PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مقاله قدرت مديران درسازمان



MR_Jentelman
4th August 2009, 04:56 PM
چکيده:
ازديدگاه اگوست کنت علوم اجتماعي ازلحاظ ساختاري جزو پيچيده ترين علوم است.چراکه شناسايي وپيش بيني رفتارجمعي انسانها بسياردشوارترازبررسي محيط فيزيکي وتکنولو‍‍ژي صنعتي است. انسانهادرتعامل با يکديگر هستند وآنچه ما به‌عنوان نتيجه مشاهده مي کنيم ،ماحصل فرآيندهاي طولاني ازکنشهاي گروهي واجتماعي است که رفتارهاي غير خطي وبعضا" غيرقابل پيش بيني دارند.اين فرآيندها تحت تاثير نيروها ومتغيرهايي هستند که دربيشترموارد ماهيتي پنهان وغيرملموس دارند. ازجمله اين متغيرها " قدرت" است که منشاء آن برتري جويي انسانهاست. بخش نخست اين مقاله به بررسي آرايش نيروهاي اصلي وتاثيرگذار دريک سازمان مي پردازد ودرحالت ايستا ودرقالب تئوري ساختگرايي اجتماعي به قوانين حاکم برنيروها اشاره مي کند.بخش دوم مقاله به تعامل وستيزميان نيروهاازديدگاه نظريه کنش متقابل اجتماعي مي پردازد که ماحصل آن تغيير ساختارهاي قديم وايجاد آرايشي جديد ميان نيروهاي تاثيرگذاراست . اين آرايش جديد تا تعامل وکنش بعدي، تعيين کننده حدو مرزميان نيروهاست .


مقدمه
همه ماهنگامي که براي نخستين باروارد يک سازمان بزرگ مي‌شويم ، دچارحالتي ازابهام آميخته بانااميدي مي‌شويم. ابهامي که درنتيجه عدم شناخت ازمحيط وجوسازماني است، نااميدي که پس ازمقهورشدن درمقابل عظمت تشکيلات وابهت سازمان به‌وجود مي آيد. برجي باطبقات زياد،اتاقها وسالنهاي متعدد که عده زيادي در جنب وجوش هستند وبادکوراسيون گرانقيمت تزيين شده است، پرسيدن سوالي بادلهره واضطراب ازمسئولان اطلاعات که با لباسهاي هم شکل رسمي دراتاقکهاي شيشه اي مجلل نشسته اند ودرآن واحد به چندين خط تلفن پاسخ مي‌دهند وبالاخره مذاکره با منشي مديرعامل يا وزير.ازخودمي پرسيم آيا مدير، وقت ملاقاتي خواهدداد؟ وآيا مديرتشکيلاتي بااين عظمت، اهميتي براي گفته هاي من قائل است؟معمولا اکثريت مراجعه کنندگان اعتقاددارند که بيشتر قدرت سازمان دراختيارمديراست. دريک نگاه چنين تصوري بسيارمعقول مي نمايد.زيراقدرت تمايل دارد درراس هرم متمرکزشودودرانحصارمعدودي قراربگيرد. به‌ويژه ممکن است مديران اين برداشت رادرکارکنان و مراجعان ايجاد کنند که نقشي راکه هم اکنون دارند،تنها نقش ويامهمترين نقش زندگي آنهاست .آيا واقعا"چنين است؟ آيامديريامقامي که دراتاق آخرپشت ميزرياست جاي گرفته است همين احساس وتصوررادارد؟آيااونيزتصورم ي کند که حامل تمامي قدرت تشکيلات زيرنظر خود است؟آيا مديرازقدرتهاي نامرئي داخل وخارج سازمانش هراسي ندارد؟ آيااودرجوامع فراصنعتي قادراست برکليه پارامترهاي موثراحاطه داشته باشد؟
مقاله حاضرمي کوشد ازدوديدگاه جامعه شناسي يعني ساختارگرايي وکنش متقابل نمادي، به سوالات فوق پاسخ گويد. اهميت پاسخ به سوالات براي نيروهاي درون سازمان درآن است که بدانند آيا به‌طورعملي مي توانند تاثيري برفعاليتهاو خط‌مشي سازمان داشته باشند؟ وبراي افراد بيروني درآن است که بدانندبه چه روشي باسازمان وارد تعامل بشوند.
تعريف قدرت
درابتدا معاني ومضامين قدرت بررسي مي شود.قدرت يعني توانايي فرد ياگروه براي دستيابي به هدفها ياپيشبرد منافع خود. مي‌توان گفت قدرت به مفهوم توانايي تاثيرگذاري برديگران است (گيدنز، 789). قدرت يک جنبه فر اگيردرهمه روابط انساني است.بسياري ازستيزها درجامعه براي کسب قدرت است. موضوع مهم اينکه صاحبان قدرت حتي المقدور آن‌را کتمان مي‌کنند، کساني که درپي آن هستند ، به‌گونه اي ديگر وانمود مي کنند وکساني که آن‌را به‌دست مي‌آورند درباره شيوه کسب قدرت سکوت مي کنند و آن را درانبوهي از رمزوراز فرو مي‌برند.
ماهيت قدرت
قدرت يک تابع وابسته است. هرقدر"‌ب " وابستگي بيشتري به " الف"داشته باشد، "الف" مي‌تواند قدرت بيشتري اعمال کند.ميزان وابستگي هم به نحوه انديشيدن واهميتي که "ب" براي "الف" قائل است بستگي دارد. ازطرفي وابستگي با منافع مختلف عرضه، رابطه معکوس دارد. اگرچيزي به حد وفوروجود داشته باشد، داشتن آن نمي تواند قدرت فرد راافزايش دهد. يکي ازانديشمندان اجتماعي به‌نام «پارسونز» نظامهاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي رامعرفي مي کند. به‌نظراوهرنظام داراي يک ابزارمبادله است که به‌وسيله آن به دادو ستد مي پردازد. ابزارنظامهاي اقتصادي‌، سياسي واجتماعي به‌ترتيب عبارتند ازپول‌، قدرت ومنزلت .اين نظامها مي توانند بايکديگر مبادله داشته باشند. به‌عنوان مثال يک نظام درازاي پرداخت پول مي تواند قدرت يا منزلت کسب کند، يا به‌واسطه منزلت به کسب قدرت يا ثروت بپردازد. به اين ترتيب يک انسان ثروتمند که ابزارنظام اقتصادي يعني پول رادراختياردارد، مي‌تواند باصرف کردن آن درانتخابات مجلس وتقويت يک نامزد به اوکمک کند وازاين راه به قدرت يعني ابزارنظام سياسي دست يابد. ازطرفي اومي‌تواند باصرف بخشي ازپول خود درامورخيريه به منزلت اجتماعي دست يابد. عکس اين حالت نيزامکانپذيراست. يک مقام کشوري مي‌تواند ازقدرت سياسي خود براي کسب پول بهره جويد، يا يک انسان نيکوکار بااستفاده ازمنزلت وپايگاه اجتماعي خود به‌عنوان نماينده شوراي شهر انتخاب و داراي قدرت سياسي مي‌شود. به اين ترتيب دربرخورد بامديريک سازمان علاوه برسنجش قدرت عريان بايد به ميزان پول ومنزلت طرفين درگير نيزتوجه کرد. بسيارمشاهده کرده‌ايم که عده اي ساعتها در اتاق انتظارمديرعامل درنوبت ملاقات هستند. اگرهم نوبت به يکي ازآنها برسد‌، ملاقات کوتاهي بامديرانجام مي دهد و به ‌عبارتي مدير به سرعت عذراورا مي‌خواهد‌. بعد درکمال تعجب حاضران فردي ازراه مي‌رسد، منشي مديرعامل که تاکنون رفتاري آمرانه ورسمي ازخود نشان مي داد، به گرمي از اواستقبال مي‌کند ونهايتا" بدون هيچ مقدمه وتشريفاتي به اتاق مديرعامل مي‌رود. ملاقات آنها مدت زيادي طول مي‌کشد وسرانجام بابدرقه مديرعامل ومنشي محل راترک مي‌کند. درچنين مواردي اگرچه شخص تازه وارد نظيرسايرمراجعه کنندگان فاقد قدرت دراين سازمان است ، اما اوداراي ابزارهاي مبادله ديگري همچون پول، منزلت اجتماعي وياقدرت سازماني درمحلهاي ديگراست وضمن مبادله ابزارهاي خود ، مديرعامل يا وزيررابه کرنش واجراي خواسته اش وادار مي سازد. ماحصل آنکه پول ، قدرت و منزلت درنظامهاي مختلف قابليت جابه‌جايي وياتبديل شدن به يکديگررادارند وهمگي کالاهاي باارزش محسوب مي‌شوند.

پايگاههاي قدرت
همانطورکه گفته شدقدرت يک فردياگروه دراثروابستگي ديگران به آنها پديد مي آيد. اما منشاءاين وابستگي درکجاست؟ درتحقيقي پنج پايگاه قدرت معرفي شده است: قدرت مبتني برزور، قدرت مبتني برپاداش، قدرت مبتني برتخصص، قدرت قانوني وقدرت الگويي( رابينز،246 ).
_ قدرت مبتني برزور: مبناي اين قدرت براساس ترس ياتهديد است. زورمي‌تواند به‌صورت تنگ کردن عرصه برشخص ومحروميت ازدسترسي به نيازهاي اوليه باشد. نهادهاي مختلف بنا برساختارهاي خود مي‌توانند به انواع تهديدها متوسل شوند. به نيروهاي نظامي فعالان درسازمان، مديرافراد داخل سازمان راباکاهش مزاياي مادي ومنزلتي تهديد مي‌کند وافرادخارج سازمان را ازخدمات‌دهي محروم مي سازد.
_ قدرت مبتني برپاداش : اگرکسي بتواند چيزي راکه داراي ارزش مثبت است به ديگري بدهد يابتواند چيزي راکه داراي ارزش منفي است ازاوسلب کند، داراي قدرت مبتني برپاداش است .درمورد قدرت مبتني برپاداش فرد الزاما"نبايد مديرباشد تااين قدرت را دراختياربگيرد زيرادادن پاداشهايي چون دوستي ، پذيرش وتحسين درهرکجا وبه‌وسيله هرکس درسازمان ميسراست.چنين پاداشهايي رامي‌توان درقالب پاداشهاي منزلتي يعني ابزارمبادله نظام اجتماعي قرار داد.
_ قدرت قانوني : ساختارسازماني آشکارترين مسيري است که فرد به‌وسيله آن مي‌تواند به پايگاه قدرت دست يابد.قدرت قانوني نمايانگرقدرتي است که شخص درسايه پست ومقام سازماني به‌دست مي آورد.قدرت قانوني گسترده‌تر ازقدرت مبتني بر زور وپاداش است چرا که هردو ابزار را دراختياردارد.
_ قدرت مبتني برتخصص : مربوط به افرادي بامهارت يادانش ويژه است.ازآنجا که تکنولوژي روبه پيشرفت است ، سازمانها براي رسيدن به هدفهاي خود به متخصصان وابسته ترمي شوند. هرچند که اين قدرت با افزايش نيروي کار ارزان قيمت خصوصا" درکشورهاي جهان سوم رو به افول است.
_ قدرت مرجع : اين قدرت درسايه تحسيني که فرد ازديگري مي کند وآرزويي که براي شبيه شدن به آن شخص دارد، به‌وجود مي آيد وريشه درمنابع آرمان گرايانه دارد. اگرکسي مورد تحسين وستايش باشد وازنظر رفتارو نگرش به‌صورت الگو قرارگيرد، شخص مزبور داراي قدرت مرجع مي‌شود.

بررسي قدرت درديدگاه ساختاري
ساختارگرايان معتقد هستند که محيطهاي اجتماعي داراي نظمهاي اساسي دررفتاروروابط مردم بايکديگر است. ساختارگرايي رامي‌توان به معناي جستجوي قوانين کلي وتغييرناپذيردرهمه سطوح زندگي تعريف کرد
(ريتزر، 543). اين ديدگاه به مفهوم آن است که پديده‌هاي اجتماعي ازجمله قدرت، داراي ثبات و پايداري فراوان هستند.اگرکسي با چنين ديدگاهي وارد اتاق مديرعامل شود، قطعا" مقهورسلطه ونفوذ مدير مي‌‌شود ومدير مي‌تواند از راههاي بسياري اعمال قدرت نمايد. درچنين حالتي تصورمااين است که اوسالهاست براين کرسي تکيه زده است و به همين روش نيزادامه خواهد داد.اعتقادبه وجود ساختهاي ثابت اجتماعي وفردي، ريشه‌هاي فراواني دارد. مثلا" مارکس برساختارهاي ثابت اقتصادي در جامعه سرمايه داري تاکيد مي کند. از نظرفرويد ساختارهاي روانشناختي ناخودآگاه مردم رابه تفکر وعمل وامي دارد ( ريتزر، 104). مثلا" درجامعه سنتي ايران يک کودک ازسنين ابتدايي متوجه تسلط پدربرخانواده مي‌شود (هرچند که اين ساخت به‌سرعت درحال تغييراست) . تاکيد برنظريه ساختگرايي باعث شد که ويلبرت مور در1960 اعلام کند که قشربندي طبقاتي براي بقاي جامعه ضرورت دارد (ريتزر،86) وبه اين ترتيب از جهت ايدئولوژيک ازنابرابري اجتماعي در آمريکا پشتيباني نمود. کسي که درچنين جامعه‌اي دربالاي هرم قرارگرفته باشد داراي قدرت بلامنازع است وبه هيچ روي حاضر نيست ديگران رادرتصميم گيريها سهيم کند. مسلما مديرسازمان درچنين جامعه هرمي ازقدرت بالايي برخورداراست ومي‌تواند بتنهايي ودرپشت درهاي بسته تصميم گيري کند. به بيان ديگر، ديدگاه ساختاري خواهان تثبيت وضعيت موجود است وهيچ تغييري رادرشبکه ساختي اجتماع برنمي‌تابد، پس سعي دارد ازجابه‌جايي وگردش کالاهاي ارزشمند يعني قدرت ،پول ومنزلت جلوگيري کند. به‌عنوان مثال جهت حفظ منزلت اجتماعي، خانواده‌هاي اشراف درانگليس معمولا" ملزم به ازدواج بااشراف زادگان هستند ويا اکثريت سناتورهاي آمريکا ازخانواده‌هاي بخصوصي هستند. به اين ترتيب هنگام برخورد بايک مديرمجبوريم مراعات جايگاه منزلتي او را بنماييم و درواقع به ميداني مي رويم که همه چيزبه‌سود طرف مقابل است.


بررسي قدرت درديدگاه نظريه پردازان کنش متقابل
به‌نظرعملگرايان، حقيقت ياواقعيت به گونه اي آماده درجهان وجود ندارد، بلکه ضمن عملکرد ما در جهان به گونه اي فعالانه ساخته وپرداخته مي‌شود. اين ديدگاه افرادرا عاملان آزادي مي انگارد که هنجارها، باورهاونقشهاي اجتماع رابرحسب منافع شخصي وطرحهاي لحظه اي خود مي‌پذيرند، ردمي کنند، تعديل و يا تعريف مي کنند( ريتزر، 269). ازاين ديدگاه جايگاه مراجعه کننده ومديرعامل نسبت به يکديگر درحين تعامل آنها تعيين مي شود. به اين ترتيب که ميان آن دوکنش برقرار مي شود،سپس فراگردي تعاملي ميان آنها رخ مي دهد که ساختارهاي قبلي راتغيير خواهد داد.ممکن است کارمندي ازمديرتقاضاي ترفيع پست سازماني داشته باشد ومديرمخالفت کند. اماکارمند که ازطريق منبعي خارج ازسازمان توانسته است به برخي ازنقاط ضعف مدير پي‌ببرد، اوراتحت فشارمي گذارد تابه خواسته اش عمل کند. مثلا" ممکن است مديرقبل ازورود به سازمان سوء پيشينه داشته باشد ويا ممکن است داراي نقاط ضعف خانوادگي واخلاقي باشد. ميان آنها تعامل برقرار مي شود وهردو وارد مبارزه مي شوند.درنهايت به توافقي مي رسند که باعث تعادلي شکننده ميان آن دو مي‌شود. برخلاف ديدگاه ساختاري اين توافق يا تعادل تازماني ادامه مي يابد که تغييري درشرايط هيچ يک از طرفين رخ ندهد. اما باايجاد شرايط جديد براي هريک ازطرفين ، توافق ياساخت ميان آن دو متزلزل مي‌شود وبه کنشي ديگرمي انجامد. امري که درهرکنش اهميت دارد اينکه انسانها درزمان انجام دادن يک کنش مي کوشند تاثيرکنش خود رابرکنشگران درگيرديگر، سبک و سنگين کنند. به‌عبارت ديگر،کنشگران حين کنش متقابل اجتماعي ، درفراگردي ازنفوذ متقابل قرارمي گيرند(ريتزر، 286). دربيشتر کنشهاي متقابل ، کنشگران بايد ديگران رادرنظرگيرند وبسنجند که آيا فعاليتهايشان باديگران همخواني دارد يا نه.بنابراين افراد درکنش متقابل مي کوشند جنبه اي ازخودرانمايش دهند که موردپذيرش ديگران باشد ( ريتزر،292) . به‌عنوان مثال اگردولتي درسياستهاي داخلي خود ادعاي مردم دوستي وازبين بردن فاصله ميان بالا وپايين هرم قدرت راداشته باشد، دراين‌صورت مديران چنين دولتي مجبورند اوقات بيشتري راصرف مراجعه کنندگان وپاسخگويي به آنها کنند. دراين شرايط محيطي براي انجام کنش ميان بالا وپايين هرم قدرت به‌وجود مي آيد که احتمالا" به تعديل قدرت مي انجامد. به اين ترتيب افراد درگيرکنش اعم ازمديرياکارمند دربازي شرکت مي کنند که نتيجه آن به عملکرد کنشگران بستگي دارد.

نتيجه‌گيري
گفته شد جامعه ايران درحال گذاراز ساختارهاي متمرکز به نظام مشارکتي است.به اين ترتيب مديران قدرت خود رابه تناوب هم ازبالا وهم ازپايين هرم به‌دست مي آورند. به بيان ديگربرخي قدرت خودرا به‌واسطه ساختارهايي ثابت بدست مي آورند وبرخي قدرت خود راپس ازفرآيند تعامل وکنشهاي انتخاباتي به‌دست مي آورند. مسلم است مديراني که دراثر فرآيند انتخاباتي به قدرت رسيده اند پاسخگوترخواهند بود. پس اگر مديري متکي به بالاي هرم قدرت باشد ، کمترامکان دارد که بتوان اورا وارد بازي کنش متقابل کرد، زيرا اودرموضع برترجاي گرفته است . امااگرقدرت مديري متکي به پايين هرم باشد، مجبوراست براي حفظ اتکاي خود باآنها وارد کنش شود. هرچند اين تعامل ممکن است گاهي به ضرر اوباشد. اومجبوراست باديگران مشارکت کند، زيرادرصورت همکاري‌نکردن آنها به هيچ منبع ديگري وابسته نيست . پس تصورچنين مديري آن است که قدرت درسازمان متبوع اوتوزيع شده است واين توزيع نيز احتمالا" براساس شايسته سالاري خواهد بود.
روند تاريخ معاصر ايران حرکتي است از نظام استبدادي باساختهاي ثابت به‌سوي نظام مشارکت همگاني که دراثرکنشهاي افراد وگروهها، به‌وجود مي آيد. به اين ترتيب باورعمومي، به کارآمدي مديران مشارکت پذير درمقابل مديران جزم‌گرا است، به‌طوريکه امروزه اکثر مديران حداقل ناچارند ازمشارکت پرسنل دفاع کنند وآن‌را زينتي براي خود محسوب کنند.























منابع:
1 - مباني رفتارسازماني ، استيفن رابينز، مترجمان : علي پارسائيان ، محمد اعرابي ، دفتر پژوهشهاي فرهنگي ، 1379
2 - جامعه شناسي ، آنتوني گيدنز، مترجم : منوچهر صبوري‌،‌نشرني، 1382
3 - نظريه جامعه شناسي دردوران معاصر، جورج ريتزر، مترجم: محسن ثلاثي ، انتشارات علمي ، 1383

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد