pcs
29th July 2013, 11:13 PM
"بسم الله الرحمن الرحيم
انا انزلناه في ليلة القدر * و ما ادريك ما ليلة القدر * ليلة القدر خير من الف شهر * تنزل الملائكه والروح* فيها باذن ربهم من كل امر * سلام هي حتي مطلع الفجر."
«ما "آن" را فرود آورديم در شب قدر، و چه ميداني كه شب قدر چيست؟ شب قدر از هزار ماه برتر است، فرشتگان و آن روح در اين شب فرود ميآيند، به اذن خداوندشان از هر سو، سلام بر اين شب تا آنگاه كه چشمه خورشيد ناگهان ميشكافد!»
تاريخ، قبرستاني است طولاني و تاريك، ساكت و غمناك، قرنها از پس قرنها هم تهي و هم سرد، مرگبار و سياه و نسلها در پي نسلها، همه تكراري و همه تقليدي، و زندگيها، انديشهها و آرمانها همه سنتي و موروثي، فرهنگ و تمدن و هنر و ايمان همه مرده ريگ!
ناگاه در ظلمت افسرده و راكد شبي از اين شبهاي پيوسته، آشوبي، لرزهاي، تكان و تپشي كه همه چيز را برميكَند و همه خوابها را برميآشوبد و نيمه سقفها را فرو ميريزد. انقلابي در عمق جانها و جوششي در قلب وجدانهاي رام و آرام، درد و رنج و حيات و حركت و وحشت و تلاش و درگيري و جهد و عشق و عصيان و ويرانگري و آرمان و تعهد، ايمان و ايثار! نشانههايي از يك «توليد بزرگ»، شبي آبستن يك مسيح، اسارتي زاينده يك نجات! همه جا ناگهان، «حيات و حركت»، آغاز يك زندگي ديگر، پيداست كه فرشتگان خدا همراه آن «روح» در اين شب به زمين، به سرزمين، به اين قبرستان تيره و تباه كه در آن انسانها، همه اسكلت شدهاند، فرود آمدهاند.
اين شب قدر است...
و تاريخ همه، اين ماههاي مكرر است، ماههايي همه مكرر يكديگر، سالهايي تهي و عقيم، قرنهايي كه هيچ چيز نميآفرينند، هيچ پيامي بر لب ندارند، تنها ميگذرند و پير ميكنند و همين و در اين صف طولاني و خاموش، هر از چندي شبي پديدار ميگردد كه تاريخ ميسازد، كه انسان نو ميآفريند و شبي كه باران فرشتگان خدايي باريدن ميگيرد، شبي كه آن روح در كالبد زمان ميدمد، شب قدر!
اين شب قدر است...
شب سرنوشت، شب ارزش، شب تقدير بر يك انسان نو، آغاز فردايي كه تاريخي نو را بنياد ميكند. اين شب از هزار ماه برتر است، شب مشعري است كه صبح عيد قرباني را در پي دارد و سنگباران پر شكوه آن سه پايگاه ابليسي را! شب سياهي كه در كنار دروازه منا است، سرزمين عشق و ايثار و قرباني و پيروزي!
شبي كه از هزار ماه برتر است، آنچنان كه بيست و چند سال بعثت محمد، از بيست و چند قرن تاريخ ما برتر بود. سالهايي كه آن «روح» بر ملتي و نسلي فرود ميآيد از هزار سال تاريخ وي برتر است. و اكنون، بر اندام اين اسلام اسلكت شده، بر گور اين نسل مدفون و بر قبرستان خاموش ما، نه آن روح فرود آمده است، سياهي و ظلمت و وحشت شب هست، اما شب قدر؟
شب قدر
شبي كه باران فرو ميبارد، هر قطرهاش فرشتهاي است كه بر اين كوير خشك و تافته، در كام دانهاي، بوتهی خشكي و درخت سوختهاي و جان عطشناك مزرعهاي فرو ميافتد و رويش و خرمي و باغ و گل سرخ را نويد ميدهد. چه جهل زشتي است در اين شب قدر بودن و در زير اين باران ماندن و قطرهاي از آن بر پوست تن و پيشاني و لب و چشم خويش حس نكردن، خشك و غبارآلود زيستن و مردن! هر كسي يك تاريخ است. عمر، تاريخ هر انساني است و در اين تاريخ كوتاه فردي، كه ماهها همه تكراري و سرد و بيمعني ميگذرد، گاه شب قدري هست و در آن از همه ی افقهاي وجودي آدمي فرشته ميبارد و آن روح، روح القدس، جبرئيل پيامآور خدايي بر تو نازل ميشود و آنگاه بعثتي، رسالتي، و براي ابلاغ، از انزواي زندگي و اعتكاف تفكر و عبادت و خلوت فراغت و بلندي كوه فرديت خويش به سراغ خلق فرودآمدني و آنگاه، درگيري و پيكار و رنج و تلاش و هجرت و جهاد و ايثار خويش به پيام!
كه پس از خاتميت، پيامبري نيست، اما هر آگاهي وارث پيامبران است! آن «روح» اكنون فرود آمده است، در شب قدر بسر ميبريم. سالها، سالهاي شب قدر است، در اين شبي كه جهان، ما را در كام خود فرو برده است و آسمان ما را سياه كرده است، باران غيبي باريدن گرفته است، گوش بدهيد، زمزمه نرم و خوش آهنگ آن را ميشنويد، حتي صداي روييدن گياهان را در شب اين كوير ميتوان شنيد.
سلام بر اين شب، شب قدر شبي كه از هزار ماه، از هزار سال و هزار قرن برتر است، سلام، سلام، سلام، ... تا آن لحظه كه خورشيد قلب اين سنگستان را بناگاه بشكافد، گل سرخ فلق بر لبهاي فسرده اين افق بشكفد و نهر آفتاب بر زمين تيره ی ما ... و بر ضمير تباه ما نيز جاري گردد. تا صبح بر اين شب سلام !
منبع:
مجموعه آثار جلد 2، دكتر علي شريعتي، خودسازی انقلابی
انا انزلناه في ليلة القدر * و ما ادريك ما ليلة القدر * ليلة القدر خير من الف شهر * تنزل الملائكه والروح* فيها باذن ربهم من كل امر * سلام هي حتي مطلع الفجر."
«ما "آن" را فرود آورديم در شب قدر، و چه ميداني كه شب قدر چيست؟ شب قدر از هزار ماه برتر است، فرشتگان و آن روح در اين شب فرود ميآيند، به اذن خداوندشان از هر سو، سلام بر اين شب تا آنگاه كه چشمه خورشيد ناگهان ميشكافد!»
تاريخ، قبرستاني است طولاني و تاريك، ساكت و غمناك، قرنها از پس قرنها هم تهي و هم سرد، مرگبار و سياه و نسلها در پي نسلها، همه تكراري و همه تقليدي، و زندگيها، انديشهها و آرمانها همه سنتي و موروثي، فرهنگ و تمدن و هنر و ايمان همه مرده ريگ!
ناگاه در ظلمت افسرده و راكد شبي از اين شبهاي پيوسته، آشوبي، لرزهاي، تكان و تپشي كه همه چيز را برميكَند و همه خوابها را برميآشوبد و نيمه سقفها را فرو ميريزد. انقلابي در عمق جانها و جوششي در قلب وجدانهاي رام و آرام، درد و رنج و حيات و حركت و وحشت و تلاش و درگيري و جهد و عشق و عصيان و ويرانگري و آرمان و تعهد، ايمان و ايثار! نشانههايي از يك «توليد بزرگ»، شبي آبستن يك مسيح، اسارتي زاينده يك نجات! همه جا ناگهان، «حيات و حركت»، آغاز يك زندگي ديگر، پيداست كه فرشتگان خدا همراه آن «روح» در اين شب به زمين، به سرزمين، به اين قبرستان تيره و تباه كه در آن انسانها، همه اسكلت شدهاند، فرود آمدهاند.
اين شب قدر است...
و تاريخ همه، اين ماههاي مكرر است، ماههايي همه مكرر يكديگر، سالهايي تهي و عقيم، قرنهايي كه هيچ چيز نميآفرينند، هيچ پيامي بر لب ندارند، تنها ميگذرند و پير ميكنند و همين و در اين صف طولاني و خاموش، هر از چندي شبي پديدار ميگردد كه تاريخ ميسازد، كه انسان نو ميآفريند و شبي كه باران فرشتگان خدايي باريدن ميگيرد، شبي كه آن روح در كالبد زمان ميدمد، شب قدر!
اين شب قدر است...
شب سرنوشت، شب ارزش، شب تقدير بر يك انسان نو، آغاز فردايي كه تاريخي نو را بنياد ميكند. اين شب از هزار ماه برتر است، شب مشعري است كه صبح عيد قرباني را در پي دارد و سنگباران پر شكوه آن سه پايگاه ابليسي را! شب سياهي كه در كنار دروازه منا است، سرزمين عشق و ايثار و قرباني و پيروزي!
شبي كه از هزار ماه برتر است، آنچنان كه بيست و چند سال بعثت محمد، از بيست و چند قرن تاريخ ما برتر بود. سالهايي كه آن «روح» بر ملتي و نسلي فرود ميآيد از هزار سال تاريخ وي برتر است. و اكنون، بر اندام اين اسلام اسلكت شده، بر گور اين نسل مدفون و بر قبرستان خاموش ما، نه آن روح فرود آمده است، سياهي و ظلمت و وحشت شب هست، اما شب قدر؟
شب قدر
شبي كه باران فرو ميبارد، هر قطرهاش فرشتهاي است كه بر اين كوير خشك و تافته، در كام دانهاي، بوتهی خشكي و درخت سوختهاي و جان عطشناك مزرعهاي فرو ميافتد و رويش و خرمي و باغ و گل سرخ را نويد ميدهد. چه جهل زشتي است در اين شب قدر بودن و در زير اين باران ماندن و قطرهاي از آن بر پوست تن و پيشاني و لب و چشم خويش حس نكردن، خشك و غبارآلود زيستن و مردن! هر كسي يك تاريخ است. عمر، تاريخ هر انساني است و در اين تاريخ كوتاه فردي، كه ماهها همه تكراري و سرد و بيمعني ميگذرد، گاه شب قدري هست و در آن از همه ی افقهاي وجودي آدمي فرشته ميبارد و آن روح، روح القدس، جبرئيل پيامآور خدايي بر تو نازل ميشود و آنگاه بعثتي، رسالتي، و براي ابلاغ، از انزواي زندگي و اعتكاف تفكر و عبادت و خلوت فراغت و بلندي كوه فرديت خويش به سراغ خلق فرودآمدني و آنگاه، درگيري و پيكار و رنج و تلاش و هجرت و جهاد و ايثار خويش به پيام!
كه پس از خاتميت، پيامبري نيست، اما هر آگاهي وارث پيامبران است! آن «روح» اكنون فرود آمده است، در شب قدر بسر ميبريم. سالها، سالهاي شب قدر است، در اين شبي كه جهان، ما را در كام خود فرو برده است و آسمان ما را سياه كرده است، باران غيبي باريدن گرفته است، گوش بدهيد، زمزمه نرم و خوش آهنگ آن را ميشنويد، حتي صداي روييدن گياهان را در شب اين كوير ميتوان شنيد.
سلام بر اين شب، شب قدر شبي كه از هزار ماه، از هزار سال و هزار قرن برتر است، سلام، سلام، سلام، ... تا آن لحظه كه خورشيد قلب اين سنگستان را بناگاه بشكافد، گل سرخ فلق بر لبهاي فسرده اين افق بشكفد و نهر آفتاب بر زمين تيره ی ما ... و بر ضمير تباه ما نيز جاري گردد. تا صبح بر اين شب سلام !
منبع:
مجموعه آثار جلد 2، دكتر علي شريعتي، خودسازی انقلابی