كه بدون اذن در اختیار گرفته، فرق گذارده، و در مورد اخیر قبض مجدد را لازم مى‏دانند، زیرا در موردى كه متهب بدون اذن واهب، مال راتصرف نموده باشد، مانند مورد غصب، تصرف او قانونى شناخته نمى‏شود.
در صورتى‏كه قبل از قبض عین موهوبه، متهب آن را تلف كند و یا سبب تلف آن شود، هبه باطل مى‏گردد و متهب ضامن بدل آن است. زیرا مال مورد هبه قبل از قبض هنوز در ملكیت واهب است و هر كس مال دیگرى را تلف كند باید بدل آن را بدهد و نمى‏توان تلف مال را قبض مال موهوب دانست. زیرا قبض باید به اذن واهب انجام شود. در صورتى كه واهب به متهب اذن دهد كه مورد هبه را تلف نماید و یا سبب تلف آن گردد، اتلاف مال، قبض شناخته مى‏شود.
طبق ماده 802 ق.م:
«اگر قبل از قبض، واهب یا متهب فوت كند هبه باطل مى‏شود».
بنابراین ورثه در قبض قائم مقام مورث خود نمى‏شوند. چنان‏چه آنان بخواهند آن مال را به كسى كه مورث هبه نموده بود هبه كنند، باید عقد جدیدى منعقد نمایند. ماده مزبور مطلق مى‏باشد، از این رو به نظر مى‏رسد موردى را هم كه واهب پس از اذن به قبض و پیش از انجام قبض، فوت كند در بر مى‏گیرد.
5 - ضمانت با اذن مدیون
عقد ضمان، مبتنى برانتقال دین است و در اثر آن تعهد مدیون به ذمه ضامن منتقل شده، مدیون اصلى برىّ‏الذمه مى‏گردد. طبق ماده 698 ق.م.:
«بعد ازاین‏كه ضمان به طور صحیح واقع شد، ذمه مضمون‏عنه برىّ و ذمه ضامن به مضمون‏له مشغول مى‏شود».
اما آیا در اثر ضمان مضمون‏عنه در برابر ضامن متعهد مى‏گردد و در نتیجه ضامن مى‏تواند به مضمون عنه رجوع كند؟
در فقه امامیه، اصل بر آن است كه با ضمان، مضمون عنه به ضامن مدیون نشود.تنها در صورتى مضمون‏عنه در برابر ضامن مدیون مى‏گردد كه ضمان به اذن او انجام گرفته باشد. بنابراین هرگاه مدیون به ضمان اذن نداده باشد، ضمانت تبرعى محسوب مى‏گردد. در قانون مدنى، به صراحت این اصل ذكر نشده است، ولى مى‏توان آن را از نحوه بیان ماده 267 دریافت:
«... كسى كه دین دیگرى را ادا مى‏كند، اگر با اذن باشد حق مراجعه به او دارد و الاّ حق رجوع ندارد».
ناگفته نماند كه ملاك در مدیون شدن مضمون‏عنه به ضامن، اذن به ضمان مى‏باشد نه اذن به تأدیه دین. بنابراین در صورتى‏كه ضمان تبرعى تحقق یافت، اذن مضمون‏عنه به ضامن در تأدیه، هیچ‏گونه تأثیرى در مدیون بودن او نخواهد داشت، زیرا همان‏گونه كه گذشت،با ضمان دین به ذمه ضامن منتقل مى‏شود و چنان‏چه بدون اذن مدیون انجام گیرد، او در برابر ضامن نیز مسئول دین نخواهد بود. بنابراین اذن یا امر مضمون‏عنه به تأدیه دین به منزله آن است كه شخص اجنبى به مدیون اذن دهد یا امر كند كه دین خود را بپردازد؛ روشن است كه اذن یا امر مزبور اذن دهنده را مدیون نمى‏سازد. بالعكس چنان‏چه ضمان به اذن مضمون‏عنه انجام گیرد، و ضامن بدون اذن او و یا با وجود مخالفت او، دین را پرداخت كند، دین مضمون‏عنه به ضامن كه، در اثر اذن به ضمان حادث شده است، ساقط نمى‏گردد.
طبق ماده 715 ق.م:
«هرگاه دین مدت داشته و ضامن قبل از موعد آن را بدهد، مادام كه دین حالّ نشده است. نمى‏تواند از مدیون مطالبه كند».به نظر مى‏رسد، در صورتى‏كه پرداخت پیش از موعد، به در خواست مضمون‏عنه یا اذن او باشد ضامن مى‏تواند قبل از حال شدن دین آن را از مضمون‏عنه مطالبه كند. زیرا اذن مضمون‏عنه به تأدیه قبل ازموعد، دلیلى است بر آن كه مضمون‏عنه خود مدت راساقط كرده است.
در صورتى كه دین حال باشد، چنان كه ماده 716 ق.م. تصریح مى‏كند، هر وقت ضامن ادا كند مى‏تواند به مضمون‏عنه رجوع كند، هر چند ضمان مدت داشته و موعد آن نرسیده باشد. زیرا دین اصلى حال است و مدت تعیین شده در ضمان، نسبت به ضامن است و به مدیون ارتباطى ندارد. از این رو هرگاه ضامن مدت ضمان را ساقط كند و دین راپیش از موعد بپردازد، مى‏تواند آن را از مضمون‏عنه مطالبه كند.
با این حال، در صورتى‏كه مدیون اصلى به ضمان مؤجل اذن داده باشد و ضامن پیش از فرا رسیدن مدت دین را بپردازد، نمى‏تواند تا پیش از انقضاى مدت ضمان به مضمون‏عنه رجوع كند. چراكه از اذن مزبور چنین برمى‏آید كه مدیون اصلى، ضمان را با این قید پذیرفته است كه دین خود را به ضامن به صورت مؤجَّل بپردازد.
اگر ضامن بیش از مقدار دین به داین بپردازد، مقدار زیاده را نمى‏تواند از مضمون‏عنه مطالبه كند. ولى اگر مضمون‏عنه در پرداخت زیاده به او اذن داده باشد، مانند آن است كه پرداخت مقدار زاید را تعهد كرده باشد. از این رو قانون مدنى مقررمى‏دارد:
«اگر ضامن زیادتر از دین به داین بدهد، حق رجوع به زیاده ندارد، مگر در صورتى‏كه به اذن مضمون‏عنه داده باشد».
در صورتى‏كه مضمون‏عنه به ضامن در ضمان اذن دهد، ولى ضامن بیش از مقدار دین ضمانت كند و پس از ضمان، مضمون‏عنه به ضامن اذن دهد آن‏چه را ضمانت كرده به داین بپردازد، ماده فوق جارى نمى‏باشد، زیرا اذن مضمون‏عنه به ضامن به پرداخت آن‏چه به وسیله ضمان در گذشته مدیون شده است، همانند اذن شخص اجنبى به مدیون در تأدیه دین خود مى‏باشد كه اذن دهنده را متعهد نمى‏سازد.
در پایان، یادآورى این نكته جا دارد كه نقش اذن مدیون در رجوع پرداخت كننده دین به او تنها به اذن به ضمان اختصاص ندارد. به طور كلى هر كس مى‏تواند تعهد دیگرى را ایفا كند و اگر ایفاى تعهد دیگرى به اذن متعهد انجام گیرد تأدیه كننده، حق دارد نسبت به آن‏چه پرداخته به متعهد رجوع كند.
ماده 267 ق.م. در این باره مقرر مى‏دارد:
«ایفاى دین از جانب غیر مدیون هم جایز است اگر چه از طرف مدیون اجازه نداشته باشد، ولیكن كسى كه دین دیگرى را اَدا مى‏كند اگر با اذن باشد حق مراجعه به او دارد و الاّ حق رجوع ندارد».
6 - اذن ولى در نكاح قبل از بلوغ
بر اساس قانون مدنى، نكاح - صغیر اعم از پسر یا دختر - قبل از بلوغ ممنوع است. اما در صورتى‏كه نكاح صغیر با اذن ولىّ انجام گیرد صحیح و نافذ مى‏باشد، خواه آن‏كه ولىّ خود به این امر مبادرت نماید یا به دیگرى اذن یا وكالت دهد كه عقد نكاح رابراى صغیر منعقد كند.
طبق نظر مشهور فقها، پسر و یا دختر صغیر پس از بلوغ نسبت به عقد انجام شده توسط ولىّ، حق خیار ندارد. هم‏چنین اصل لزوم و استصحاب نیز این نظر را تأیید مى‏كند.( با این حال برخى از فقها بر این باورند كه آن دو پس از بلوغ، داراى حق خیارند.
پاره‏اى از فقیهان در مسئله بالا نظریه سومى را ارائه كرده و در این مورد قائل به تفصیل شده‏اند.به نظر ایشان، صغیر به دلیل آن كه با نكاح، نسبت به مهر و نفقه متعهد مى‏گردد، پس از بلوغ در قبول یا ردّ نكاح حق خیار دارد، در حالى كه صغیره چنین تعهدى بر دوش نمى‏گیرد و در نتیجه، نكاح نسبت به او لازم مى‏باشد.
اذن ولىّ باید با مراعات مصلحت پسر یا دختر همراه باشد. مثلاً ولىّ نباید بدون آن‏كه مصلحت اقتضا كند، دختر صغیر را به كمتر از مهرالمثل شوهر دهد، یا نباید صغیر یا صغیره را به عقد كسى درآورد كه به عیوبى مبتلاست كه از نظر قانون مجوز فسخ عقد نكاح مى‏باشد و یا با وجود دو خواستگار متفاوت، نباید دختر را به كسى شوهر دهد كه عرفاً شایستگى آن كم‏تر است. این است كه تبصره ماده 1041 ق.م. اصلاحى مورخ 1370/8/14 اشعار مى‏دارد:
«عقد نكاح قبل از بلوغ با اجازه ولىّ و به شرط رعایت مصلحت مولّى‏علیه صحیح مى‏باشد».
در صورتى‏كه ولىّ در اذن به نكاح صغیر یا صغیره مصلحت او رانادیده بگیرد، در صحت وعدم صحت عقد دو نظریه وجود دارد: گروهى از فقها، معتقدند عقد مذكور به كلى باطل است و اجازه صغیر یا صغیره پس از بلوغ موجب صحت آن نمى‏گردد. برخى دیگر بر این باورند كه چنین نكاحى صحیح است، ولى به صورت فضولى واقع شده و موقوف بر آن است كه صغیر یا صغیره پس از بلوغ آن را اجازه دهند، یا رد كند، كه در صورت اجازه، عقد صحیح و در صورت رد باطل مى‏باشد.
قانون مدنى، به ضمانت اجراى نكاحى كه در آن ولىّ مصحلت صغیر یاصغیره را در نظر نگیرد اشاره نكرده است، اما از آن‏جا كه قانون، صحت نكاح را به رعایت مصلحت مولى‏علیه مشروط كرده است، مى‏توان در یافت كه از نظر قانون مدنى، چنین نكاحى باطل به شمار مى‏آید. با این حال، این احتمال وجود دارد كه صحت در ماده یاد شده، همانند بعضى موارد به كار رفته در قانون مدنى در مقابل عدم نفوذ باشد، نه بطلان، كه در این صورت از نظر قانون مدنى چنین عقدى با اجازه پسر یا دختر صغیر پس از بلوغ صحیح مى‏باشد و قانون مدنى از نظریه دوم پیروى كرده است.
در صورتى‏كه ولىّ با مراعات مصلحت، دختر یا پسر صغیرى را به عقد نكاح درآورد، عقد صحیح و لازم مى‏باشد و كودك پس از بلوغ در اجازه یا رد نكاح، خیارندارد.
مسئله‏اى كه مطرح مى‏شود آن است كه با توجه به ممنوع بودن نكاح پیش از بلوغ، اگر دختر یا پسر غیربالغى خود به نكاح اقدام كند، ضمانت اجراى عمل اوچیست ؟
پاره‏اى از فقها، عقد صغیر را - خواه ممیز و خواه غیر ممیز و چه براى خود و چه به وكالت از دیگرى - باطل مى‏دانند. زیرا براى عبارت صغیر چه در نكاح و چه در عقود دیگرى اعتبارى نمى‏شناسند.درمقابل برخى دیگر نكاح صغیر ممیز را باطل نمى‏دانند. به نظر این گروه نكاح صغیر ممیز به لحاظ این‏كه دلیلى بر فقدان اراده حقوقى او وجود ندارد، در صورتى‏كه به اذن ولىّ انجام گیرد صحیح و نافذ و در غیر آن صورت موقوف به اجازه یا رد ولىّ مى‏باشد كه در صورت تنفیذ ولىّ نافذ خواهد بود.
باتوجه به این‏كه قانون مدنى اعمال حقوقى صغیر را غیر نافذ و نه باطل، شمرده است، به نظر مى‏رسد نظر قانون مدنى با عقیده اخیر موافق باشد.
7 - اذن ولىّ در نكاح دختر باكره
الف - مطالعه قوانین و رویه قضایى‏
قانون مدنى در ماده 1043، اذن پدر یاجد پدرى را در نكاح دختر باكره لازم شمرده است. هر چند دخالت در ازدواج دخترى كه به سن بلوغ رسیده است، بر خلاف اصول و قواعد مى‏باشد، ولى قانون‏گذار براى حمایت از نهاد مهم خانواده و پیش‏گیرى از انحرافات اجتماعى چنین حكمى را مقرر نموده است. زیرا دختران به دلیل كم‏تجربگى و یا غلبه عواطف و احساسات، ممكن است بدون بررسى كافى و بدون در نظر گرفتن مصلحت خود، به ازدواجى نامناسب اقدام كنند و گرفتار هوسبازى مردان هرزه و ناپاك شوند. قانون مدنى در این حكم از نظر رایج میان فقیهان معاصر پیروى كرده است.
اعتبار اذن ولىّ در مورد نكاح دختر باكره مى‏باشد. از این رو پدر یا جد پدرى بر ازدواج پسرى كه به حد بلوغ و رشد رسیده یا دختر ثيّبه ولایتى ندارد.
ماده 1043 ق.م. قبل از اصلاحیه سال 1361 این گونه مقرر مى‏داشت:
«نكاح دخترى كه هنوز شوهر نكرده است، اگر چه بیش از 18 سال تمام داشته باشد، متوقف به اجازه پدر یا جدّ پدرى اوست...».
در اصلاحیه سال 1361 چون دیگر سن 18 سال، براى رشد موضوعیتى نداشت و ملاك سن ازدواج، همان سن بلوغ معین گردید، عبارت «سن 18 سال تمام» به عبارت «سن بلوغ» تبدیل گردید.
با این حال حتى پس از اصلاح سال 1361، ماده یاد شده به گونه‏اى تنظیم شده بود كه اذن را در مورد «دخترى كه هنوز شوهر نكرده است» لازم مى‏دانست، در حالى كه در فقه ملاك لزوم اذن «باكره بودن» دختر، عنوان شده است. عبارت ماده مزبور این توهم را ایجاد مى‏كرد كه اگر دخترى ازدواج كند، اما نكاح، مزبور پیش از ازاله بكارت به دلیلى از قبیل طلاق یا فوت شوهر منحل گردد، اذن یا اجازه ولىّ در نكاح بعدى او لازم نیست؛ هر چند این توهم با مراجعه به فقه امامیه كه از منابع مهم قانون مدنى مى‏باشد برطرف مى‏گردید. اصلاحیه آبان ماه 1370 با تغییر این ماده ابهام مزبور را بر طرف ساخت و آن را این چنین تغییر داد:
«نكاح دختر باكره، اگر چه به سن بلوغ رسیده باشد، موقوف به اجازه پدر یا جد پدرى اوست...».
هر چند در ماده بالا ملاك اذن «باكره بودن دختر» ذكر شده است، ولى با توجه به مبناى فقهى آن در صورتى‏كه بكارت دختر به سببى غیر از نزدیكى مانند پرش، جراحى، بیمارى و مانند آن از بین رود، اعتبار اذن پدر یا جد پدرى به قوت خود باقى است.
در صورتى كه بكارت دختر در اثر زنا یا شبهه زایل گردد، ولایت پدر یا جد پدرى ساقط مى‏شود و اذن ولىّ لازم نمى‏باشد. زیرا در ماده 1043 ق.م. «دخترباكره» به عنوان موضوع براى اعتبار اذن تعیین شده است. با این حال، برخى از فقها براین عقیده‏اند كه تنها زوال بكارت از طریق نكاح صحیح موجب سلب اعتبار اذن ولىّ مى‏گردد. از این رو اگر دختر از طریق شبهه یا زنا بكارت خویش را از دست دهد، هنوز در حكم باكره است و براى نكاح نیاز به ولىّ خود دارد.
نظریات عده‏اى از فقیهان امامیه‏ و هم‏چنین رویه قضایى، نظر اول را كه از قانون مدنى نیز استنباط گردید، تأیید مى‏كند. در ابتدا آراى متناقضى از شعب دادگاه مدنى خاص و دیوان‏عالى كشور صادر گردید: در دو مورد مشابه، دختر و پسرى بدون اذن پدر عقد نكاح واقع ساخته و عمل زناشویى هم انجام داده بودند كه دادگاه در اثر شكایت پدر، حكم به بطلان نكاح داد. دختر و پسر یاد شده، بار دیگر بدون اذن پدر به عقد یك‏دیگر درآمدند و باز پدر به دادگاه شكایت كرد و ابطال عقد را درخواست نمود. دراین مورد یك شعبه دادگاه، عقد دوم را به دلیل آن‏كه به هنگام عقد، دختر باكره نبوده (و اذن پدر لازم نبوده است) صحیح دانست. ولى شعبه دیگر به لحاظ آن‏كه بكارت دختر بدون وجود عقد صحیح و از راه نامشروع زایل گردیده، به بطلان عقد دوم رأى داد. هیئت عمومى دیوان‏عالى كشور، پس از بررسى این موضوع در تاریخ 1363/1/29 رأى ذیل را به عنوان رأى وحدت رویه صادر كرد:
«با توجه به نظر اكثر فقها و به ویژه نظر مبارك حضرت امام -مدظله العالى- در حاشیه عروةالوثقى و نظر حضرت آیت‏اللَّه العظمى منتظرى كه در پرونده منعكس است و هم‏چنین با عنایت به ملاك صدر ماده 1043 قانون مدنى، عقد دوم از نظر این هیئت صحیح و ولایت پدر نسبت به چنین عقدى ساقط است و مشروعیت دخول قبل عقد از شرط صحت عقد و یا شرط سقوط ولایت پدر نیست و دخول مطلقاً (مشروع باشد یا غیر مشروع) سبب سقوط ولایت پدر مى‏شود. بنابراین، رأى شعبه نهم مدنى خاص، موضوع دادنامه شماره 279/9، مورخ 1359/11/28 دایر بر صحت عقد دوم، طبق موازین شرعى و قانونى صادر شده و صحیح است و این رأى براى محاكم در موارد مشابه لازم الاتباع است».ب - موارد سقوط اعتبار اذن ولى
در پاره‏اى ازموارد، اعتبار اذن ولىّ ساقط مى‏گردد ودختر باكره مى‏تواند بدون اذن پدر یاجد پدرى خویش اقدام به ازدواج كند. چنین ازدواجى صحیح و نافذ مى‏باشد. این موارد را به اختصار درپى‏آوریم:
1 - منع غیر موجه ولىّ:
چنان‏كه پیش‏تر به آن اشاره شد، هدف قانون‏گذار از معتبر دانستن اذن ولىّ در نكاح دختر باكره حفظ مصالح دختر، خانواده و جامعه مى‏باشد. درصورتى‏كه ولىّ از اختیار خویش سوءاستفاده كند و بدون دلیل یا به دلیلى غیرموجه از ازدواج دختر باكره با همسر مناسب و شایسته جلوگیرى كند، وجهى براى بقاى اعتبار اذن او نمى‏ماند. ازاین رو قانون مدنى در ذیل ماده 1043 اعلام مى‏كند:
«... و هرگاه پدر یاجد پدرى بدون علت موجه از دادن اجازه مضایقه كند، اجازه او ساقط است و در این صورت، دختر مى‏تواند با معرفى كامل مردى كه مى‏خواهد با او ازدواج نماید و شرایط نكاح و مهرى كه بین آنها قرار داده شده، پس از اخذ اجازه از دادگاه مدنى خاص به دفتر ازدواج مراجعه و نسبت به ثبت ازدواج اقدام كند».
چنان‏كه از ماده بالا برمى‏آید، صرف اجتناب پدر از دادن اذن، بدون علت موجه، اعتبار اذن او را ساقط مى‏كند. در حالى كه تاپیش از اصلاح ماده فوق در سال 1370، دختر باكره براى ازدواج باید به دادگاه مراجعه مى‏نمود و دادگاه پس از ناموجه تشخیص دادن علت منع، اذن به نكاح راصادر مى‏كرد.
رجوع به دادگاه و اثبات ناموجه بودن دلیل منع، برخلاف نظر فقیهان امامیه بوده و بیش‏تر با رأى فقهاى اهل تسنن سازگار مى‏باشد. قوانین برخى از كشورهاى اسلامى كه متخذ ازفقه عامه مى‏باشد، رجوع به دادگاه را لازم دانسته است. ماده 12 قانون خانواده الجزایر مقرر مى‏دارد:
«لایجوز للولىّ أن یمنع من فى ولایته من الزّواج اذا رغبت فیه و كان اصلح لها و اذا وقع المنع فللقاضى أن یأذن به...».
هم‏چنین ماده 2 قانون احوال شخصیه سوریه در این زمینه تصریح مى‏كند:
«الكبیرة التى اتمت السّابعة، عشرة اذا ارادت الزّواج یطلب القاضى من وليّها بیان رأیه خلال مدّة یجدّدها له فاذا لم یعترض او كان اعتراضه غیر جدیر بالاعتبار یأذن القاضى بزواجها بشرط الكفائة».
شوراى نگهبان، به هنگام اظهار نظر در مورد اصلاحیه قانون مدنى مصوب مجلس شوراى اسلامى، ماده 1043 راكه همانند گذشته، مراجعه دختر به دادگاه و اخذ اذن را براى نكاح لازم مى‏شمرد، خلاف شرع تشخیص داد و در نامه مورخ 1370/6/6، خطاب به مجلس شوراى اسلامى اعلام داشت:
«الزام دختر به مراجعه به دادگاه و گرفتن اذن در صورت مضایقه ولىّ از دادن اجازه بدون علت موجه، با موازین شرع مغایر است...».
در نتیجه مجلس شوراى اسلامى، ماده بالا رابه‏صورتى‏كه ذكر گردید، اصلاح نمود.
اگر دختر بدون مراجعه به دادگاه با مرد هم‏كفو خویش ازدواج كند، نمى‏توان نكاح او را باطل دانست. در حقیقت، ثبت ازدواج و گرفتن اذن از دادگاه مدنى خاص از شرایط نكاح نبوده، عدم مراعات آن صرفاً تخلف قانونى (نه شرعى) به حساب مى‏آید.
2 - عدم دسترسى به ولىّ:
درصورتى‏كه پدر یا جد پدرى غایب بوده، به آنها دست‏رسى نباشد، طبق نظر فقیهان امامیه دختر مى‏تواند بدون اذن ولىّ با همسر شایسته و هم‏تاى خویش ازدواج كند. ماده 1044 ق.م. اصلاحى سال 1370، به تبع فقه‏(39) این چنین مقرر مى‏دارد:
«در صورتى كه پدر یا جد پدرى در محل حاضر نباشند و استیذان از آنها نیز عادتاً غیر ممكن بوده و دختر نیز احتیاج به ازدواج داشته باشد، وى مى‏تواند اقدام به ازدواج نماید».
3 - حجر یا فوت ولىّ:
اگر پدر یا جد پدرى دختر به علتى محجور و تحت قیموميّت باشد، اذن شخص دیگرى مانند قيّم او لازم نمى باشد. هم‏چنین اگر پدر یا جد پدرى دختر از دنیا رفته باشند، دختر مكلّف به كسب اذن شخص دیگرى نیست و اعتبار اذن ولىّ ساقط است. قانون مدنى، به سقوط اعتبار اذن ولىّ درصورت حجر یا فوت او اشاره نكرده است. اما تا پیش از اصلاح سال 1370، ماده 1044 ق.م. با صراحت سقوط اعتبار اذن ولىّ را در مورد حجر بیان مى‏كرد. این ماده با اشاره به ماده 1043 به صورت زیر تنظیم گشته بود:
«در مورد ماده قبل، اجازه را باید شخص پدر یا جد پدرى بدهد و اگر پدر یا جد پدرى دختر به علتى تحت قیمومیت باشد اجازه قيّم او لازم نخواهد بود».
در اصلاحیه سال 1370 با توجه به مبانى مسلم فقهى، ماده 1044 ق.م. باید به گونه‏اى تغییر مى‏یافت كه محجور بودن ولىّ و عدم دست‏رسى به او هر دو، از موارد سقوط اعتبار اذن ولىّ در مورد نكاح دختر باكره، تعیین مى‏گردید، اما متاسفانه قانون‏گذار مورد محجور بودن ولىّ را حذف كرد و مسئله عدم دست‏رسى به ولىّ را جاى‏گزین آن نمود.
با این حال، در سقوط اعتبار اذن ولىّ به هنگام حجر یا فوت او، تردیدى وجود ندارد. از این‏رو نویسندگان حقوقى پیش از اصلاح سال 1370، با توجه به سابقه فقهى، حكم این موضوع را استنباط مى كردند. اصول و قواعد حاكم بر قانون مدنى، آراى فقیهان امامیه و وحدت ملاك با موضوع ماده 1044 ق.م. این نظر را تأیید مى‏كند.
ج - ضمانت اجراى نكاح دختر باكره بدون اذن ولى
در صورتى كه دختر رشیده باكره‏اى بدون اذن پدر یا جد پدرى یا با وجود مخالفت او ازدواج كند، آیا ازدواج او صحیح است یا خیر؟
اگر پس از ازدواج، پدر یا جد پدرى نكاح یاد شده را تنفیذ كند، ازدواج صحیح است. زیرا، از تغییر ماده 1043 قانون مدنى كه نكاح دختر بالغ باكره را موقوف به اجازه ولىّ مى‏داند، به خوبى مى‏توان دریافت كه اذن یا اجازه هركدام تحقق یابد درصحت و نفوذ نكاح كافى مى‏باشد. با این حال، اگر پدر از تنفیذ چنین ازدواجى امتناع كند، در بطلان آن در فقه اختلاف نظر وجود دارد و برخى از فقیهان امامیه عقد مزبور را صحیح مى‏دانند.
نظریات حقوق‏دانان و رویه دادگاه‏ها نیز، در این مورد متفاوت است. برخى از احكام صادره از دادگاه‏ها مایل به صحت عقد مزبور است. مثلاً شعبه اول دادگاه مدنى خاص تهران در تاریخ 1359/3/12 در پرونده كلاسه 20/58، درخواست پدر مبنى بر اعلام بطلان عقد دخترش را كه بدون اذن او انجام گرفته، مردود شناخته و به صحت عقد مذكور حكم داده است. در رأى دادگاه آمده است:
«بالأخره، پس از بررسى محتویات پرونده و اظهارات خواهان كه دخترش بدون رضایت وى ازدواج كرده و اغفال شده است، باید توجه داشت اولاً: كه موجبات فسخ عقدنامه چند چیز است كه مورد ادعا از مصادیق هیچ یك از آنها نیست و این‏كه مراجع عالى قدر رضایت پدر را در ازدواج دختر دوشیزه شرط دانسته‏اند، اولاً شرط صحت عقد نمى‏باشد بلكه، شرط كمال عقد است كه جنبه اخلاقى دارد كه احترام به پدر محفوظ بماند. ثانیاً: هیچ یك از كسانى كه حتى اجازه پدر را شرط صحت عقد دانسته‏اند، ازدواج مجدد دختر رشیده‏اى را كه بدون اجازه پدرش به عقد مرد مورد دل‏خواهش در آمده، پس از مراسم عروسى و زندگى با یك‏دیگر براى شخص ثالثى جایز نمى‏داند؛ یعنى ازدواج اول را باطل اعلام نمى‏كنند... بنابراین ازدواج دو نفر جوان بالغ و رشید... را نمى توان باطل دانست، بلكه ازدواج آنان صحیح است...».
8 - اذن زن به شوهر در نكاح با دختر برادر یا دختر خواهر او
ازدواج مرد با دختر برادر یا دختر خواهر همسر خویش، منوط به اذن همسر است. قانون مدنى، دراین مورد اذن زن را معتبر شناخته، مقرر مى‏دارد:
«هیچ كس نمى‏تواند دختر برادر زن و یادختر خواهر زن خود را بگیرد، مگر با اجازه زن خود».
با توجه به آن‏كه حكم مزبور براى حمایت از همسر اول وضع شده و با توجه به مبانى فقهى این ماده، اذن و اجازه هر دو مى‏توانند موجب نفوذ نكاح دوم گردند. پس اگر زوج بدون اذن از زن اول، به ازدواج با برادرزاده یا خواهرزاده او اقدام كند، نكاح او موقوف بر تنفیذ یا رد زن اول است.
عده‏اى از فقها، نكاح بدون اذن را باطل مى‏دانند و اجازه عمه یا خاله را در تصحیح آن مؤثر نمى‏شناسند.
طبق نظر فقها، ازدواج با نوه خواهر یا نوه برادرزن نیز موقوف به اذن زن است. چراكه، علت حكم در هر دو مشترك مى‏باشد.
الف - رجوع زن از اذن خویش
اگر عمه و خاله، قبل از آن كه شوهر به ازدواج دوم اقدام كند، از اذن خویش رجوع كنند، حتى اگر شوهر از رجوع او آگاه نشود، نكاح دوم نافذ نخواهد بود و به اجازه یا رد آنان موقوف مى‏باشد. زیرا رجوع زن اذن را مرتفع مى‏سازد و مورد همانند، آن خواهد بود كه از ابتدا اذنى محقق نشده باشد.
در صورتى كه پس از نكاح دوم زن از اذن خویش رجوع كند، رجوع در صحت و نفوذ عقد دوم تأثیرى نخواهد داشت. ممكن است، تصور شود كه همانند رجوع قبل از نكاح، با رجوع اذن منتفى گشته، عقد دوم نافذ نمى‏باشد.
چنین تصورى، به نظر نادرست مى‏رسد. زیرا نكاح با وجود تمامى شرایط به طور صحیح محقق گردیده است و دلیلى نداریم كه این رجوع، اثر عقدى را كه قبلا محقق شده، از بین ببرد. بر فرض هم، در بقا یا زوال اثر عقد شك كنیم، بقاى آن را استصحاب مى‏نماییم.
دراین‏كه صرف رضایت عمه یا خاله كفایت مى‏كند یا آن‏كه باید رضایت ابراز گردد، یعنى، اذن محقق شود، دو احتمال وجود دارد.() اما به نظر مى‏رسد با توجه به این‏كه قانون مدنى ملاك را اذن و نه رضایت قرار داده است و با عنایت به این‏كه ملاك قراردادن رضایت كه امرى غیر مضبوط است، منشأ نزاع مى‏گردد، باید رضایت از طریق كاشف قولى یافعلى به صورت اذن تحقق یابد.ب - شرط اسقاط حق اذن
طرح این مسئله، مناسب به نظر مى‏رسد كه آیا عمّه و یا خاله مى‏تواند اعتبار اذن خویش را اسقاط نماید. به بیان دیگر، آیا زوج مى‏تواند در ضمن ازدواج با عمه یا خاله شرط كند كه اذن ایشان در نكاح با برادرزاده یا خواهرزاده آنها ساقط گردد یا خیر؟
از آن‏جا كه، طبق نظر فقیهان امامیه، اذن مزبور حق نبوده بلكه حكم است و حكم قابل اسقاط نمى‏باشد، چنین شرطى بر خلاف قانون و طبق بند 3 ماده 232 ق.م. باطل مى‏باشد.
شرط مى‏تواند در ضمن عقد به یكى از صورت‏هاى زیر مندرج گردد:
1 - براساس شرط در ضمن نكاح، عمه یا خاله در نكاح با برادرزاده یا خواهرزاده خویش به زوج وكالت دهد. در این فرض هر چند طبق ماده 679 ق.م. شرط وكالت در ضمن عقد لازم، مانع عزل وكیل مى‏گردد - از آن‏جا كه منع عمه یا خاله از عزل وكیل در حقیقت به اسقاط حق اذن بر مى‏گردد - مى‏توان گفت كه او قادر است زوج را از وكالت عزل كند.
2 - ضمن نكاح یا عقد لازم دیگرى بر عمه یا خاله، اذن یا عدم رجوع ایشان از اذن شرط شود كه خود به دو صورت مى‏تواند در ضمن عقد آورده شود:
اول - شرط فعل: در این فرض، چنان‏چه پس از عقد، عمه یا خاله از دادن اذن خوددارى نموده یا از اذن خویش رجوع كنند، رجوع تحقق مى‏یابد. ولى به خاطر تخلف همسر از شرط، زوج مى‏تواند علیه او در دادگاه اقامه دعوى كند. در این‏كه آیا زوج مى‏تواند همسر خود را به دادن اذن از طریق دادگاه اجبار كند یا نه، برخى از فقیهان دو احتمال ذكر كرده‏اند.
به نظر مى‏رسد، اگر چه طبق ماده 237 ق.م.:
«...كسى كه ملتزم به انجام شرط شده است، باید آن را به جا بیاورد و در صورت تخلف، طرف معامله مى‏تواند به حاكم رجوع نموده، تقاضاى اجبار به وفاى شرط را بنماید».
ولى از آن‏جا كه رضایت اساس اذن مى‏باشد و اذن بدون رضایت عرفاً اذن به شمار نمى‏آید، اجبار عمه یا خاله به دادن اذن ممكن نیست.
دوم - شرط نتیجه: در این فرض، برخى از فقیهان بر این باورند كه حتى اگر عمه یا خاله پس از عقد از اذن خویش رجوع كنند، زوج مى‏تواند به نكاح با دخترخواهر یا دختربرادر زن مبادرت نماید و نكاح او صحیح است.
ظاهراً اگر مقصود از درج شرط مزبور آن باشد كه اذن‏دهنده حق رجوع از اذن را ندارد و حق او نسبت به رجوع ساقط است، مى‏توان گفت كه چنین شرطى به علت مخالفت با قانون باطل است. اما اگر مقصود، سقوط حق اذن‏دهنده نسبت به رجوع از اذن نباشد، شرط صحیح است و عمه یا خاله مى‏توانند از اذن خویش رجوع كنند.9 - اذن دولت در ازدواج زن ایرانى با تبعه خارجى
قانون مدنى، ازدواج زن ایرانى با مرد بیگانه را موكول به اذن دولت كرده است. به این اجازه مخصوص كه از طرف دولت در این موارد صادر مى‏شود پروانه زناشویى مى‏گویند. ماده 1060 ق.م. در این زمینه مقرر مى‏دارد:
«ازدواج زن ایرانى با تبعه خارجه در مواردى هم كه مانع قانونى ندارد، موكول به اجازه مخصوص از طرف دولت است».
قانون‏گذار با لازم دانستن كسب اجازه از دولت در ماده فوق دو هدف را تعقیب مى‏كند: از یك سو، مصلحت دولت و كشور را لحاظ نموده كه از این جهت وضع ماده فوق جنبه سیاسى دارد. ازطرف دیگر حمایت از حقوق و منافع زن ایرانى را مورد توجه قرار داده است. با توجه به این كه اقوام و ملل مختلف از نظر روابط اخلاقى، اجتماعى، فرهنگى و آداب و رسوم، ویژگى‏هاى خاص خود را دارند و معمولاً اتباع ایران به ویژه زنان، آن‏چنان كه باید، از وضعیت بیگانگان آگاه نیستند و غالباً به دست آوردن اطلاعات لازم قبل از ازدواج براى آنان مشكل یا غیر مقدور است، حمایت از زن ایرانى، ضرورت بیش‏ترى مى‏یابد. قانون‏گذار با لازم شمردن كسب اجازه مزبور، زنان ایرانى را وا مى‏دارد كه پیرامون موضوع بیش‏تر به دقت و تحقیق بپردازند.
صدور پروانه زناشویى، بر اساس شرایطى كه طبق آیین‏نامه زناشویى بانوان ایرانى با اتباع بیگانه غیر ایرانى، در جهت مصلحت زن مقرر گردیده است، انجام مى‏گیرد. و در صورتى كه شرایط لازم احراز نگردد، پروانه زناشویى صادر نمى‏شود.
اذن دولت از شرایط صحت نكاح نمى‏باشد. و چنان‏چه زن ایرانى بدون پروانه زناشویى به ازدواج با تبعه خارجه اقدام كند، ازدواج او صحیح و نافذ است و دولت نمى‏تواند آن را ابطال كند. زیرا ماده 1060 قانون مدنى كسب اجازه از دولت را در این گونه موارد از شرایط صحت نكاح به شمار نیاورده است و لحن ماده، به گونه‏اى نیست كه از آن بطلان ازدواجى كه بدون اذن دولت انجام گرفته است، استنباط شود. روشن است، در صورتى كه ازدواج مزبور شرایط قانونى صحت عقد نكاح را دارا نباشد، مثلاً زن مسلمان ایرانى با مرد غیر مسلمان خارجى ازدواج كند، نكاح باطل است.
این ازدواج، اگر چه ضمانت اجراى مدنى ندارد، ولى داراى ضمانت اجراى كیفرى است. طبق ماده 17 قانون ازدواج، مصوب 1316، هر خارجى كه بدون اجازه دولت با زن ایرانى ازدواج كند، به حبس جنحه‏اى از یك تا سه سال محكوم خواهد شد. زن نیز در صورتى كه طبق مقررات معاون جرم محسوب شود، مجازات خواهد شد.
لزوم كسب اجازه مخصوص از دولت، به نكاح زن ایرانى با مرد بیگانه اختصاص دارد و ازدواج مرد ایرانى با تبعه خارجه را شامل نمى‏شود. با این حال، گاهى ازدواج بعضى از مردان ایرانى با زنان بیگانه، به اعتبار شغل و سمت آنان با حیثیت، مصالح و سیاست كشور تعارض پیدا مى‏كند و باید سیاست‏گذاران كشور بر این گونه ازدواج‏ها نیز نظارت داشته باشند. قانون مدنى در این جهت پیش‏بینى لازم را نموده است و مقرر مى‏دارد:
«دولت مى‏تواند ازدواج بعضى از مستخدمین و مأمورین رسمى و محصلین دولتى را با زنى كه تبعه خارجه باشد، موكول به اجازه مخصوص نماید».
لازم به یادآورى است كه اذن مزبور نیز شرط صحت نكاح نبوده، از مقررات كشورى مى‏باشد
10 - اذن صریح به وكیل در نكاح
طبق قاعده، به غیر از مواردى كه منع قانونى موجود باشد، شخص مى‏تواند در امورى كه خود نسبت به آن ولایت دارد، به دیگرى وكالت یا اذن دهد. در زمینه ازدواج، قانون مدنى به این امر تصریح كرده است. طبق ماده 1071 ق.م.:
«هر یك از مرد و زن مى‏تواند براى عقد نكاح وكالت به غیر دهد».
كه به وحدت ملاك بین وكالت و اذن، هر یك از مرد و زن مى‏تواند براى عقد نكاح به شخص ثالث اذن دهد.
حال باید دید كسى كه از طرف زنى در عقد نكاح وكیل یا مأذون است، مى‏تواند زن را به عقد خود درآورد یا خیر.
قانون مدنى، به شخص وكیل اجازه نمى‏دهد كه موكّله را براى خود تزویج كند؛ مگر آن‏كه موكله به او اذن صریح داده باشد. طبق ماده 1072 قانون مدنى:
«در صورتى كه وكالت به طور اطلاق داده شود، وكیل نمى‏تواند موكله را براى خود تزویج كند، مگر این‏كه این اذن صریحاً به اوداده شده باشد».
وكالت یا اذن در نكاح، صورت‏هاى زیر را بر مى‏تابد:
الف - مقید: مانند آن‏كه زن به دیگرى وكالت یا اذن دهد كه او را به نكاح شخص معینى درآورد. در این فرض موكل یا مأذون نمى‏تواند زن را به نكاح خویش درآورد. زیرا از حدود وكالت یا اذن خارج گردیده، نكاح فضولى خواهد بود. از این رو، ماده 1073 ق.م. مقرر مى‏دارد:
«اگر وكیل از آن‏چه كه موكل راجع به شخص یا مهر یا خصوصیات دیگر معین كرده، تخلف كند صحت عقد متوقف بر تنفیذ موكل خواهد بود».
ب - مطلق: چنان كه زن به دیگرى اذن یا وكالت دهد كه او را به نكاح مردى درآورد؛ به این معنا كه زن به نكاح با مرد معینى اذن یا وكالت مى‏دهد و نه به نكاح با تمامى مردان على البدل، و از آن‏جا كه مستفاد از اطلاق اذن یا وكالت، تزویج به غیر مى باشد و متبادر آن است كه وكیل غیر از زوجین است، مرد نمى‏تواند زن را به نكاح خویش درآورد.
ج - عام: در این فرض، زن به دیگرى اذن یا وكالت مى‏دهد كه او را به عقد ازدواج هر مردى كه بخواهد درآورد؛ یعنى، او در اذن یا وكالت خویش از الفاظى كه دلالت بر عموم دارد مثل هر استفاده مى‏كند. طبق نظر مشهور فقهاى امامیه، در فرض اخیر، وكیل یا مأذون مى‏تواند زن را به عقد خود درآورد. زیرا موضوع وكالت امر عامى است كه مى‏تواند هر فردى از جمله خود وكیل را شامل شود. در حالى كه در صورت اطلاق اذن یا وكالت، موضوع وكالت یا اذن تعمیم ندارد و ازشخص وكیل كه مخاطب موكل است منصرف مى‏باشد.
با توجه به صدر ماده 172: «در صورتى كه وكالت به طور اطلاق داده شود...» به نظر مى‏رسد كه، ماده مزبور ناظر به موردى كه وكالت به طور عام داده شود، نمى‏باشد. پس در نگاه قانون مدنى، در این فرض با توجه به قول مشهور فقها، اذن صریح لازم نیست با این حال استنباط حكم این فرض از قانون مدنى دشوار است.
قانون مدنى، تنها در یك صورت به وكیل اجازه مى‏دهد كه زن را به ازدواج خود درآورد و آن موردى است كه زن به صراحت به موكل اذن دهد كه مى‏تواند او را به نكاح خویش درآورد؛ مثل این‏كه بگوید: تو وكیلى كه مرا به عقد هر مردى كه بخواهى حتى خودت درآورى.
11 - بقاى اذن پس از استعفاى وكیل
یكى از راه‏هاى انحلال عقد وكالت، استعفاى وكیل است. وكیل در حقیقت با استعفا، خود را از وكالت عزل مى‏كند. آن گاه جاى این پرسش خواهد بود كه آیا وكیل پس از استعفا مى‏تواندبه استناد اذن در ضمن‏وكالت به اقدامات خویش ادامه دهد یا خیر.
پیش از بررسى موضوع، مناسب است كه به تفاوت مسئله فوق با مسئله عزل وكیل قبل از اطلاع او، توجه شود. قانون مدنى، در مورد عزل وكیل توسط موكل مقرر مى‏دارد:
«تمام امورى كه وكیل قبل از رسیدن خبر عزل به او، در حدود وكالت خود بنماید، نسبت به موكل نافذ است».
طبق این ماده، وكیل حق دارد تا زمانى كه از خبر عزل توسط موكل آگاه نشده است، به اقدامات خویش در امر وكالت ادامه دهد. منشأ حكم یاد شده، آن است كه تا زمانى كه وكیل از عزل آگاهى نیابد در حقیقت عزل محقق نشده و وكالت به حال خود باقى است. پس تصرفات وكیل كماكان نافذ است. اما مسئله استعفاى وكیل از این قبیل نیست. چرا كه به مجرد استعفاى وكیل، وكالت منحل مى‏گردد، خواه موكل از آن آگاهى یابد یا به آن جاهل باشد. زیرا وكالت از عقود جایز مى‏باشد و در عقد جایز هر یك از طرفین مى‏تواند آن را در حضور و غیاب طرف عقد بر هم بزند و علم طرف دیگر شرط انحلال عقد جایز نمى‏باشد؛ اگر چه قانون مدنى به پیروى از فقه شیعه، مسئله عزل وكیل را قبل از اطلاع او، از این قاعده مستثنا دانسته‏است.
حال به پرسش فوق برمى‏گردیم كه با توجه به انحلال وكالت به صرف استعفا، آیا وكیل مى‏تواند به تصرف خویش ادامه دهد یا خیر.
قانون مدنى به این سؤال پاسخ مثبت داده است وتصرفات وكیل را در مورد وكالت نافذ دانسته است. زیرا اگرچه با استعفاى وكیل وكالت از بین رفته است، ولى او مى‏تواند به استناد اذن ضمنى حتى پس از آگاهى موكل و پیش از پذیرش استعفا، در مورد اذن تصرف كند.) قانون مدنى، در این باره چنین مقرر مى‏دارد:
«بعد از این‏كه وكیل استعفا داد، مادامى كه معلوم است موكل به اذن خود باقى است، مى‏تواند در آن‏چه وكالت داشته اقدام كند».
برخى از نویسندگان، علت جواز تصرف وكیل را پس از استعفا، تفاوت وكالت با سایر عقود مى‏دانند. به نظر ایشان مبناى حكم مزبور آن است كه وكالت عقدى كامل نمى‏باشد، بلكه اساس آن را ایقاع و مبناى آن را اذن موكل تشكیل مى‏دهد.
به نظر مى‏رسد، با توجه به تصریح قانون مدنى به عقد بودن وكالت‏، مبناى حكم آن است كه با وقوع عقد وكالت، موكل به طور ضمنى به وكیل در انجام مورد وكالت اذن مى‏دهد.در نتیجه صحت تصرفات وكیل مى‏تواند به وكالت و اذن ضمنى، هر دو، مستند گردد. بدین ترتیب بطلان یكى (وكالت) مستلزم بطلان دیگرى (اذن) و در نتیجه، عدم جواز تصرفات وكیل نمى‏باشد.عده‏اى از فقها، در بقاى اذن ضمنى تردید نموده‏اند. زیرا:
اولاً: اذنى كه ادعا مى‏شود هنوز باقى است، در ضمن وكالت تحقق یافته و با فرض انحلال عقد وكالت به وسیله استعفاى وكیل، دلیلى بر بقاى اذن وجود ندارد. چرا كه با انتفاى فصل، جنس نیز باقى نمى‏ماند.
ثانیاً: هنگامى كه وكالت منحل مى‏گردد، تمامى آثار آن منقطع مى‏شود. پس، چگونه مى‏توان ادعا كرد كه اقدامات وكیل كماكان نافذ است.
در پاسخ اشكال اول، به نظر مى‏رسد كه مسئله مورد بحث بر مسئله جنس و فصل مبتنى نمى‏باشد؛ بلكه مسئله به نوع و مشخصات فردى برمى‏گردد. همان‏گونه كه با از بین رفتن ویژگى‏هاى فردى زید، انسانیت از او مرتفع نمى‏شود، با رفتن وكالت، اذن منتفى نمى‏گردد. زیرا رخصتى كه تحقق مى‏یابد، اگر با اوصاف معینى، از جمله عقد بودن همراه باشد، وكالت، و اگر به صورت ایقاع واقع شود، اذن نامیده مى‏شود، و هر كدام از آنها ویژگى‏ها و آثار خاص خود را دارند، ولى از بین رفتن ویژگى‏هاى فردى یكى (وكالت) مانع نمى‏شود كه اصل رخصت و اباحه باقى نماند. به بیان دیگر ارتفاع خاص به رفع عام نمى‏انجامد.
در رد اشكال دوم، كافى است یادآور شویم كه اگر چه با انحلال وكالت، آثار خاص وكالت دیگر باقى نخواهد ماند، ولى آثارى كه بین وكالت و اذن مشترك است به دلیل بقاى اذن ضمنى هنوز پابرجاست.
گذشته از آن، فهم عرف نیز، در این گونه موارد، نظر قانون مدنى را در مورد بقاى اذن ضمنى تأیید مى‏كند. زیرا متفاهم عرفى در چنین مواردى آن است كه اگر چه وكالت از بین رفته، ولى اذنِ در ضمن آن باقى است.
برخى از فقیهان، براى اثبات جواز تصرف وكیل پس از استعفاى از وكالت، به استصحاب ایجاب تمسك كرده، مى‏نویسند:
«اختیار جواز نه فقط از این راه است، بلكه از جهت استصحاب حكم‏ایجاب است وبطلان عقد مستلزم بطلان ایجاب نیست و دلیلى بر لزوم مقارنه قبول از براى ایجاب نیست. و هم‏چنین رد بعد قبول، موجب حكم به بطلان آن نیست. چنان كه رد اولاً ثمّ القبول نیز مانعى ندارد. پس گویا بعد از رجوع، عقد وكالت مجدداً منعقد مى‏شود».
به نظر مى‏رسد، با استعفاى وكیل دیگر ایجابى باقى نمى‏ماند، تا بتوان آن را استصحاب كرد. مگر آن‏كه اذن در ضمن وكالت استصحاب شود و بر اساس بقاى اذن ضمنى به جواز تصرفات وكیل حكم كنیم كه فقیه یاد شده خود صریحاً این نظر را مردود مى‏شمارد.
بنابراین دلیلى بر صحت نظر فوق ارائه نگردیده است.زیرا استصحاب ایجاب رد شده توجیه پذیر نیست و به صرف عبارت «گویا بعد از رجوع، عقد وكالت مجدداً منعقد مى‏شود» نمى‏توان آن را استصحاب كرد.مسئله بقاى اذن ضمنى را، فقیهان امامیه هم در ضمن مبحث استعفاى وكیل، و نیز در دو مورد زیر مطرح كرده‏اند:
الف - بطلان وكالت:
با توجه به آن‏كه، طبق نظر برخى از فقیهان امامیه از شرایط صحت عقد وكالت منجز بودن آن مى‏باشد)، در موردى كه وكالت به طور معلّق منعقد گردد، این موضوع مطرح است كه با فرض بطلان وكالت و تحقق یافتن آن‏چه وكالت به آن معلق است، آیا تصرفات وكیل به استناد اذن ضمنى نافذ مى‏باشد؟ در این‏جا نیز دو نظریه فوق در نوشته‏هاى فقهى دیده مى‏شود.
ب - رد ایجاب:
در صورتى كه شخصى به دیگرى پیشنهاد وكالت دهد، یعنى ایجاب وكالت را انشا كند و او ایجاب را قبول نكند، برخى از فقها معتقدند: اگر ایجاب كننده از رد طرف ایجاب آگاه نگردد، طرف ایجاب مى‏تواند به استناد بقاى اذن ضمنى مورد وكالت را انجام دهد، اگر چه وكالت محقق نشده است.
البته روشن است، در صورتى كه وكالت را، همانند برخى از فقها عقد ندانسته بلكه آن را از مصادیق اذن برشماریم، تردیدى نخواهد بود كه اذن به حال خویش باقى است. زیرا استعفا و انصراف مأذون تأثیرى در بقاى اذن نخواهد داشت. بنابراین تصرفات وكیل به استناد بقاى اذن نافذ است
12 - اذن در توكیل
كسى كه از طرف دیگرى براى امرى وكیل مى‏باشد، باید آن كار را خود انجام دهد و نباید به دیگرى واگذارد. زیرا موكل با توجه به شخصیت و ویژگى‏هاى وكیل، او را به عنوان نماینده خویش معین مى‏كند؛ از این رو وكیل نمى‏تواند در آن امر به دیگرى وكالت دهد. به علاوه با تحقق وكالت، وكیل نسبت به مورد وكالت حقى پیدا نمى‏كند، بلكه تنها وظیفه‏اى در برابر موكل عهده‏دار مى‏شود. بنابراین حق ندارد آن‏چه را كه موظف به انجام آن است بر دوش دیگرى بنهد.
در صورتى كه موكل به وكیل اذن صریح یا ضمنى در این امر بدهد، او مى‏تواند بر اساس اذن، تمام یا بخشى از مورد وكالت را به دیگرى واگذار كند. از این رو ماده 672ق.م. مقرر مى‏دارد:
«وكیل در امرى، نمى‏تواند براى آن امربه دیگرى وكالت دهد، مگر این‏كه صریحاً یا به دلالت قراین وكیل در توكیل باشد».
مثلاً چنان‏چه شخصى به دیگرى وكالت دهد كه مزرعه بزرگى را اداره كند و اداره كردن آن مزرعه به تنهایى ممكن نبوده و به استخدام افراد و واگذار كردن بخشى از امور به آنان نیاز باشد، وكیل مى‏تواند در انجام بعضى از كارهاى مزرعه به دیگرى وكالت دهد. زیرا این‏كه موكل با آگاهى از عدم توانایى وكیل، تمامى این كارها را به او وامى‏گذارد خود شاهد و قرینه‏اى است بر این‏كه در توكیل به او وكالت داده است. و یا در صورتى كه براى انجام بعضى از امور محول شده، به متخصص و كارشناس نیاز باشد قهراً وكیل حق دارد انجام امور كارشناسى را به كارشناس مربوط واگذار نماید.
هم‏چنین اگر كسى دیگرى را براى امورى وكیل كند كه انجام تمام یا بعضى از آن امور دون شأن وكیل باشد، از قراین درمى‏یابیم كه او وكیل در توكیل است. مثل این‏كه به شخص محترمى براى اداره خانه‏ها و باغ‏هاى متعددى كه در شهرهاى مختلف واقع است وكالت داده شود. ناسازگارى موقعیت اجتماعى وكیل با مسافرت به شهرهاى گوناگون براى اجاره دادن املاك یا دریافت مال الاجاره، از قراین و اوضاع و احوالى است كه دلالت مى‏كند، وكیل مى‏تواند انجام امور مربوط به هر شهرستانى را به نماینده‏اى ویژه واگذار نماید.
اگر وكیل، از طرف موكل در توكیل مأذون نباشد و با این حال، انجام تمام یا بعضى از امور را به شخص ثالث واگذار كند، وكیل و شخص ثالث در برابر موكل مسئول مى‏باشند. مثلاً اگر كسى به دیگرى وكالت دهد كه باغ او را اداره كند و وكیل هم انجام این امر را به شخص دیگرى واگذار كند و به دلیل مسامحه شخص ثالث در آبیارى درختان، باغ خشك شود، موكل براى جبران خسارت وارده، مى‏تواند به هر یك از وكیل و شخص ثالث رجوع كند. زیرا وكیل از حدود اختیارات خود تجاوز كرده، و با دادن نمایندگى به دیگرى موجب خسارت بر وى شده است.
جبران خسارت در انتها بر عهده كسى است كه خسارت مستقیماً از عمل او ناشى شده است. بدین ترتیب در مثال فوق، اگر موكل به وكیل خود رجوع كرده، خسارت را دریافت كند، وى مى‏تواند آن‏چه را پرداخته است از شخص ثالث مطالبه نماید. زیرا شخص ثالث، سبب مستقیم و مباشر مى‏باشد. اما در صورتى كه مالك با رجوع به شخص ثالث، خسارت را دریافت نماید، او نمى‏تواند به وكیل مراجعه كند.نتیجه‏ گیرى
ایقاعات، دسته‏اى از اعمال حقوقى مى‏باشند كه در نظام حقوقى ما اهمیت ویژه‏اى دارند. نقش برجسته اعمال حقوقى یك طرفه، هم چون، ابرا، طلاق، حیازت مباحات، فسخ و اعراض در تنظیم روابط
حقوقى و اجتماعى افراد غیر قابل تردید مى‏باشد.
نهاد حقوقى اذن، در میان اعمال حقوقى یك طرفه جاى‏گاه ویژه‏اى دارد. در این رساله سعى بر آن بود، در ضمن بررسى ماهیت حقوقى، عناصر، تقسیمات و علل زوال اذن، نقش و تأثیر آن در حقوق اموال، حقوق قراردادها، مسئولیت‏هاى غیرقراردادى و حقوق خانواده و نیز در تنظیم روابط اجتماعى افراد با یك دیگر مورد تحقیق و پژوهش قرار گرفته، اهمیت این نهاد حقوقى در جاى جاى حقوق مدنى و ابواب مختلف فقه تبیین گردد.
با وجود اهمیت اعمال حقوقى یك طرفه - از جمله اذن، در نظام حقوقى ما - قانون مدنى بدون تفكیك اعمال حقوقى مزبور از قراردادها، تنها به ذكر برخى از آنها در ضمن حقوق قراردادها اكتفا كرده است. قواعد عمومى مربوط به ایقاعات در قانون مدنى به خوبى تبیین نشده و بسیارى از ایقاعات، هم‏چون اذن، فسخ و اعراض، اشاره‏وار در قانون مدنى آمده و اوصاف و آثار آنها جداگانه ذكر نگردیده‏است.
اذن نیز كه در میان ایقاعات از اهمیت خاصى برخوردار است، در قانون مدنى جاى گاه واقعى خود را نیافته است و قانون مدنى تنها به بیان برخى از احكام و آثار آن اكتفا كرده و امتیاز آن را از نهادهاى دیگر حقوقى تبیین نكرده است. به همین جهت، قانون مدنى بارها اذن و اجازه را به جاى یك‏دیگر به كار مى‏برد. مطالعات و تحقیقات حقوقى و فقهى نیز آن چنان كه شایسته نقش مهم و فراگیر نهاد حقوقى اذن مى‏باشد، به شناسایى تعریف و ماهیت حقوقى، اوصاف، تقسیمات، عناصر و احكام و آثار حقوقى اذن نمى‏پردازد.
در این رساله، نگارنده در حد توان اندك خویش كوشید، جاى گاه مهم و نقش ارزنده نهاد حقوقى اذن را در نظام حقوقى ایران تبیین گرداند؛ ولى مسلم است چنین تحقیقى خالى از نقص و اشكال نمى‏باشد. امید است، با پژوهش‏ها و تألیفات حقوق‏دانان و فقیهان معظم، قواعد عمومى ایقاعات، اوصاف، اركان و آثار حقوقى هر كدام به شكل مطلوبى تنظیم گردد و نهاد حقوقى اذن جاى‏گاه واقعى خود را در دانش حقوق بازیابد. هم‏چنین انتظار مى‏رود قانون‏گذار با توجه به تحقیقات و دیدگاه‏هاى فقهى و حقوقى اندیشمندان، اصلاحات و تغییرات لازم را در قانون مدنى انجام داده، قواعد عمومى ایقاعات و ویژگى‏هاى هر یك را به طور مستقل از قراردادها، تبیین كند.


منبع:www.irbar.com

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد