PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : یک جرعه آفتاب



m@some
14th September 2013, 09:30 AM
یک جرعه آفتابامام رضا از زبان معصومین(ع)1. «کَانَ کَثِیرَ الْمَعْرُوفِ وَالصَّدَقَهِ فِی السِّر؛ امام رضا(ع) اهل نیکی و صدقه بسیار به صورت پنهان بود».[1]
سخنان نورانی حضرت علی بن موسی الرضا(ع)
1. «وَ مَنْ سَألَ اللَهَ التَوْفِیقَ وَ لَمْ یَجْتَهِدْ فَقَدِ اسْتَهَزَأ بِنًَفْسِهِ؛ هر که از خداوند توفیق بخواهد، اما خودش تلاش نکند، خود را مسخره کرده است».[2]
2. «وَ مَنْ سَألَ اللَهَ الْجَنَةَ وَ لَمْ یَصْبِرْ عَلَی الشَدَائِدِ فَقَدِ اسْتَهَزَأ بِنًَفْسِهِ وَ مَنْ تَعَوَّذَ بِاللَهِ مِنَ النَار ِ وَ لَمْ یَتْرُکْ شَهَوَاتِ الدُّنْیَا فَقَدِ اسْتَهَزَأ بِنًَفْسِهِ؛ و هر کس خواهان بهشت از خدا باشد، اما بر سختی­ها صبر نکند، خودش را مسخره کرده است و هر کس از آتش جهنم به خدا پناه برد، اما شهوت­های دنیا را ترک نکند، خودش را مسخره کرده است».[3]
3. «وَ أفْضَلُ الْمَالِ مَا وُقِیَ بِهِ الْعِرْض؛ بهترین مال دنیا آن است که آبروی انسان با آن نگه داشته می شود». [4]
4. «مَنْ لَقِیَ فَقِیراً مُسْلِماً فَسَلَمَ عَلَیْهِ خِلَافَ سَلَامِهِ عَلَی الْغَنِیِّ لَقِیَ اللَهَ عَزَ وَ جَلَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ هُوَ عَلَیْهِ غَضْبَانُ؛ هر کس فقیر مسلمانی را ببیند و به او سلام کند اما سلامش با سلام به ثروتمند تفاوت داشته باشد، خدای را در روز قیامت ملاقات می­کند در حالی­که بر او غضبناک است». [5]
پیشوای هشتممیثم امانیروز یازدهم ماه ذیقعده سال 148 هجری در مدینه، در خانه امام موسی بن جعفر(ع) فرزندی چشم به جهان گشود که بعد از پدر، تاریخ­ساز صحنه ایمان و علم و امامت شد. او را «علی» نامیدند و در زندگی به «رضا» معروف گشت. مادر گرامی او «نجمه» نام دارد و در خردمندی و ایمان و تقوا، از برجسته­ترین بانوان بود. امام رضا در سال 183 هجری، پس از شهادت امام کاظم(ع) در زندان­ هارون در سی و پنج سالگی بر مسند الهی امامت تکیه زد و عهده­دار پیشوایی امت شد. امامت آن گرامی همانند سایر ائمه معصومین(علیهم السلام) به تعیین و تصریح رسول خدا(ص) و با معرفی پدرش امام کاظم(ع) بود. امام کاظم(ع) پیش از دستگیری و زندان مشخص کرده بود که هشتمین امام راستین و حجت خدا در زمین پس از او کیست تا پیروان و حق­جویان در ظلمت نمانند و به کج روی و گمراهی نیفتند.[6]

سلسله­الذهبحضرت رضا سوار بر استر در حالی که زیر سایبان کجاوه قرار داشت با همراهان وارد نیشابور شد. جمعیت استقبال­کننده به قدری زیاد بود که حاضرانی که سخن امام را نوشته­اند، 20 هزار و به روایتی 24 هزار نفر بودند. ابوزرعه رازی و محمدبن اسلم طوسی که دو نفر از علمای بزرگ اهل تسنن و از بزرگان و حافظان حدیث بودند، همراه جمعی از دانشمندان و طلاب، نزدیک آمدند و امام رضا را به اجداد پاکش سوگند دادندکه چهره خود را نشان دهد. آن حضرت گوشه سایبان را به کنار زد، خورشید جمالش بر سراسر آن فضا پرتو افکند، مردم با دیدن چهره نورانی او فریاد می­زدند و با شیون و احساسات عمیق، می­گریستند و بر اثر شدت احساسات، خود را بر خاک می­افکندند؛ دانشمندان و برجستگان، مردم را به سکوت و آرامش دعوت می کردند و مکرر فریاد می­زدند: «سکوت، سکوت، سکوت! تا سخن امام رضا را بشنوید». در این هنگام امام رضا فرمود: پدرم موسی بن جعفر برایم حدیث کرد از پدرش جعفر بن محمد و او از پدرش محمد بن جعفر و او از پدرش علی بن الحسین و او از پدرش حسین بن علی و او از پدرش علی بن ابی­طالب و او از رسول خدا و او از ذات پاک خدا که فرمود: «لااله­الاالله» حصار و دژ من است و کسی که داخل دژ من شود از عذاب من ایمنی یابد» موکب امام اندکی از آنجا حرکت کرد، در این هنگام آن حضرت با صدای بلند چنین اعلام کرد: «بِشَرْطِها وَ شُرُوطِها وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِها»؛ «این ایمنی از عذاب در پرتو توحید، مشروط به شرطی است و من از شروط آن هستم». یعنی توحید با پذیرفتن رهبری امام حق که من هستم موجب نجات خواهد بود، نه توحید بدون امامت. پس سایبان را بر کجاوه انداخت و از آنجا رفت. حدود 20 هزار و به نقلی 24 هزار نفر قلم­ها را از قلمدان­ها بیرون آوردند و این سخن امام را نوشتند که به دلیل عظمت مقام سلسله افرادش به «سلسله­الذهب» (سلسله طلا) معروف شده است.[7]
سیاست مداری الهیرقیه ندیریامام رضا(ع) در صحنه سیاسی ظاهر شد؛ در حالی که درخشان­ترین مرد سیاست در تاریخ اسلام بود. آن حضرت در وضع سیاستش ثابت قدم بود؛ به گونه­ای که فریب وعده­های دروغین مأمون را نخورد و از راه راست منحرف نشد. مأمون، تاج و تخت را به امام واگذار کرد؛ اما این کناره­گیری از خلافت، واقعی و از سر صداقت نبودّ؛ بلکه مأمون تصمیم داشت به اهداف سیاسی خود برسد و از شورش­های خانمان براندازی که نزدیک بود طومار خلافت عباسی را در هم بپیچد و پرچم آن را واژگون کند جلوگیری نماید. و امام با آگاهی کامل از این قضایا، وقتی که مجبور به پذیرش ولایت­عهدی شد، سه شرط برای مأمون گذاشت: 1. امر و نهی نکند. 2. هیچ کس را از پستش عزل نکند. 3. هیچ کس را در هیچ پست دولتی منصوب ننماید. و این سه شرط مبین آن است که امام جانشین ظاهری مأمون بود و حکومت مأمون را غیرقانونی می دانست.[8]

القاب حضرتـ رضا: بنا به روایتی از امام جواد(ع) خداوند متعال این لقب را برای امام هشتم برگزید؛ زیرا او مورد رضای خداوند بود در آسمان­ها و مورد خشنودی ائمه طاهرین بود بر روی زمین.
ـ صابر: زیرا نسبت به گرفتاری و ناراحتی­هایی که از سوی مخالفان و دشمنان به او می­رسید، صبور بود.
ـ زکی: چون پاک و شریف و محترم بود.
ـ وافی: یکی از صفات برجسته امام، وفاداری بود.
ـ سراج­الله: چراغ خدا بود و گمراهان و سرگشتگان را به راه راست هدایت می­کرد.
صدیق بود و فاضل؛ امام کاظم او را با کنیه ابوالحسن صدا می­زد.[9]

امام رضا(ع) هرگز از کسی روی برنمی­گرداند، کلام کسی را قطع نمی­کرد؛ مانع کسی که می­توانست احسان کند نمی­شد؛ پایش را جلوی کسی دراز نمی­کرد؛ هیچ گاه به چیزی تکیه نمی­داد مادامی که اصحابش تکیه نمی­کردند؛ خدمتگزارانش را با نام بد صدا نمی­زد؛ آب دهان بر زمین نمی­انداخت؛ بلند نمی خندید؛ هنگامی برای غذا خوردن می­رفت که ملازمان و دربانان و مهتران هم به غذا خوردن نشسته بودند؛ شب ها کمتر می­خوابید و اوقاتش را به خواندن نماز و قرآن می­گذراند و صدقه را در شب های تاریک می­داد.[10]

حضرت موسی بن جعفر(ع) در مجالس زیادی وصایت حضرت رضا را بارها به اصحاب و حتی بنی­هاشم، صریحاً و با نام و نشانی بیان می­فرمود. شاید نسبت به کمتر امامی در موضوع وصایت و ولایت­عهدی امام پیشین به چنین آشکارگویی­هایی در روایات و کتب امامیه برخورد کنیم.
به نظر می­رسد سبب اصلی، آن باشد که در روزهای پایانی عمر حضرت موسی بن جعفر و به ویژه دوره زندان آن حضرت، وجوه زیادی نزد وکلای ایشان جمع شده بود که به واسطه اختناق و تقیه، رساندن آن به امام امکان­پذیر نبود. پس از شهادت حضرت، بعضی وکلای مزبور، به طمع تصرف اموال امام که شرعاً به امام بعدی می­رسید، امامت حضرت رضا را انکار نمودند و با وجاهتی که نزد شیعه داشتند، امامت را به امام موسی بن جعفر ختم کردند؛ لذا حضرت موسی بن جعفر که چنین جریانی را حدس می­زد، موضوع امامت فرزندش حضرت رضا را مکرر گوشزد می فرمود. با این همه، جمعی از اصحاب این سفارش­ها را ندیده گرفتند و فرقه واقفیه را تشکیل دادند که بعداً بعضی آگاه شدند و گروهی با همان عقیده درگذشتند.


- - - به روز رسانی شده - - -

گفتار مجریاهداف شیطانی مأموناهدافی که مأمون عباسی از طرح ولایت­عهدی امام رضا دنبال می­کرد به شرح زیراند:
الف) می­خواست از خطر شخصیت بی­همتایی نظیر امام هشتم که خطش در خاور و باختر خوانده می­شد و به اعتراف خود مأمون، قابل اعتمادترین مردم نزد خاص و عام بود، ایمن شود.
ب) می­خواست شخصیت امام رضا را تحت­نظر شدید بگیرد و از نزدیک، از ایشان مراقبت کند تا راه نابودی او را به روش­های ویژه خود هموار سازد.
ج) می­خواست امام را نزدیک خود نگاه دارد تا بتواند او را از زندگی اجتماعی منزوی سازد و رابطه او با مردم را بگسلد.
د) می­خواست از عاطفه و محبت مردم نسبت به اهل بیت که پس از جنگ میان او و برادرش بیشتر شده بود، بهره بجوید و به نفع خود و مصالح حکومت عباسی به کار بگیرد.
هـ ) می­خواست پایه­های حکومت خود را با داشتن شخصیتی که همگان با رضامندی به او می­نگرند و تسلیم وی هستند، تقویت کند.
و) می­خواست انقلاب­های مکرر علویان و خشم آنان از حکومت عباسی را بخواباند.
ز) می­خواست موافقت و توجه علویان نسبت به حکومت خویش را در بالاترین سطح مشروعیت، به دست بیاورد.
ح) می­خواست در سایه ولایت­عهدی امام رضا(ع)، ادعا کند که هدفی جز خیر و صلاح امت اسلام و مصلحت مسلمین در سر نداشته و در راه حق و عدالت گام برداشته است.[11]

ولایت­عهدی!مأمون، نخست از امام رضا(ع) خواست که خلافت را به عهده بگیرد، امام نپذیرفت. مأمون بار دیگر از ایشان خواست که ولایت­عهدی را به عهده بگیرد؛ ولی امام باز هم نپذیرفت. ناگزیر، امام را نزد خود طلبید و با او خلوت کرد. فضل بن سهل ـ ذوالریاستین ـ نیز در آن مجلس بود. مأمون گفت نظر من این است که خلافت و امور مسلمانان را به شما واگذارم؛ امام قبول نکرد. مأمون پیشنهاد ولایت­عهدی را تکرار کرد، باز امام از پذیرش آن ابا فرمود. مأمون گفت: ... اینک چاره­ای جز قبول آنچه اراده کرده­ام نداری؛ چون من راه و چاره­ دیگری نمی­یابم. مأمون با بیان این مطلب، تلویحاً امام را تهدید به مرگ کرد و امام ناچار با اکراه و اجبار ولی عهدی را پذیرفت و فرمود: ولایت عهدی را می­پذیرم؛ به شرط آنکه آمر و ناهی و قاضی نباشم و کسی را عزل و نصب نکنم وچیزی را تبدیل و تغییر ندهم» و مأمون همه این شرایط را پذیرفت و بدین ترتیب حکم ولایت­عهدی خویش را بر ایشان تحمیل کرد.[12]

زندگی مأمون، زندگی توأم با جدیت و فعالیت و پرهیز از عیاشی و خوشگذرانی و برعکس زندگی برادرش امین بود که در دامان «زبیده»، زنی که کسی چه می­داند چگونه زنی بوده(!) پرورش یافته بود و زندگی­اش در ناز و نعمت می­­گذشت و بیشتر از آنکه به جدیت و دوراندیشی متمایل باشد، به بازی و بطالت گرایش داشت. شاید راز این تفاوت رفتار به آن بازمی­گردد که مأمون مانند برادرش نبود که احساس اصالت نسبی کند و به آینده خود و خرسندی عباسیان از خویشتن مطمئن باشد بلکه برای وی قطعی و حتم شده بود که عباسیان رضایتی به خلافت و فرمانروایی او ندارند پس دریافت که او تکیه­گاهی جز خودش ندارد. ازاین­رو آستین همت بالا زد و از همان نخستین لحظه­ای که موفقیت و واقعیت خود و امتیازاتی را که برادرش امین بر او داشت درک نمود، آغاز به برنامه­ریزی آینده خویش نمود. ازاین­رو می­بینیم که وی از اشتباهات برادرش امین بهره می­جست. چنانکه چون فضل سرگرمی امین را به لهو و لعب ملاحظه کرد به مأمون اشاره نمود که به دیانت و پرهیزکاری و روش نیکو تظاهر کند و مأمون نیز چنان کرد و هرگاه امین آهنگ حرکت ناهنجاری می­کرد مأمون قصد کاری درست و بهنجار می­نمود.[13]
زلال قلم بر شانه بلند خراساننخل­ها قیام کرده­اند. رشته­کوه­های زاگرس برخاسته­اند به استقبال. قدم بر فرش بال­های ملائک بگذار؛ این جا سرزمین عاشقان آل علی است. بر شانه­های بلند خراسان بنشین تا آنان که مصطفی(ص) را ندیده­اند، به عصمت چشم­هایت ایمان بیاورند؛ تا آنان که مرتضی(ع) را ندیده­اند، اوصاف بلندش را در قامت رضا(ع) بنگرند. کرم نما و فرود آ تا موج­های سرخ کارون از زیر قدم­هایت بجوشد! دست بر سر و روی باغچه­ها بکش؛ بلکه درختچه­های بادام جوانه بزنند، بلکه رودخانه­ای آبی از دل سنگ­های سیاه بیرون بتراود!
سخن بگو تا اهالی زمین، کلمه «لا اله الا الله» را از زبان یک مرد آسمانی بشنوند!

امام غریبسخت است جدا شدن از شهر خاطره­های پیامبر؛ اما تو «رضا» شده­ای به رضای الهی؛ غریب آمده­ای تا اسلام را از غربت بیرون بیاوری، تا غریبه­ها را آشنا کنی با هم.
کبوتران مسافر را بنگر؛ رنج دوری را به جان می­خرند تا نزدیک باشند به تو؛ کسی که تو را دارد، غریب نخواهد شد.
چشم­ها در ایوان طلای تو، مثل گمشده­ها به اصل خویش، به روزگار وصل خویش بازمی­گردند. سناباد طوس، منزلی شده است تا هر کسی خودش را دوباره بیابد. آدمی، غریب است در این دنیا و تو امام غریبانی؛ آدمی مسافر است و تو کاروان­سالارِ مسافران عشق؛ با ما بمان تا از رواق­های تو، به دروازه­های ملکوت برسیم.

صدای توحیدتو به نگاه­های خاک­گرفته کوتاه­نظر آموختی که «غیب را ابری و آبی دیگر است آسمان و آفتابی دیگرست.» آموختی که افق­های دیدشان را بگسترانند و بدانند که زندگی همین چهار و پنج روز نیست ... که «آدمی در عالم خاکی نمی­آید به دست»؛ آموختی که به در آییم و دیده بگشاییم تا دست الهی را پشت صحنه آفرینش ببینیم. تو به ما آموختی که مخزن علم اگر متصل به دریای الوهیت باشد، هیچ گاه تمام نخواهد شد.
صدای رسای تو از کوچه­های نیشابور به گوش می­رسد هنوز؛ «صدای توحید، دژ استوار خداوند است در این سیاره زلزله­خیز و کسی که بدان پناه ببرد، عذاب نخواهد شد».

- - - به روز رسانی شده - - -

یا ضامن آهورقیه ندیریچرخ می­خورم و سرگردانی­ام را یله می­کنم روی گنبد و گلدسته­ها.
چرخ می­خورم و بی­قراری­ام از ایوان می­گذرد و بند می­شود به پنجره فولاد.
چرخ می­خورم و تشنگی­ام در حوالی سقاخانه پرسه می­زند.
چرخ می­خورم مدام و کبوتر آرزوهایم بال بال می­زند.
من همان آهویم که همزاد خطر بود و ترس خود را از دامان امن تو آویخت. همان آهویم که غریبانه نگاهش را به دستان اجابت تو دوخت، همان آهویم که هنوز هم ضمانت بی­دریغ تو را فخر می­کند. نشانی ساده تو از خاطر هیچ کس نمی­رود؛ وقتی خورشید، خانه زاد شماست و باران، پاداش دست بر آسمان بردنتان؛ وقتی ابرها سایه سار شمایند و شما سایه­بان خاک تا افلاک. و من هنوز آه می­کشم و هنوز چرخ می خورم و هنوز چشمم به گنبد و گلدسته­هاست و هنوز تو ضامن تمام آهوان غریبی.
شعر -- چند رباعی رویازدگی به حال بعضی بد نیست
دریا که به ماه می­رسد از مد نیست
پیوسته برای او سلامی بفرست
قلب تو مگر مسافر مشهد نیست؟!

با آمدن ستاره برمی­گردم
تا عشق کند اشاره برمی­گردم
تا آخر عمر بین تهران ـ مشهد
هی می­روم و دوباره برمی­گردم

با معذرت از جناب بی­بی، آقا!
تو وارث عطر سرخ سیبی، آقا!
در این همه ازدحام و این شهر بزرگ
انگار هنوز هم غریبی آقا!

گیرم که تمام سال را بد باشیم
در خوب و بد کار مردد باشیم
امروز که سالروز میلاد شماست
رخصت بده تا زائر مشهد باشیم
سید ضیاءالدین شفیعی
تبسم کبوترها
ذکر است تکلّم کبوترهایت
قربان تبسم کبوترهایت
ای کاش «جو» ی نُک­زده­ای بودم من
در کاسه گندم کبوترهایتمجتبی نظام­آبادی
تسبیح بارانخراسان در خراسان نور در جان تو می­چرخد
ببین خورشید در مشرق به فرمان تو می­چرخد
خراسان مُهر دریا می­شود با گام­های تو
به دست ابرها تسبیح باران تو می­چرخد
اگر شوق وصالت نیست در آیینه­ها، دارها
چرا آیینه در آیینه ایوان تو می­چرخد؟
به سقاخانه­ات زیباست رقص کاسه­های نور
در این پیمانه آن پیمانه، پیمان تو می­چرخد
بیابان در بیابان گرگ شد، هر کوه صیادی
چقدر آهوی زخمی در شبستان تو می­چرخد
علی­رضا قزوه

ابرهای اجابتکجا؟ کجا؟ چه شتابی است در پرستوها
کدام سمت افق می­دوند آهوها
در این سکوت معطر در این هوای غریب
چقدر عاطفه باریده روی شب­بوها
مسافران سراسیمه می­رسند از راه
کبوترانه، غریبانه از فراسوها
ضریح، شعله­ای از چشم­های ملتهب است
در ازدحام فروزان این هیاهوها
و ابرهای اجابت بهانه­ها دارند
زمان تکیه سرها به بغض زانوها
پروانه نجاتیکوتاه و گویا(1)حضور امام رضا(ع) در ایران، ضامن حیات تشیع است.
امام رضا(ع) با زبان گویای خود به جهانیان آموخت که ریشه امامت در خاک نبوت و ریشه نبوت در خاک توحید است.
امام رضا(ع) نشانه رضایت الهی است در زمین.
یا امام غریب، تو آمده­ای که دل­هایمان را با حضرت دوست، آشنا کنی.
یا امام غریب، گنبد طلای تو در شمال شرق ایران، ضامن زنده ماندن نور تشیع است در جان پرظلمت امروز.
کوتاه و گویا(2)
ü آویخته بر ضریح تو، آنچه گشوده نمی­شود؛ گره کارم نیست، گره مشت من است.
ü نه بلیت هواپیما می­خواهد، نه قطار و اتوبوس؛ باد هم که نباشد، پرنده سلام من، ناگهان بر آبی گوهرشاد، روبه­روی تو نشسته است.
ü با ریسمانی به پنجره فولاد وصل می­شوم، دل مرده­ام را کنار دل­ها و چشم­های شکسته می­خوابانم...
ü وقتی کبوتران حرم عقربه باشند، ساعت، کنار تو همیشه به وقت بهار میزان است...
ü برگ­هایی از کتاب بهار، در باد زمستانی منتشر می­شود؛ دستمال­هایی که ضریح تو آنها را نوازش کرده است.
ü با وجود این تقویم، در آستان تو، چگونه ایمان بیاورم به آغاز فصل سرد؟!
آورده اند که... مناظرهیکی از منکران وجود خدا نزد حضرت رضا(ع) آمد، گروهی در محضر آن حضرت بودند. امام به او فرمود: اگر حق با شما باشد ـ ولی چنین نیست ـ در این صورت ما و شما برابریم و نماز و روزه و زکات و ایمان ما به ما زیان نخواهد رسانید و اگر حق با ما باشد ـ چنان که همین است ـ در این صورت ما رستگاریم و شما زیان کار و در هلاکت خواهید بود.
منکر خدا: به من بفهمان که خدا چگونه است و در کجاست؟
امام رضا(ع): وای بر تو! این راهی که می­روی غلط است. خدا «چگونگی» را «چگونه» کرد؛ بی­آنکه او به «چگونگی» توصیف شود و او مکان را مکان کرد بی آنکه خود دارای مکان باشد؛ بنابراین ذات پاک خدا با چگونگی و مکان شناخته نمی­شود و با هیچ یک از نیروهای حس درک نمی­شود و به هیچ چیزی تشبیه نمی گردد.
منکر خدا: اگر خدا با هیچ یک از نیروهای حس درک نمی­شود، بنابراین او چیزی نیست.
امام رضا(ع): وای بر تو! این که نیروهای حس تو از درک او عاجز هستند، او را انکار کردی ولی ما در عین آنکه نیروهای حس ما از درک ذات او عاجز است، به او ایمان داریم و یقین داریم که او پروردگار ماست و به هیچ چیزی شباهت ندارد.
منکر خدا: به من بگو خدا از چه زمانی بوده است؟
امام رضا(ع): به من خبر بده که خدا از چه زمانی نبوده است تا من به تو خبر دهم که در چه زمانی بوده است.
منکر خدا: دلیل بر وجود خدا چیست؟
امام رضا(ع): من وقتی که به پیکر خود می­نگرم، نمی­توانم در طول و عرض آن چیزی بکاهم یا بیفزایم، زیان­ها و بدی­هایش را از آن دور سازم و سودش را به آن برسانم؛ از همین موضوع تعیین کردم که این ساختمان دارای سازنده­ای است؛ ازاین­رو به وجود صانع و سازنده اعتراف کردم؛ افزون بر آن، گردش سیارات، پیدایش ابرها، وزیدن بادها و سیر خورشید، ماه و ستارگان و نشانه­های شگفت­انگیز و آشکار دیگر را که دیدم، دریافتم که این گردنده­ها گرداننده دارد و این موجودات دارای سازنده و پردازنده است.[14]

m@some
14th September 2013, 09:32 AM
نماز تو تمام است!فاطمه بختیارینگاه مرد از دیوار کاهگلی خانه، به روی لانه گنجشک که روی داربست بود، کشیده شد. لانه نزدیک اتاق بود. مرد از همان جا سر کوچک چند جوجه را دید و به دوستش نشان داد. امام رضا(ع) وارد اتاق شد. هر دو مرد خواستند سلام کنند که امام پیش­دستی کرد و سلام گفت: مردها با دستپاچگی جواب دادند. امام اشاره کرد و هر دو مقابل حضرت نشستند. یکی­شان گفت:
«راه زیادی آمدیم تا به اینجا رسیدیم».
به یاد آورد سختی سفر را به گرمای بیابان، ناامنی راه­ها و از همه بدتر مأموران حکومت که نمی­گذاشتند کسی به خراسان بیاید و همه راه­ها را بسته بودند. مأمون دستور داده بود هیچ کس حق ندارد به خراسان بیاید و آنها از راه و بیراه آمده بودند.
خبر استقبال مردم از امام رضا(ع) در همه ایران پیچیده بود و همه آرزو داشتند علی بن موسی را ببینند. مردی که از همان ابتدای سفر بی­تاب دیدن امام بود، گفت: «هر دو مسافر هستیم».
دوستش زیرچشمی به امام نگاه کرد. هر دو برای دیدار آمده بودند. یکی برای دیدار با امام و دیگری دیدار مأمون. مرد ادامه داد: نمازمان شکسته است یا نه؟
دوستش پوزخندی زد و آرام گفت: این همه راه را آمده­ای تا همین را بپرسی. معلوم است که نمازمان شکسته است. در خیالی باز قصر مأمون را دید . از پله­های مرمر بالا می­رود و صدای چنگ و نی...
صدای امام(ع) افکارش را به هم زد: نماز تو شکسته است.
امام به مردی که با شوق و ذوق ایشان را نگاه می­کرد این را گفت. بعد رو به مرد دیگر کرد:
نماز تو تمام است.
مرد تعجب کرد. امام فرمودند:
تو برای دیدن مأمون آمدی، سفر گناه موجب قصر(کوتاه شدن) نماز نمی­گردد.
مرد نمی­دانست چه بگوید. دیدار مأمون را مثل راز بزرگی در سینه نگه داشته بود و مطمئن بود هیچ کس از آن خبر نداشت و حالا امام آن را گفته بود.[15]

نظر شما چیه؟ (1)قضیه ولایت­عهدی امام رضا چه بود؟
هدف مأمون از جریان ولایت­عهدی و تحمیل آن به امام رضا چه بوده است؟
آیا مأمون چنانکه بعضی گفته­اند شیعه امامان اهل بیت بوده است؟
هدف مأمون از برگزاری جلسات مناظره سران مذاهب و ادیان با امام رضا چه بود؟
درباره مفاد پیمان ولایت­عهدی امام رضا چه می­دانید؟
چرا امام رضا ولایت­عهدی را پذیرفت؟
هجرت امام رضا به ایران چه تأثیری بر جریان تشیع در این سرزمین داشته است؟
خاک­سپاری امام رضا در خاک ایران چه آثار و برکاتی برای کشورمان داشته است؟
چرا امام رضا به امام غریب معروف شده است؟
نقش امام رضا در مقابله با جریانات فکری عصر خویش به ویژه نهضت ترجمه چه بوده است؟
به غیر از بُعد سیاسی و علمی درباره سایر ابعاد وجودی امام رضا چه می دانید؟
چرا امام هشتم به «رضا» معروف شده است؟
درباره حدیث «سلسلة­الذهب» و مفاد و معنی آن چه می­دانید؟
نظر شما چیه؟ (2)
چگونگی تأثیر هجرت امام رضا در فرهنگ ایرانیان را تشریح کنید؟
فواید ولایت­عهدی امام برای علویان و شیعیان آن حضرت کدام­اند؟
مادر حضرت رضا در خاندان اهل بیت چه جایگاهی داشت؟
چرا منحصراً حضرت رضا به عالم آل محمد ملقب شد؟
چرا امامان بعد از امام رضا(ع) به ابن­الرضا مشهور شدند؟
شخصیت مأمون را تشریح کنید و بگویید چرا پس از شهادت امام رضا(ع) در ایران نماند؟
نحوه برخورد امام با دیگر مذاهب را بیان کنید؟
چرا امام رضا را غریب می­گویند؟
اولین باری که نگاهتان به گنبد امام رضا می­افتد از خدا چه می­خواهید؟

پی نوشـت:[1]. بحارالانوار، ج49، ص90.
[2]. همان، ج75، ص356.
[3]. همان، ج75، ص356.
[4]. بحارالانوار، ج75، ص352.
[5]. وسائل­الشیعه، ج12، ص64.
[6]. پیشوای هشتم، هیئت تحریریه مؤسسه در راه حق، ص9.
[7]. محمد محمدی اشتهاردی، نگاهی بر زندگی حضرت رضا، صص88 ـ 90.
[8]. نک : باقر شریف قریشی، پژوهشی دقیق از زندگانی امام علی بن موسی الرضا، ترجمه: سیدمحمد صالحی، دارالکتاب الاسلامیه، 1382، چ 1، صص25 ـ 26.
[9]. نک: همان، صص43 ـ 46.
[10]. همان، صص 55 ـ 56.
[11]. جعفر مرتضی عاملی، زندگانی سیاسی امام رضا، صص183 ـ 242.
[12]. مؤسسه در راه حل، پیشوای هشتم، صص34 ـ .
[13]. جعفر مرتضی عاملی، زندگانی سیاسی امام رضا، صص142 و 143.
[14]. محمد محمدی اشتهاردی، نگاهی به زندگی حضرت رضا(ع)، صص116 ـ 117.
[15]. منبع: محمدی اشتهاردی، داستان­های شنیدنی، ص149.



منبع:http://www.masume10.blogfa.com/post-228.aspx

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد