ارگان
5th May 2013, 04:16 PM
بهش گفتم: امام زمان (عج) رو دوست داری؟
گفت: آره ! خیلی دوسش دارم
گفتم: پس چرا کاری که آقا دوست داره رو انجام نمیدی و حجابتو رعایت نمیکنی؟
گفت: خب! دوست داشتن امام زمان به ظاهر نیست ، به دله
گفتم: ازین حرف که میگن به ظاهر نیست، به دله بدم میاد
گفت: چرا؟
گفتم : فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده و الان توی رستوران داره باهاش شام میخوره. توام سراسیمه میری و می بینی بله!!! آقا نشته و داره به دختره دل میده و قلوه میگره .عصبانی میشی و بهش میگی:
ای نامرد ! بهم خیانت کردی؟ بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه: عزیزم! من فقط تورو دوست دارم . بعدش تو بهش میگی:
اگه منو دوست داری این دختره کیه؟ چرا باهاش دوست شدی؟ چرا اوردیش رستوران؟ اونم برمیگرده میگه :عزیزم ظاهرو نبین!
مهم دلمه ! دوست داشتن به دله.
دیدم حالش عوض شده
بهش گفتم :تواین لحظه نمیگی : مرده شور دلت رو ببرن؟ تو نشستی با یه دختره عشقبازی میکنی بعد میگی من تو دلم تورو دوست دارم؟ حرف شوهرتو باور میکنی؟
گفت معلومه که نه ! دارم می بینم که خیانت میکنه، چطور باور کنم؟ معلومه که دروغ میگه
گفتم: پس حجابت؟
اشک تو چشماش جمع شده بود روسریش رو کشید جلو و با صدای لرزونش گفت: من جونم رو فدای امام زمانم میکنم حجاب که دیگه قابلشو نداره.
گفت: آره ! خیلی دوسش دارم
گفتم: پس چرا کاری که آقا دوست داره رو انجام نمیدی و حجابتو رعایت نمیکنی؟
گفت: خب! دوست داشتن امام زمان به ظاهر نیست ، به دله
گفتم: ازین حرف که میگن به ظاهر نیست، به دله بدم میاد
گفت: چرا؟
گفتم : فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده و الان توی رستوران داره باهاش شام میخوره. توام سراسیمه میری و می بینی بله!!! آقا نشته و داره به دختره دل میده و قلوه میگره .عصبانی میشی و بهش میگی:
ای نامرد ! بهم خیانت کردی؟ بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه: عزیزم! من فقط تورو دوست دارم . بعدش تو بهش میگی:
اگه منو دوست داری این دختره کیه؟ چرا باهاش دوست شدی؟ چرا اوردیش رستوران؟ اونم برمیگرده میگه :عزیزم ظاهرو نبین!
مهم دلمه ! دوست داشتن به دله.
دیدم حالش عوض شده
بهش گفتم :تواین لحظه نمیگی : مرده شور دلت رو ببرن؟ تو نشستی با یه دختره عشقبازی میکنی بعد میگی من تو دلم تورو دوست دارم؟ حرف شوهرتو باور میکنی؟
گفت معلومه که نه ! دارم می بینم که خیانت میکنه، چطور باور کنم؟ معلومه که دروغ میگه
گفتم: پس حجابت؟
اشک تو چشماش جمع شده بود روسریش رو کشید جلو و با صدای لرزونش گفت: من جونم رو فدای امام زمانم میکنم حجاب که دیگه قابلشو نداره.