PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ناصرخسرو در دژ شميران



MR_Jentelman
9th February 2010, 07:49 PM
طى مسير ناصرخسرو در سفر حج از مسير خرزويل- خندان _ شميران به ترتيبى كه ناصرخسرو مى گويد امروزه از راه خشكى ممكن نيست چون فاصله بين خندان و شميران را آب هاى پشت سد سفيدرود فرا گرفته است و آب دو رودخانه شاهرود و قزل اوزن جاى گام هاى ناصرخسرو را پوشانده است و از خندان به شميران جز با قايق نمى توان رفت.ناصرخسرو حكيم فرزانه پارسى هنگام سفر خود از مرو به مكه در چهاردهم مردادماه سال ۴۱۵ شمسى برابر با نهم محرم سال ۴۳۸ هجرى قمرى به قزوين مى رسد و پس از سه روز اقامت در آن شهر روز هفدهم مردادماه برابر با دوازدهم محرم همان سال به سوى خرزويل (هرزويل) مى رود.

او درباره اين ده مى نويسد: «من و برادرم و غلامكى هندو كه با ما بود وارد شديم. زادى اندك داشتيم. برادرم به ديه رفت تا چيزى از بقال بخرد، يكى گفت: «چه مى خواهى؟ بقال منم.» گفت: «هر چه باشد ما را شايد كه غريبيم و بر گذر» و چندان كه از ماكولات برشمرد، گفت: «ندارم.» «بعد از آنجا هركجا كسى از اين نوع سخن گفتى، گفتمى بقال هرزويل است.»۱ و با اين جملات طنزآميز نام اين ديه را براى هميشه تاريخ و جغرافياى ايران جاودان مى سازد. ناصرخسرو سپس به برزالخير و از آنجا به خندان مى رود و آن را چنين توصيف مى كند: «از آنجا برفتم، رودى پر آب بود آن را شاهرود مى گفتند. بركنار رود ديهى بود كه خندان مى گفتند و باج مى ستاندند از جهت امير اميران _ و او از ملوك ديلمان بود و چون آن رود از اين ديه بگذرد، به رودى ديگر پيوندند كه آن را سپيدرود گويند و چون هر دو رود به هم پيوندند به دره اى فرو رود كه سوى مشرق است از كوه گيلان و آن آب به گيلان مى گذرد و به درياى آبسكون مى رود.»۲اين بخش از مسير ناصرخسرو پژوهشگران سفرنامه را دچار سردرگمى زيادى كرده است و سبب شده است كه به علت پيدا نكردن محل جغرافيايى بعضى از اين روستاها تئورى هاى مختلفى بسازند و ناصرخسرو را متهم به بى دقتى و فراموشكارى كنند. مثلاً آقاى منوچهر ستوده چنين نوشته اند: «اگر ناصرخسرو از دهكده خرزويل (هرزويل) به طرف رودخانه شاهرود سرازير شده باشد بايد به دهكده خندان رسيده باشد كه بى شك قابل تطبيق با منجيل امروزى است، زيرا شاهرود از كنار منجيل به آب سفيدرود مى پيوندد و در آن وقت از كنار خندان به سفيدرود مى ريخته است. پس رسيدن او به دهكده برزالخير، پس از طى سه فرسنگ راه، مسيرى زايد است كه با هيچ يك از نقاط جغرافيايى امروز سازش ندارد و ظاهراً اين قسمت از سفر، مربوط به قبل از رسيدن به خرزويل است. يعنى از بيل و قپان كه حركت كرده است به راه خزران كه راه قديمى اين منطقه است قدم نهاده و نشيب قوى كه او ياد مى كند، نشيب گردنه خزران است كه پس از طى سه فرسنگ به دهكده برزالخير از مضافات طارم رسيده و از اينجا به طرف خرزويل (هرزويل) رفته است.»۳اينكه مسير ناصرخسرو مى بايد با مسيرها و نقاط جغرافيايى امروز سازش داشته باشد، فرضى نادرست است (گو اينكه همان طور كه نشان خواهيم داد، در اين بخش از سفر مسير او كاملاً با نقاط جغرافيايى امروز سازش دارد.) بعضى نيز مانند پژوهشگر دانشمند محمد دبير سياقى معتقد هستند كه جاى خرزويل و خندان در يادداشت هاى ناصرخسرو عوض شده و منظور ناصرخسرو از خندان همان خزران است كه هم اكنون در كنار جاده قزوين و لوشان قرار دارد. ايشان در بخش تعليقات سفرنامه چنين مى نويسد: «وصفى كه ناصرخسرو از خندان دارد با محل فعلى «خزرويل» يا «هرزويل» واقع در نزديك منجيل قابليت انطباق دارد. پس نام خندان به جاى نام خرزويل در سفرنامه مذكور شده است، خاصه كه نام خندان در هيچ يك از كتب جغرافيايى قديم نيامده است و خرزويل را نيز جز در موقع فعلى آن يعنى در نزديك منجيل ننوشته اند. بديهى است در صورت صحت اين فرض يعنى اينكه فقط جاى دو كلمه خرزويل و خندان در يادداشت هاى ناصرخسرو عوض شده باشد، اما شرح و وصف هر كدام در محل خود واقع باشد مى توان تصور كرد كه كلمه «خندان» هم دگرگون شده كلمه «خزران» است و ناصرخسرو از قزوين به خزران رسيده است و آنجا را وصف كرده اما نام اين محل هنگام تنظيم و تدوين سفرنامه به اشتباه خزرويل تحرير يافته و سپس به شاهرود و ده خزرويل رفته منتهى باز نام اين محل يعنى خزرويل هنگام تاليف كتاب سهواً خندان (دگرگون شده خزران) ثبت شده است. تصور اينكه محل ده خزران فعلى را در قديم خرزويل مى ناميدند و محل خرزويل امروزى را در سابق خندان مى گفته اند، هر چند دور نيست، اما محتاج به تاييد از منابع متقن جغرافيايى است و كتب جغرافيايى موجود و موقع فعلى اين محل خلاف اين تصور را مدلل مى دارند و حكم به جابه جا شدن دو نام مورد بحث در متن سفرنامه مى دهند.»۴ و درباره برزالخير مى نويسد: «گمان دارم كه جزء دوم كلمه انجير باشد، نه «الخير» و نام «ده برز انجير» بوده است يا «برزانجير» و يا «بردانجير» و بودن درخت انجير در آن موضع مويد اين حدس است.»۵اين بازى با واژه ها و حدس و گمان ها كوشش هاى اديبانه و شيوه اى بسيار غيرعلمى براى حل يك مسئله ساده جغرافيايى است. هر دو پژوهشگر ارجمند چون نام و مكان اين روستاها را در كتاب ها و نقشه هاى خود نمى يابند مرد هوشمندى را كه حدود هزار سال پيش از اين به سفرى پرخطر دست زد و گزارش آن را نوشت به فراموشكارى و بى دقتى متهم مى كنند. ناصرخسرو در سفرنامه نشان داده است كه دقتى بسيار بيشتر از نويسندگان امروزى دارد و بسيار دقيق تر از آن است كه چنين اشتباه هايى بكند و شرح دقيقى كه ناصرخسرو از مسير خود داده است كاملاً منطبق با موقعيت جغرافيايى اين مكان ها است. چنين ناهماهنگى ها و اشتباه ها حتى از توان ناسخان بى شمار اين كتاب نيز بيرون است. اين پژوهشگران نيز اين موضوع را به خوبى مى دانند و آن را به ناسخان اين كتاب هزار ساله نسبت نمى دهند، بلكه آن را ناشى از خود ناصرخسرو مى دانند. اين نوع تفسيرها و توجيهات مرا به فكر آن فقيهانى مى اندازد كه براى حلال و حرام كردن چيزى ابتدا به ريشه و مشتقات نام آن مى پردازند و پس از يك بحث طولانى در مورد آن، نتيجه اى درست مخالف فقيه رقيب ديگر گرفته و اثبات مى كنند كه آن چيز حلال و يا حرام است. درست مانند آن فردى كه با تحقيق و تفحص درباره ريشه واژه آبجو ثابت كرده بود كه چون اين كلمه از دو واژه آب و جو تهيه شده (همانند آب سيب و آب پرتقال) و چون عصاره هر ميوه و گياهى حلال است پس فتواى عدم تحريم آب جو را داده بود.مشكل بسيارى از پژوهشگران اين نوع زمينه ها اين است كه روش و شيوه مناسب تحقيق براى آن موضوع را به كار نمى گيرند. به جاى روش هاى زبان شناسى، ادبى، ريشه يابى لغات، توسل به قدرت تخيل و يا روش تاريخى مى بايد از روش هايى استفاده كرد كه در بررسى مسائل جغرافيايى به كار مى رود: يعنى از كنج آرام كتابخانه بلند شده و به محل مورد نظر رفت، جست وجو كرد، مشاهده كرد، اندازه گرفت، پرسيد و يادداشت برداشت. يعنى به پژوهش ميدانى (Field Research) پرداخت. دقيقاً همان كارى كه اين ابرمرد تيزبين در هزار سال پيش از اين كرد. او به شهرها و مكان هايى كه مى رفت به دقت مشاهده مى كرد، مى پرسيد، اندازه مى گرفت، مى نوشت و شرح مى داد و بدين سان است كه وصف شهرهايى مانند دياربكر، بيت المقدس، مكه و قاهره در هزار سال پيش از اين به دست ما رسيده است. اين شيوه درست برخلاف روش بسيارى از پژوهشگران همزمان و پس از زمان خويش است كه در خانه مى نشستند و كتاب جغرافيا مى نوشتند و حدود عالم را تعريف مى كردند.نويسندگانى كه وصف شهرهاى جابلقا و جابلسا و تعداد دروازه هاى آن را مى نوشتند و عجايب مخلوقات و غرايب موجودات سرزمين هايى را توصيف مى كردند كه هرگز آنها را نديده بودند.با رجوع به نقشه هاى امروزى به آسانى مى توان ديد كه خزران هم اكنون در ۴۳ كيلومترى جنوب شرقى منجيل و در شرق جاده قزوين به لوشان قرار دارد و به كلى با خندان متفاوت است و با آن فاصله دارد. هرزويل نيز در شرق منجيل و خندان (سياه پوش) در جنوب غربى منجيل و شميران در شمال غربى خندان قرار دارد (نقشه شماره يك) اگر اين پژوهشگران ارجمند كتاب هايشان را زمين گذاشته و به منطقه مى رفتند هيچ نيازى به اين گونه توجيهات اديبانه نبود. از آن آسان تر نگاهى دقيق به نقشه اين منطقه بود. اگر طبق تئورى آقاى ستوده، خندان زمان ناصرخسرو همان منجيل كنونى است و اگر طبق تئورى آقاى دبير سياقى خندان هرزويل امروزى است فاصله هرزويل و منجيل تا شميران در حدود سى كيلومتر است درحالى كه ناصرخسرو فاصله خندان تا شميران را سه فرسنگ (حدود ۱۸ كيلومتر) تعيين مى كند.اينجانب در آبان ماه سال ۱۳۸۲ به دنبال طى مسير ناصرخسرو در سفر حج از سرخس به لوشان رسيدم. رفتن مسير خرزويل- خندان _ شميران به ترتيبى كه ناصرخسرو مى گويد امروزه از راه خشكى ممكن نيست چون فاصله بين خندان و شميران را آب هاى پشت سد سفيدرود فراگرفته است و آب دو رودخانه شاهرود و قزل اوزن جاى گام هاى ناصرخسرو را پوشانده است و از خندان به شميران جز با قايق نمى توان رفت. بنابراين براى رفتن به خندان پيش از رسيدن به لوشان از جاده فرعى بايد به سمت چپ پيچيد و به سوى سياه پوش كه اسم جديد خندان است رفت. جاده اصلى قزوين _ رشت، كه از لوشان مى گذرد، تا خندان حدود ۲۰ كيلومتر فاصله دارد. خندان در طارم سفلى قرار دارد و در زلزله سال ۱۳۶۹ نابود شد و خرابه هاى آن هنوز در كنار شهر جديدى كه ساخته اند باقى است. مردم محلى نيز از نام پيشين سياه پوش (خندان) آگاه بودند. بر تابلوى اداره راهدارى سياه پوش نيز نوشته بود «استاندارى قزوين، بخشدارى طارم سفلى، راهدارى خندان» خندان محل تلاقى شاهرود و قزل اوزن و تشكيل درياچه سفيدرود است و در جنوب اين درياچه واقع است قلعه شميران در شمال غربى خندان و آن سوى درياچه سد سفيدرود واقع است. بنابراين چون مستقيم نمى توانستم به شميران بروم، پس از بازديد خندان به لوشان برگشته و به سمت منجيل در شمال رفتم. در منجيل هميشه باد شديدى مى وزد و هم اكنون محل بزرگترين نيروگاه بادى ايران است. روابط عمومى شهرستان منجيل تابلويى برپا كرده بود و در زير تصوير يك سرو نوشته بود «۹۸۵ سال پيش حكيم ناصرخسرو قدمت اين پديده ارزشمند را ۵۰۰ سال ذكر كرده» هيچ تاريخى هم در پاى اين تابلو نبود. اگر ۱۰سال و يا ۱۰۰سال ديگر كسى اين تابلو را بخواند مانند اين است كه هنوز از توضيح ناصرخسرو همان ۹۸۵ سال گذشته است. اين است كار يك روابط عمومى كه مثل همه كارهاى اين مملكت غيرحرفه اى و آماتورى است. علاوه بر آن در سفرنامه تنها جايى كه از سرو ذكرى شده است آن هم بدون ذكر قدمت آن هنگامى كه ناصرخسرو از بتليس خارج مى شود و مى نويسد: «در آن حدود مردم را ديدم كه در كوه مى گرديدند و چوبى چون درخت سرو مى بريدند. پرسيدم كه: «از اين چه مى كنيد؟» گفتند: «اين چوب را يك سر در آتش مى گذاريم و از ديگر سر آن قطران بيرون مى آيد، همه را در چاه جمع مى كنيم و از آنجا در ظروف مى كنيم و به اطراف مى بريم.»۶پس از بازديد از خندان به سوى منجيل بازگشتم و سپس از آنجا به سوى خرزويل و يا هرزويل كه در شرق منجيل است رفتم. در ميان اين ده درخت سرو بسيار بلند و تنومندى بود كه اداره ميراث فرهنگى تابلويى در نزديكى آن برپا كرده بود و عمر آن را بيش از هزار سال برآورد كرده بود. شنيدم كه محلى ها به آن «درخت شيخ» مى گويند و عقيده دارند كه در زمان ناصرخسرو اين درخت آنجا بوده است.هرزويل دهكده خواب آلودى بود و جز چند گردشگر كه آمده بودند سرو را ببينند و چند تابلوى ميراث فرهنگى كه آسيب ديده و به كلى از ريخت افتاده و رنگ و رو رفته بودند چيز ديگرى نديدم. اين است نتيجه فرهنگى كه به اموال عمومى و به طور كلى چيزى كه متعلق به شخص خودش نباشد ارج نمى گذارد و نگهدارى نمى كند بر تنه درخت ريسمان هاى بى شمارى به نشانه نذر و نياز بسته بودند.مثلث خندان، هرزويل و شميران يك رأسش در جنوب يعنى خندان و دو گوشه اش هرزويل در شمال شرق و شميران در شمال غرب منجيل است و هر يك با ديگرى حدود ۳۰ كيلومتر فاصله دارد: ناصرخسرو پس از هرزويل به خندان و سپس به شميران مى رود كه در شمال غربى خندان است و مى گويد: «از خندان تا شميران سه فرسنگ بيابانكى است كه همه سنگلاخ و آن قصبه طارم است.۷ اين بيابانك را اكنون آب هاى پشت سد سفيدرود پر كرده است و از خندان به شميران هيچ راهى نيست مگر آن كه به سوى لوشان برگشته و از جاده لوشان- رودبار به سوى شمال رفته و پس از عبور از منجيل از پل نزديك سد عبور كرده و به جاده قديم رودبار وارد شده و پس از عبور از على آباد به سوى شرق يعنى گيلوان برويم تا به خرابى هاى قلعه شميران برسيم. اين مسير خاكى را بايد آنقدر ادامه داد تا به تابلوى ميراث فرهنگى رسيد كه من و دوست همراهم پس از چند بار گم شدن در بيابان ها به آن رسيديم. بر اين تابلو نوشته بود: «مجموعه فرهنگى سميران.»قلعه شميران در جنوب بهرام آباد امروزى بر تپه هاى بلندى قرار دارد. ناصرخسرو درباره اين قلعه مى نويسد: «به كنار شهر قلعه اى بلند بنيادش بر سنگ خاره نهاده است، سه ديوار بر گرد او كشيده و كاريزى به ميان قلعه فرو برده تا كنار رودخانه كه از آنجا آب برآورند و به قلعه برند. هزار مرد از مهتر زادگان ولايت در آن قلعه هستند تا كسى بيراهى و سركشى نتواند كرد و گفتند آن امير را قلعه هاى بسيار در ولايت ديلم باشد و عدل و ايمنى تمام باشد چنان كه در ولايت او كسى نتواند كه از كسى چيزى ستاند و مردمان كه در ولايت وى به مسجد آدينه روند همگى كفش ها را بيرون مسجد بگذارند و هيچ كس كفش آن كسان را نبرد.»۸كسان ديگرى هم به اين دژ كه سميران و سميروم هم ناميده شده است پيش و يا پس از ناصرخسرو پاگذاشته و آن را توصيف كرده اند. يكى از آنها ابودلف ينبوعى جهانگرد عرب است كه در سال ۳۳۱ هجرى قمرى از آن ديدار كرده و در اين باره مى نويسد: «به دژى از سرزمين ديلمان موسوم به سميران رسيدم. ابنيه و عماراتى را كه در اين دژ ديدم تاكنون در هيچ يك از مراكز حكومت و سلطنت ملوك نديدم. در اين قلعه دو هزار و هشتصد و پنجاه و اند خانه كوچك و بزرگ بود. صاحب دژ محمدبن مسافر بود و هر وقت اثرى ظريف و يا كار هنرى دقيقى مى ديد، از سازنده آن خبر مى گرفت و نشان او را مى جست تا مى يافت. مال فراوانى براى او مى فرستاد و او را به محل خود دعوت مى كرد و متعهد مى شد در صورت آمدن چندين برابر آن مال را بدو بدهد. هنگامى كه هنرمند به خدمت او را مى رفت، او را در دژ مى نشاند و نمى گذاشت باقى عمر از آنجا بيرون رود. روستازادگان را نيز در دژ مى نشاند و به آموختن هنر و صنعت وامى داشت.»۹فخرالدوله ديلمى از شاهان آل بويه در سال ۳۷۳ هجرى قمرى صاحب بن عباد را براى تسخير مازندران تعيين مى كند. صاحب بن عباد نيز ابوعلى حسن بن احمد را براى محاصره و تسخير اين دژ مى فرستد. اما كار محاصره به درازا مى كشد و صاحب بن عباد نامه اى به ابوعلى مى نويسد و از او مى خواهد كه هرچه زودتر كار تسخير اين دژ را به پايان برساند.ابوعلى در نامه اى به او مى نويسد: «نامه تو درباره شميران رسيد. به گمان من تو كار اين دژ را سبك گرفته اى بدين سبب من شرحى مفصل مى نويسم تا ميل تو را برانگيزم و به كوشش ات وادارم، بيناترت كنم و عزمت را استوارتر گردانم. بدان اى سرور من شميران دژ نيست، كشور است، كشور نيست، بلكه كشورها است... هركس به شميران دست يابد قسمتى از خاك گيلان را از كنار سپيدرود مى تواند بر خاك ديلمان بيفزايد. اين مزيت و شهرت كم نخواهد بود... هرگاه كه اين دژ را به دست آرى هر آينه شكوهى به دست آورده اى كه هرگز نابود نشود.»۱۰ سرانجام فخرالدوله پسرركن الدوله ديلمى پنجاه و نه سال پيش از ورود ناصرخسرو به اين دژ آن را در سال ۳۷۵ هجرى قمرى تسخير مى كند.مقدسى جهانگرد و جغرافيادان عرب در سال ۳۷۵ هجرى قمرى در كتاب خود به نام احسن التقاسيم مى نويسد: «در سلاروند قلعه اى است كه آن را سميرم خوانند. بر ديوارهايش شيرهاى زرين و آفتاب و ماه نقش كرده اند ولى خانه هاى آن از خشت بنا شده است.»۱۱ياقوت حموى نويسنده و جهانگرد عرب در سال ۶۲۱ كه از ويرانه هاى اين دژ بازديد كرده است در فرهنگنامه جغرافيايى خود به نام معجم البلدان مى نويسد: «سميران دژ پايدارى است كه بر كنار رودى عظيم در ميان كوه هاى ولايت طارم كه صاحب الموت آن را خراب كرد. من آن را ديده ام. آثار باقى مانده نشان مى دهد كه از امهات قلاع بوده است.» ۱۲فدايان الموت در زمان حمدالله مستوفى شاعر، مورخ و جغرافيانويس ايرانى در سال ۷۴۰ هجرى كنترل اين دژ را در دست مى گيرند و همچنان كه او در كتاب خود به نام «تاريخ گزيده» مى نويسد: «در مدت يك ماه قريب پنجاه قلعه حصين چون الموت، ميمون، سروش، سرخه، دزك، نيره، بهرام دز، آهن كوه، ضوران، تاج، شميران، فردوس، منصوريه و غير آن مسخر شد.» ۱۳امير تيمور در سال ۷۸۸ هنگام حركت براى فتح عراق پس از تسخير رى و قزوين بدون جنگ دژ شميران را تصرف كرد. در سال ۸۴۷ شاهرخ ميرزا پسر امير تيمور نيز اين دژ را به محاصره درآورد. پس از آن گزارشى ديگر از اين دژ در تاريخ ديده نمى شود.در شميران ناصرخسرو رفيق و هم صحبتى مهمان نواز مى يابد و چنين مى نويسد: «در شميران مردى نيك ديدم، از دربند بود، نامش ابوالفضل خليفه بن على الفيلسوف. مردى اهل بود و با ما كرامت ها كرد و كرم ها نمود و با هم بحث ها كرديم و دوستى افتاد ميان ما. مرا گفت: «چه عزم دارى؟» گفتم: «سفر قبله را نيت كرده ام.» گفت حاجت من آن است كه به وقت مراجعت گذر بر اينجا كنى تا تو را بازبينم.»۱۴ اما ناصرخسرو هيچ گاه از اين مسير بازنگشت، چون پس از سفر حج و اقامت در دربار فاطميان مصر، ديگر يك داعى و مبلغ مذهب اسماعيلى شده بود و خطر آن مى رفت كه به جرم قرمطى بودن جان خود را از دست بدهد، بنابراين از راه هاى غيرمعمول به بلخ بازگشت.اكنون از شميران و آن امير ديلمى و قلعه و شوكت او كه ناصرخسرو از آن سخن مى گويد فقط برج ها و ديوارهايى بر جاى است. ويرانه برج هاى استوانه اى شكل، بناى چهارگوش با يك گنبد مربوط به امامزاده قاسم هنوز برجا است. در نزديكى امامزاده گورستانى را ديدم كه تاريخ سنگ گورهايش مربوط به دهه پنجاه شمسى بود و بر روى آنها شكل هاى مختلفى مانند شانه، ششلول و قمقمه حك كرده بودند كه نشان مى داد تا همين اواخر هم در اينجا مردمانى زندگى مى كرده اند.در ولايت طارم انار و انجيرى كه ناصر مى گويد فراوان بود، اما زيتون هم به آن افزوده شده بود و مناطق وسيعى در مسير راه خندان- هرزويل- شميران و رودبار زيتون كارى شده بود. پس از بازديد از شميران به سوى منجيل برگشتم و از آنجا به سوى رودبار رفتم كه سرآغاز تپه ماهورهاى سرسبز و جنگل هاى انبوه شمال است. در بين راه همه در انديشه راه درازى بودم كه در پى پاى اين بزرگ مرد در پيش داشتم و دقت و تيزبينى و هوشمندى اش را مى ستودم.
منبع: روزنامه شرق

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد