PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : «چی شد چادری شدم؟»



آسد مرتضي
29th March 2013, 03:45 PM
سلام به همه دوستان عزیز [golrooz]
ایشالا سال جدید براتون خوب شروع شده باشه و تا آخر هم خوب و خوش باشه ...
خوب میدونید که در ایام فاطمیه هستیم ... ایام شهادت مادر تمام سادات حضرت زهرا (س) ...
خیلی فکر کردم تا برای این ایام یه کاری کرده باشم ... دیدم سخنرانی و مداحی و حدیث و ... خیلی کلیشه ای شده (البته بی احترامی نباشه ها اونها که لازم هست) و باید یه کار نو و ملموس انجام بدم تا بشه باهاش ارتباط برقرار کرد و عملی باشه نه فقط حرف !!!
نتیجه اش شد این تاپیک که الان داخلش هستید ....ایده این تاپیک برای یه طرحه که این آدرس وبلاگش هست ---> وبــــــــــــلاگــــــــ ــــ (http://khaterechador.blogfa.com/)
من که خیلی خوشم اومد و به دلم نشست ... این طرح خیلی خوب جواب داده و کتابش هم چاپ شده و ادامه هم داره
امیدوارم بتونه به همه ما کمک کنه !!![golrooz]

آسد مرتضي
29th March 2013, 03:58 PM
نه اینكه از چادر بدم می آمد ها نه! اصلا! تا جاییكه یادم می یاد هیچ وقت بی حجاب یا بدحجاب نبودم. روی روسری ام از بچگی خیلی حساسیت داشتم اما چادر ...

به نظرم دست و پاگیر می آمد می گفتم نمی تونم جمع و جورش كنم روسری یا مقنعه رو می كشه عقب و بیشتر موهام می یاد بیرون. اصلا مگه الان پوشش من چه عیبی داره و ...
البته بعضی اوقات خاص مثل وقتی می رفتیم زیارت چادر سرم بود اما برای همیشه خب نه

یادم می یاد دبیرستان مدرسه ای كه ما می رفتیم تا سال قبلش چادر اجباری بود اون سال هم كه ما رفتیم بهمون نگفتن الزام چادر برداشته شده مدرسه ی نمونه بود و نمی شد از خیرش گذشت اجبارا چادر سرم كردم یه مدت كه گذشت متوجه شدیم دیگه الزامی نیست از اولین كسانی بودم كه چادر رو برداشتم. مگه حجاب من چه عیبی داشت خب؟

حتی اینكه بابا غیر مستقیم موقع نگاه كردن به تلویزیون با دیدن یه دختر چادری می گفت چقدر چادر برای یك دختر وقار می یاره هم منو چادری نكرد. من كه حجابم مشكل نداشت چرا باید خودم رو به دردسر می انداختم سخته جمع و جور كردنش خب تازه مردم و این آدمایی كه به خاطر روسری هم به آدم می گفتند حزب اللهی كه در زبان اونا معادل امل بود چی؟ حالا چادر كه واجب نیست آدم به خاطرش با ملت دربیفته منم حجابم عیبی نداره خب...

خلاصه به نظرم چادر هم مثل خمس مثل نماز مثل هرچیزی كه آدم باید فقط به خاطر معشوقش انجام بده ظاهر سختی داره و حلاوتش رو تا وقتی انجام ندی نمی تونی بفهمی حتی وقتی به زور قانون و فشار خانواده ... چادر سرت كنی هم نمی فهمی باید فقط به خاطر او به قصد قربت او این كارها رو انجام بدی تا بفهمی تا حالا خودت رو از چه موهبتی محروم كردی

اما می دونید برای من از كجا شروع شد؟
خیلی ساده این اتفاق افتاد

یك اردوی سه روزه بود به مشهد مقدس ... اینقدر این مدت كم بود كه آدم دلش نمی آمد به جز حرم مطهر امام رئوفش جای دیگه ای بره

از خونه كه بیرون می آمدیم صاف می رفتیم حرم و از حرم صاف می آمدیم خونه و به همین دلیل من اون سه روز دائم چادر سرم بود

خب من دوست نداشتم دقیقا جلوی در حرم چادر سرم كنم آخه آدم از لحظه ای كه پاشو از در خونه به سمت حرم مقدس بیرون می زاره انگار مورد توجه امام رضاست و خب ...

--------------
برگشتیم به شهرمون
چادرم رو تا كردم و صاف گذاشتم تو كشو برای زیارت دفعه ی بعد

اولین باری كه می خواستم از خونه برم بیرون آماده شده بودم داشتم از پله ها می رفتم پایین تو همین فاصله از خودم پرسیدم تو مشهد برای چی چادر سرت می كردی؟ و به خودم جواب دادم: به حرمت امام رضا

یكدفعه از خودم پرسیدم خب اینجا هم شهر امام زمانه اینجا هم مورد توجه امام زمان هستی آقا داره تو رو می بینه
چطوری می خوای بری توی خیابون وقتی امام زمان داره تو رو می بینه

رسیده بودم به در خونهدر رو باز نكردمبرگشتم تو اتاقمچادرم رو برداشتمو چادری شدم برای همیشهبرای همیشه به حرمت امام زمانمن عاشق چادرم هستم اینم تاج بندگی منه برای خدا و نشونه ی حرمتی كه برای آخرین حجتش دارم . و شاهدی كه هر لحظه بهم یادآوری می كنه الان جلوی چشم امام زمانت هستی









پ. ن :
شاید براتون جالب باشه هیچ كدوم از دوستان و آشنایان و فامیل هیچ عكس العمل سختی نشون نداند شایدم نشون داند ولی حتی اونقدر مهم نبود كه الان یادم مونده باشهشاید
این از مكرهای شیطانه كه آدم رو از بهترین ها محروم می كنه با تهدید و ترس از واكنش دیگران وگرنه واقعا واكنش دیگران چقدر اهمیت داره وقتی آدم به درستی كارش مطمئنه

آسد مرتضي
29th March 2013, 07:44 PM
درست یادم نیست کی با چادر آشنا شدم
شاید وقتی سه یا چهار ساله بودم و به برکت ماه محرم چادرمشکی کوچکی بر سرم نهاده شد...
شاید هم وقتی گاهی نه به علت آگاهی که یک دختر مسلمان باید نسبت به برکات چادر داشته باشد بلکه به علت علاقه ای که به چادر داشتم سال دوم یا سوم دبستان چادری را که مادرم برایم دوخته بود بر سر نهادم(فقط گاهی)...
شاید هم وقتی توی جشن تکلیف چادر سفیدی از طرف برادرم به من هدیه شد به سر کردم و افتخارم همین چادر بود....
شاید وقتی با خواهرم با همین چادر به مزار شهدای گمنام میرفتم(چون خودم خواستم) ...
شاید هم وقتی سال دوم راهنمایی (تقریبا زمان ورودم به سن 13 سالگی)با اطمینان تمام ،تصمیم قطعی گرفتم و چادرم را با آگاهی به سر کردم.
شاید همین تدریجی آشنا شدنم با چادر بهترین اتفاقات زندگیم باشد که که اگر نبود اکنون به آن افتخار نمی کردم و روگرفتن را به آن اضافه نمی کردم.
شهادت نصیبتون
یا علی

عبدالله91
29th March 2013, 11:46 PM
بسم الله الرحمن الرحیم

ظاهرم همیشه عادی و معمولی بود ، البته حجابم کامل نبود . به خصوص حالا که فکر می کنم می بینم اصلا کامل نبود (خیلی خجالت می کشم وقتی عکسهای گذشته را می بینم ) .همیشه یک مانتوی معمولی می پوشیدم با یک مقنعه شل و کوتاه که همیشه مقداری از موهام از جلوش زده بود بیرون . گرچه از نظر خیلی ها عادی بود . آرایش هم نمی کردم مگر در مهمونی یا عروسی که اون هم خیلی کم . خانواده ما معمولی بود ولی هیچکس محجبه نبود حتی تو مهمونی های خانوادگی هم کسی حتی یه روسری هم سر نمی کرد .تو گوئی که انگار مقوله حجاب در خاندان ما محلی از اعراب نداشت .

اواخر اردیبهشت 78 (ترم آخر تحصیلم) به یک اردوی فرهنگی – دانشجوئی رفتیم . حال و هوای اون اردو جوری بود که همه دخترها می بایست چادر سر می کردند . البته می شد که سر نکرد اما حکایت ، گر خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو ، اجازه نمی داد که با همون تیپ همیشگی برم . اصل قضیه رفتنم هم به خاطر علی رضا بود(همسر عزیزم که یک سال بعدش ازدواج کردیم ) . علی رضا دانشجوی ارشد بود و یه جورائی با هم دوست بودیم . البته نه مثل دوستی های این روزها . ظاهر ساده ای داشت ، قد بلند و خوش برخورد . مدتی بود که اصرار می کرد بیاد خواستگاریم و من هم در واقع داشتم ناز می کردم . به هر حال با چادر مشکی یکی از دوستام که برام بلند بود و مدام تو پام می پیچید رفتم اردو اونم تو اون هوای گرم .

شاید باورتون نشه اما داستان تحول زندگی من از همون جا شروع شد . در اردو می خندیدیم و چادر و ظاهرمون را مسخره می کردیم . اما وقتی برگشتم یک حس عجیبی داشتم انگار که دلم نمی اومد چادر از سر بردارم . یک حس آرامش و راحتی باهاش داشتم . ولی خوب حتی فکر کردن به اینکه یک روزی چادری بشم هم غیر ممکن بود ، سرم گیج می رفت وقتی بهش فکر می کردم . به هر حال همه چیز از فرداش مثل قبل ادامه یافت . من هم با همون تیپ همیشگی بودم ولی انگار از اون روز یک چیزی کم بود ، انگار لخت بودم یا اینکه یه چیزی یادم رفته که بردارم . جالبه که بدونید یک سال طول کشید تا اینکه برای همیشه چادر سر کردم و محجبه شدم . این یکسال خیلی پیچیده بود و سختی زیاد کشیدم . اما تلاش می کنم خیلی خلاصه تعریف کنم که چه جوری اون دختر بد حجاب در اون خانواده بی توجه به حجاب ، محجبه شد .
ادامه...

عبدالله91
29th March 2013, 11:51 PM
...
پائیز همون سال علیرضا اومد خواستگاریم و نامزد شدیم . قرار شد سال دیگه که درسش تموم میشد تو تابستون 79 ازدواج کنیم . اولین بار که خانوادش را دیدم برام جالب بود که مادرش و خواهرش محجبه بودند آخه بهش نمی اومد که چنین خانواده ای داشته باشه .

هر از گاهی که با مامانم یا زن داداشم تنها بودیم شوخی می کردم که چادر بهم میاد نه؟!! یا مثلا گوشه روسریم را پیچ می دادم ببینم واکنش اونها چیه . اما حتی بهم نمیخندیدند . انگار اصلا متصور نبودند که فاطمه هم می تونه محجبه باشه یا شاید دلش می خواد . یه چند ماهی این شده بود دغدغه ذهنم و از بد روزگار با کسی هم نمی تونستم در این مورد حرف بزنم چون همه دوستام سر و وضعشون بد تر از من بود . تازه به من می گفتند که تو چرا به خودت نمی رسی .

خلاصه کنم ، به هر حال این گذشت تا بهار 79 که دیگه خونه خاله و عمو وغیره می رفتیم با خانواده علیرضا که اونها هم با هم آشنا شن . یه هفته قبل از شبی که قرار بود همه خونه عمه بزرگم جمع شیم با علیرضا بیرون که بودیم ، با کلی مکث و خجالت برگشت گفت که چقدر دلش می خواسته زن آیندش چادری باشه . بیچاره کلی سرخ و سفید شد تا اینو گفت .
حرفش را هنوز تمام نکرده گفت که البته اصلا براش مهم نیست که من چه جوری هستم و همینطوری اینو گفته . انگار یک بمبی تو دلم ترکیده بود ، اونقدر ذوق کرده بودم که دلم می خواست همونجا یه چیزی بگم اما ساکت موندم تا رسیدیم نزدیکی های خونه ما . بدون مقدمه بهش گفتم که من چادر سر می کنم ولی تو باید یه هزینه ای پرداخت کنی اگر که دلت می خواد زنت چادری باشه . اونم اینه که به همه میگم به خاطر تو چادر سر میکنم . حیوونکی گفت که به خدا من منظوری نداشتم و ... شروع کرد به عذرخواهی . حرفش را قطع کردم و گفتم همین که گفتم ، من چادر سر می کنم و تو هم باید پشت من باشی و هوامو نگه داری .

ادامه...

عبدالله91
29th March 2013, 11:54 PM
...
خداحافظی کردم و رفتم خونه . اون شب انگار شوک بودم ، نمی تونستم حرف بزنم . دیگه نمی خواستم به واکنش خانواده فکر کنم . دل زدم به دریا و فرداش رفتم پارچه خریدم و دادم خیاطی برام یک چادر مشکی بدوزه و مقنعه چانه دار بلند و یه مانتو گشاد مشکی تا مچ پا . می خواستم حالا که قراره با سر برم تو آتیش یکهو و کامل برم . به مامان گفتم که برای مهمونی لباس سفارش دادم ولی هیچ چیزی در این مورد که چیه نگفتم ، اونهم خوشحال شد . یکهفته گذشت تا شب مهمونی رسید . همه حاضر بودند و منتظر من که بریم . حتی داداشم و زنش هم اومده بودند خونه ما که همه با هم بریم .

یک ساعت بود که من تو اتاقم حاضر بودم اما نمی دونستم چه جوری باید با اونا رو در رو شم . طفلکی مامانم که نگران شده بود می گفت فاطمه جان چرا حاضر نمیشی . میگفتم الان میام مامان . احساس میکردم فشارم افتاده . به هر حال چشمامو بستم و اومدم بیرون . تصور کنید فاطمه برای اولین بار در 25 سالگی با مقنعه چونه دار و چادر مشکی و ساق دست و کلاه زیر مقنعه جلوی همه اونا سر تا پا مشکی واستاده بود . گفتم بریم من حاضرم . کسی چیزی نمی گفت . همه انگار شوک شده باشن در حالیکه ایستاده بودند فقط به من نگاه می کردند . مامانم با یک لبخند سرداومد جلو و آروم تو گوشم گفت : "این چیه !؟" . بی اختیار داد زدم که من می خوام اینجوری باشم تو رو خدا اذیتم نکنید . یادم اومد که قرار بود همه چیزو بندازم گردن علیرضا . بی اختیار گفتم علیرضا اینجوری می خواد منم قراره زنش شم . کار بدی که نکردم . انگار برق همه را گرفته بود . هیچ کس چیزی نمی گفت . تو راه بابا گفت فاطمه مطمئنی که می خوای ..... وسط حرفش گفتم خواهش میکنم هیچی نگید ، هیچوقت . من این جوری می خوام و این طوری خوشحالم . در سکوت مطلق رسیدیم خونه عمه .

از اینجا دیگه خلاصه میکنم چون اگه بخوام همه اون چیزی که اتفاق افتاد رو بگم مثنوی هفتاد من میشه . فقط اینو بگم کهاون شب دو بار به بهونه دستشوئی رفتم گریه کردم . همه جور حرفی شنیدم حتی نگاهها بدتر از حرفها بود . حیوونکی علیرضا و مادرش که همه کاسه کوزه ها سرشون شکسته بود ، حالشون از من هم بدتر بود . بدتر از همه حرفها و نگاهها اینکه توجه همه فقط به من بود و بس . انگاری کار دیگه ای نداشتند . من هم که لجم گرفته بود ، حتی چادر از سرم بر نداشتم و تا آخر با چادر نشستم . یکی از دختر عمه هام که فهمیده بود چه حالی دارم ، دم گوشم آروم گفت : چادرت را که میتونی برداری . گفتم نه عزیزم می خوام سرم باشه این جوری راحتترم . با همه اون جو سنگین انگار تنها پناهم چادرم بود . تازه آرزو می کردم که ای کاش روبنده هم داشتم که راحت زیرش گریه می کردم و صورت سرخ از خجالتم را کسی نمیدید .

به هر حال الان نه سال و چند ماه از اون شب میگذزه و من حتی یکبار هم بدون چادر و مقنعه مشکی از در خونه بیرون نرفتم .(خودمونیما ، تازه اگه تو ایران جا افتاده بود ، پوشیه هم می بستم . اصلا کاشکی اجباری میشد. شوخی کردما نگید حالا که ارتجاعی یا طالبانی هستم ) . واقعا از صمیم دل میگم که از تصمیم خودم راضی هستم . خیلی از دوستامو از دست دادم . حتی هنوز هم حرفهای تند میشنوم . جالبه ها ! من هیچ وقت به کسی نمیگم چه جوری لباس بپوشه ولی خیلی ها در مورد من نظر میدن . به نظر من قشنگه که هر کسی یه سلیقه ای داشته باشه اما قرار نیست که این سلیقه را به هم تحمیل کنیم که (البته رعایت حدود شرعی و عرف واجبه) .

منبع:سایت آیه هی انتظار (http://www.ayehayeentezar.com/thread22672.html)

آسد مرتضي
30th March 2013, 07:54 PM
قرار بود از خودم بنویسم چادر بهونه بود !
از خاطراتم
بگذارید از اینجا شروع کنم از اولین روزی که چادر زدم
دقیقا یادمه کلاس اول دبستان بودم به خاطر تشویق سر صف و کارت امتیاز پام و کردم توی یه کفش که مامانمن چادر می خوام!
مامانم هم بعد از کلی نصیحت بالاخره تسلیم شد دقیق یادمه که تمام دوران ابتدایی رو مامانم بیشتر اوقات با نصیحت و این که برات زوده هنوز ، چادرو از سر من در بیاره ولی نشد!
دوران راهنمایی این من بودم که نمی خواستم چادر بزنم و مامانم به من می گفت چادر بزن!حالا جا هامون عوض شده بود!دلیلش رو درک نکردمدبیرستان که رفتم توی موقعیتی قرار گرفتم که مجبور شدم بعضی اوقات چادرم و در بیارماون موقع فهمید که چرا باید چادر بزنمدیگه تمام دبیرستان دوست داشتم چادر بزنم و با دلیل محکم نه به خاطر کارت امتیاز!
اما قضیه گذشت تا به دانشگاه رسیدیم ....اینجا فکر می کنم دیگه چادر بیشتر به جای حجاب یه نماده یه نماد برای ارزش انسان همین!

آسد مرتضي
2nd April 2013, 09:12 PM
یادمه بچه بودم ، دختر های هم سن و سال من وقتی می خواستن توی بازی بگن خیلی بزرگ هستیم ، سریع می رفتن و کفش مامانشون رو می پوشیدن ، اگر کفش پاشنه دار مهمونی بود که دیگه بهتر ! می گفتن خوب حالا ما برزگ شدیم! همیشه برام تعجب بود ، می گفتم خوب این کفش که تو پاشون خیلی بزرگه حتی نمی تونن باهاش درست راه برن ، چرا اینجوری فکر می کنن بزرگ شدن!http://static.cloob.com//public/images/smiles/14.gif

وقتایی که نوبت من میشد که باید نقش یه آدم بزرگ رو بازی می کردم ، سریع می رفتم و چادر رنگی که مامانم برام دوخته بود و می کردم سرم و می گفتم خوب حالا من بزرگ شدم . دوستام هم همیشه می خندید که بزرگ شدن که به چادر نیست ! http://static.cloob.com//public/images/smiles/8.gifخلاصه این وسط هر کس با یه چیزی احساس بزرگی می کرد ، یکی با کفش مامانش ، یکی با چادر رنگی اش. http://static.cloob.com//public/images/smiles/1.gif
یکی به مامانش می گفت مامان بزرگ شدم ، برام از این کفش قشنگا مثل خودت میگیری ؟ یکی می گفت مامان بزرگ بشم برام چادر می دوزی عین خودت؟پدر بزرگم برام همیشه عبا می خرید ، من هم وقتایی که می خواستم خیلی کلاس بزارم ، دختر با شخصیت و خانمی هستم! و شیطونی نمی کنم! عبا رو سرم می کردم و همراه بقیه می رفتم بیرون .
تا گذشت و یه موقع فهمیدم ، دیگه واقعا بزرگ شدم ، نمی تونم یه موقع عبا بپوشم و ادای بزرگ تر ها رو در بیارم و یه موقع ، دنبال توپ توی کوچه باشم ! باید انتخاب می کردم ، از مادرم خواستم اولین چادرم رو برام بدوزه. گفت : مامان الان مطمئنی برات زود نیست؟ گفت مطمئنی بعدا خسته نمی شی؟ گفت پوشیدنش درسته لذت بخشه ، اما سخته ! می تونی همه شو با هم قبول کنی ؟http://static.cloob.com//public/images/smiles/8.gifتصمیمم رو گرفته بودم ، گفتم: آره . یه روز عید مامانم برام یه چادر مشکی دوخت و سرم کردم و گفت: مبارکت باشه ، انشاالله که قدرشو بدونی http://static.cloob.com//public/images/smiles/1.gif چادرم رو پوشیدم و به همه دوستام و هم بازی هام نشون دادم ، بهم خندیدن ، مسخره کردن! اما برام مهم نبود ، انتخابم بود . بعدش دیگه باهام حرف نزدن یه بایکوت به تمام معنا ، شاید پشیمون بشم! توی مدرسه جدید به خاطر حجاب جدیدم ، حسابی اذیتم کردن! از اینا بگذریم من که همیشه در حال شیطونی بودم حالا باید خیلی با وقار راه می رفتم ! خیلی سخت بود! اما همه این سختی ها می گذشت ، چون من به خاطر اونها نبود که چارد پوشیدم.http://static.cloob.com//public/images/smiles/1.gifگذشت و اونا هم بزرگ شدن و به آرزوی شون رسیدن ، برای بزرگ شدن ،فقط کفش هایی شبیه کفش مادرشون پوشیدن! من چادر ! ( دوستای من یادشون رفت با یه کفش نمیشه بزرگ شد )حالا با همون دوستام که حرف می زنم ، توی اوج حرف ها یه دفعه با حسرت میگن: تو که راحتی با چادر کسی بد نگاهت نمی کنه http://static.cloob.com//public/images/smiles/1.gifمی گن :تو که راحتی خیلی جاها می تونی تنهایی بری ، چون ظاهرت توی چشم نمیزنه ، اما ما نمی تونیم تنها بریم !http://static.cloob.com//public/images/smiles/2.gif می گن :تو که راحتی می تونی خیلی راحت بری جلوی کلاس و کنفرانس بدی ، اما ما بیشتر از اینکه به حرفمون گوش بدن به ظاهرمون دقت می کنن! http://static.cloob.com//public/images/smiles/2.gifمیگن: تو که راحتی می تونی خیلی راحت بری بازار ، چون مغازه دار کاری به تو نداره ، فقط قیمت جنس رو بهت میگه ، اما ماhttp://static.cloob.com//public/images/smiles/2.gif ............آره ، چادر با همه متلک و زخم و زبون هایی که برات داره ، با همه فحش و توهین هایی که بعضی وقتا برات داره ، با همه سختی نگه داشتن که برات داره ، اما اینقدر راحتی و آرمش خیال برات میاره که اگر تجربه اش کنی نمیتونی با هیچ چیز عوضش کنیhttp://static.cloob.com//public/images/smiles/1.gifالبته چادر این روز ها غیر از اینکه یه پوشش هست ، یه نماد هم هست ، غیر از اینکه باید قدر آرامش این پوشش رو بدونیم ، باید حواسمون باشه نماد یه تفکر هستیم ، تفکر بسیجی ( که دشمن تمام تلاشش رو میکنه این تفکر و توی دخت رو پسر ما از بین ببره) که باید قدر جفتش رو با هم بدونیم http://static.cloob.com//public/images/smiles/1.gifآره من انتخابم رو کردم و از خدا می خوام لیاقت این رو داشته باشم ، این انتخابم رو همیشه درست حفظ کنمhttp://static.cloob.com//public/images/smiles/1.gif
پی نوشت1 : دیشب وقتی یه فیلم دیدم ، که مرتب باید می رفتن زندان برای ملاقاتی و چادر می کردن سرشون و بعدش با عصبانیت چادر رو در می آوردن و پرت می کردن یه گوشه ، دیدم حیفه از لذت های چادر نگم . http://static.cloob.com//public/images/smiles/1.gifپی نوشت 2: پارسال 13 آبان توی دانشگاه شیراز اغتشاش بود( ابته بعدا فهمیدم هیچ کدوم دانشجو نبودن!!) خیابون رو بسته بودن و ماشین رد نمی شد ، رفتم جلوی جمعیتی که شعار می دادن ، اون طرف نرده بودن ، یه دفعه توی این خیابون خلوت چشمون به من افتاد ، هیچ نمادی هم همراهم نبود که نشون بده کدوم طرفی هستم! صدای شعارشون رفت بالا!!! خندم گرفته بود . اونجا باز هم به چشم خودم دیدم که چقدر این چادر دشمن رو عصبانی می کنه ، تو دلم گفتم : تا کور شود هر آنکه نتواند دید

ارگان
2nd April 2013, 10:21 PM
ممنون خیلی زیبا بود
راسش خیلی وقت بود احتیاج به یه دلگرمی داشتم تا محکمتر از قبل چادرمو نگه دارمو بهش افتخار کنم.

سمیه نجفی
2nd April 2013, 11:05 PM
من هم چادري هستم وبا وجود هر شرايطي حاضر نيستم يه لحظه درش بيارم

شايد بهم بخنديد اما چادر واسم حكم يه باديگارد داره يه پوشش محكم وعالي كه هميشه قابل تحسين هستش

از بچگي چادر سفيد گل گلي داشتم ميپوشيدم يادمه وقتي با بابام بازي ميكردم چادر ميپوشيدم وميشدم مادربزرگ

از راهنمايي ديگه جدي شد و تا هميشه هم ادامه داره

- - - به روز رسانی شده - - -

من هم چادري هستم وبا وجود هر شرايطي حاضر نيستم يه لحظه درش بيارم

شايد بهم بخنديد اما چادر واسم حكم يه باديگارد داره يه پوشش محكم وعالي كه هميشه قابل تحسين هستش

از بچگي چادر سفيد گل گلي داشتم ميپوشيدم يادمه وقتي با بابام بازي ميكردم چادر ميپوشيدم وميشدم مادربزرگ

از راهنمايي ديگه جدي شد و تا هميشه هم ادامه داره

***wanton74***
2nd April 2013, 11:30 PM
بشنو از چادر که در توصیف زن تار و پودش با تو می گوید سخن


تار و پودم را شرافت تافته تا شرافت را به عصمت بافته

در کلاس حفظ تقوی و شرف دختران درند و چادر چون صدف

بهترین سرمایه زن چادر است زانکه زن را زینت زن چادر است

چادر از بهر زنان الزامی است بهر زن بی چادری ناکامی است

حفظ چادر در سرای اقتدار دختران را هست تاج افتخار

حفظ چادر حفظ دین و مذهب است شیوه زهرا و درس زینب است

حفظ چادر حافظ ناموس هاست پاسدار حیله جاسوس هاست

حفظ چادر نص قرآن مجید قفل جنت را بود تنها کلید

حفظ چادر سد فحشا می شود رو سفیدی نزد زهرا می شود

حفظ چادر چاره ساز کار هاست حافظ گل از هجوم خارهاست

حفظ چادر زخم ها را مرحم است دست رد بر سینه نامحرم است

حفظ چادر التیام درد هاست سد محکم در بر نامرد هاست

- - - به روز رسانی شده - - -


بشنو از چادر که در توصیف زن تار و پودش با تو می گوید سخن


تار و پودم را شرافت تافته تا شرافت را به عصمت بافته

در کلاس حفظ تقوی و شرف دختران درند و چادر چون صدف

بهترین سرمایه زن چادر است زانکه زن را زینت زن چادر است

چادر از بهر زنان الزامی است بهر زن بی چادری ناکامی است

حفظ چادر در سرای اقتدار دختران را هست تاج افتخار

حفظ چادر حفظ دین و مذهب است شیوه زهرا و درس زینب است

حفظ چادر حافظ ناموس هاست پاسدار حیله جاسوس هاست

حفظ چادر نص قرآن مجید قفل جنت را بود تنها کلید

حفظ چادر سد فحشا می شود رو سفیدی نزد زهرا می شود

حفظ چادر چاره ساز کار هاست حافظ گل از هجوم خارهاست

حفظ چادر زخم ها را مرحم است دست رد بر سینه نامحرم است

حفظ چادر التیام درد هاست سد محکم در بر نامرد هاست

***wanton74***
2nd April 2013, 11:31 PM
در خیابان چهره آرایش مکن از جوانان سلب آسایش مکن


زلف خود از روسری بیرون مریز در مسیر چشم ها افسون مریز
یاد کن از آتش روز معاد جلوه ی گیسو مده در دست باد
خواهرم دیگر تو کودک نیستی فاش تر گویم عروسک نیستی
خواهرم،این لباس تنگ چیست؟ پوشش چسبان و رنگارنگ چیست؟
خواهرم،اینقدر تن نازی مکن با اصول شرع لج بازی مکن
خواهرم ای عاشق دین مبین یک نظر ازواج پیغمبر ببین

از پست خيلي خوبتون ممنون آقا سيد[golrooz]
من چادريم خيليييييم چادرمو دوست دارم و حاضر نيستم به هيچ عنوان كنار بذارمش به قول دوستمون با اين پست منم پشتم بيشتر گرم شد
واقعا ممنون[golrooz]

آسد مرتضي
8th April 2013, 10:18 PM
از بچگي به خاطر محيط خانوادگيم از چادر خوشم ميومد

اولين چادرمو تو 9 سالگي عمه م برام دوخت يه چادر سفيد با گلاي ريز آبي
بعد اون چند ماه بعد مادربزرگم يه چادر آبي با گلاي قرمز بهم داد كه بيرون ازش استفاده ميكردم
اون موقع تو مشهد زندگي ميكرديم كه هروقت با اون چادر ميرفتيم حرم خادماي آقا با محبت واحترام باهام رفتار ميكردن واينم جرقه ي بعدي بود
ولي اصلي ترين زمانش برميگرده به 12 سالگيم يه بار شوهرخاله ي مرحومم به مامانم گفت خيلي دلم ميخواد دخترتو با چادر ببينم
يه هفته بعد مادرم يه چادر مشكي سرم كرد وقتي رفتيم خونه ي خالم ...
شوهرخالم گفت به خدا الان فكر ميكنم دختر خودمه من گفته بودم چادر ولي شما چادر مشكي سرش كردين ...
اونروز اونقدر تشويقم كرد كه من ديگه چادرمو همه جا سرم كردم الان عاشق چادرمم
درسته كه با چادر خيليا لقب امل بهم دادن وگاهي هم واقعا جمع وجور كردنش برام سخت بود مثلا توي گردش وباغ وكوهنوردي واينجور جاها واقعا دست وپاگير بود ولي الان كه فكرشو ميكنم واقعا مديون شوهر خالم هستم با اون تشويقاش ...
خانوادم مذهبي هستن وپدر ومادرم هردو سيد ولي چادرم بهم اجباري نبوده ونيست الانشم بخوام چادرمو واكنم هيچي نميگن ولي الان جوريه كه اگه بي چادر باشم احساس ميكنم همه دارن نگام ميكنن ومعذب ميشم ....
ميتونم بگم اين بزرگترين افتخارم تو زندگيمه.......

kamanabroo
9th April 2013, 04:47 PM
چقدر زیباتر میشه که خانم هایی که تو سایت هستن بیان و نسبت به چادر و چادری بودن خودشون نظر بدن. و داستانهای زیبا و خاطره هایی که براشون به یاد موندنی هست رو بگن.

این تاپیک رو باید خانم ها امون ندن ! اونقد حرف بزنن که ... پس کجایید؟! داستان... خاطره ... تاثیرات... آثار... خوبیها... چادر...

منتظر هستیم (البته با اجازه آسد مرتضی گل [golrooz])

بانوی خیال
9th April 2013, 05:01 PM
منم چادریم
راستش اولش به اجبار سرم میکردم و اصلا راضی نبودم اما یه شب یه خوابی دیدم که خیلی روم تاثیر گذاشت
الان دیگه به هیچ دلیلی حاضر نیستم از خودم جداش کنم

aty.a
9th April 2013, 05:15 PM
تقدیم به همه دختران چادری

دخترک رو به من کرد و گفت : واقعا آقا؟!
گفتم : ببخشید چی واقعا؟!
گفت : واقعا شما بچه بسیجی ها از دخترای چادر به سر بیشتر از ما خوشتون میاد ؟
گفتم : بله
گفت : اگه آره، پس چرا پسرایی که از ما ها خوششون میاد از کنار ما که می گذرند محو ما میشن، ولی همین خود تو و امثال تو از چند متری یه دختر چادری که رد میشید فقط سر پایین می اندازید و رد میشید!
گفتم : آره راست میگی، سر پایین انداختن کمه!
گفت :کمه؟ببخشید متوجه نمیشم؟
گفتم : برای تعظیم مقابل حجاب حضرت زهرا(س) باید زانو زد حقاکه سرپایین انداختن کمه...
یازهرا(س)

aty.a
9th April 2013, 05:26 PM
یکی بود، یکی نبود، یه دختر کوچولو ی10 ساله بود ( که البته از نظر خودش خیلی بزرگ شده بود) . اون توی یه خونواده ی میشه گفت مذهبی، بزرگ شده بود و مادرش چادری بود.
اون دخترک 10 ساله هر وقت به مادرش نگاه می کرد که چقدر زیبا اون چادر مشکیشو رو سرش انداخته ، آرزو می کرد ای کاش اونم یه چادر داشت. وقتی بعد از مدت ها این موضوع رو به مادرش گفت، مادرش با خوش حالی، خودش دست به کار شد و یه چادر مشکی خوشگل براش دوخت.
خلاصه دخترک قصه ما اوایل خیلی چادرش رو دوست داشت و از این که صاحب یه چادر شده بود، به قول خودش داشت از خوش حالی بال در می آورد.
اما کم کم دید وقتی می خواد با بچه ها بازی کنه، یا لباس های نو می پوشه که دوست داره همه ببینن، دلش می خواد چادرشو در بیاره.
حدود 11 سالش بود که دیگه از چادر خسته شده بود و می خواست یه جوری به مادرش بگه دیگه چادر دوست نداره.
اما وقتی می دید مادرش مرتب بهش گوشزد می کنه که هر جا بری باید چادر بپوشی چون خودت قول داده بودی، می ترسید این موضوع رو به مادرش بگه. اون هر جا می رفت چادر می پوشید به جز مدرسه، که اونم مامان بهش اجازه داده بود.
اما دوران راهنمایی رو با چادر می رفت مدرسه و هرقدر بزرگ تر می شد احساس می کرد دوباره داره علاقه ی اولیش به چادر بر می گرده. حتی اون یه واسطه شد تا به خواست خدا بهترین دوستش هم چادری شه.
سال سوم راهنمایی بود که احساس می کرد عاشق چادرش شده اما می دید که دوستش امسال خیلی به چادرش اهمیت نمیده. یه روز می پوشه، ده روز نمی پوشه.
ولی اون همچنان عاشق چادرش بود و خدا را شکر می کرد که وقتی 11 سالش بود چیزی به مادرش نگفت.
و اما چی شد که دیوونه چادرش شد:
سال 91 و فکر می کنم بهمن ماه بود ،برادر بزرگترش که از سه سال پیش طلبه شده بود از قم برای دیدن خونوادش به شهرستان اومد.
اون روز داداش مهربونش به اون یه هدیه داد و ازش خواست که خیلی خوب ازش مراقبت کنه. هدیه اون یه کتاب بود؛ "کتاب چی شد چادری شدم؟ (http://khaterechador.blogfa.com/post-214.aspx)"
دختر 14 ساله ی ما اول خیلی اون کتاب براش مهم نبود. اما تو تعطیلات عید سال 92 یه شب شروع کرد به خوندن کتاب . اون قدر خوند که عاشق اون کتاب شد.
چندین روز بود که کارش شده بود خوندن خاطره ها. وقتی 90 درصد اونا رو خوند دیگه دلش جا نگرفت و صبرش تموم شد. رفت پشت میز کامپیوترش نشست و مستقیم رفت سراغ اینترنت. یه ایمیل فرستاد به

chadoreman@yahoo.comو نوشت که چی شد دیوونه چادرش شد.
آره، من، من امروز می نویسم برای خدای خوبم ، برای امام زمانم، برای داداش گلم و برای شما، شما دوستای عزیزم، که از همتون ممنونم.
من دیوونه ی چادرم هستم و هیچ وقت اونو از خودم جدا نمی کنم. من حالا دیگه اون پارچه مشکی رو با افتخار روی سرم می اندازم و از ته دلم فریاد میزنم که دیوونشم.
راستی من می خوام اون کتاب رو به دوستم هدیه بدم تا اون هم مثل من دیوونه ی چادری بشه که توی کمدش خاک گرفته.

عبدالله91
9th April 2013, 05:29 PM
http://uc-njavan.ir/images/5vanua6qblqyfsw3rcm.gif



زمان شاه بود . داشتیم در خیابون قدم می زدیم . خانم بی حجاب داشت جلومان راه می رفت .

فاطمه رفت جلو و بدون هیچ مقدمه ای ازش پرسید : « ببخشید خانم ، اسم شما چیه ؟ »

خانم با تعجب جواب داد : «زهرا،چطور مگه چیه؟»

فاطمه خندید و گفت:« هم اسمیم ».

بعد گفت : «می دونی چرا روی ماشینا، چادر می کشند؟ »

خانم که هاج و واج مانده بود گفت:«لابد چون صاحبشون می خوان سرماو گرما و گرد و غبار و اینجور چیزا به ماشینشون آسیب نزنه ».

فاطمه گفت: «آفرین! من و تو هم بنده های خدا هستیم و خدا بخاطر علاقه اش به ما، پوششی بهمون داده تا با اون از نگاه های نکبت بار بعضیا، حفظ شویم و آسیبی نبینیم . خصوصا هم نام حضرت فاطمه سلام الله علیها هم هستیم …»

بعدها که اون خانم رو دیدم محجبه شده بود .

«شهیده فاطمه جعفریان»

برگرفته از کفش های به جا مانده در ساحل ، ص۱۷

آن شرلی
9th April 2013, 05:29 PM
سلام
ممنون از شما به خاطر این پست مفیدتون!
من این کتاب رو دارم
خاطراتش باارزشه...[golrooz]

aty.a
9th April 2013, 09:27 PM
داشتم سجاده آماده می کردم برای نماز، همین که چادر مشکی ام را از سر برداشتم تا چادر نماز بر سر کنم گفت: این همه خودت را بقچه پیچ می کنی که چی؟
بر گشتم به سمت صدا، دختری را دیدم ک در گوشه ی نمازخانه نشسته بود.
پرسیدم: با منی؟
گفت: بله! با تو ام و همه ی بیچاره های مثل تو که گیر کرده اید توی افکار عهد عتیق! اذیت نمی شوی با این پارچه ی دراز دور و برت؟ خسته نمی شوی از رنگ همیشه سیاهش؟
تا آمدم حرف بزنم گفت: نگاه کن ببین چقدر زشت می شوی ، چرا مثل عزادارها سیاه می پوشی؟ و بعد فقط بلدید گیر بدهید به امثال من.
خندیدم و گفتم: چقدر دلت ﭘُر بود دوست من! هنوز اگر حرف دیگری مانده بگو.
خنده ام را که دید گفت: نه! حرف زدن با شماها فایده ندارد.
گفتم: شاید حق با تو باشد عزیزم. پرسیدم ازدواج کردی؟ گفت: بله.
گفتم من چادر را دوست دارم. چادر؛ مهربانیست.
با سرزنش نگاهم کرد که یعنی تو هم مثل بقیه ای...
گفتم؛ چادر سر می کنم، به هزار و یک دلیل. یکی از دلایل چادر سر کردنم حفظ زندگی ِ توست.
با تعجب به چهره ام نگاه کرد.
پرسیدم با همسرت کجا آشنا شدی؟ گفت: فلان جا همدیگر را دیدیم، ایشان پیشنهاد ازدواج داد، من هم قبول کردم.
گفتم خوب؛ خدا قبل از دستور دادن به من که خودم را بپوشانم به مرد ها می گوید؛ غض بصر داشته باشید یعنی مراقب نگاهتان باشید. تکلیف من یک چیز است و تکلیف مردان یک چیز دیگر. این تکالیف مکمل هم اند، یعنی اگر مردی غض بصر نداشت و زل زد به من، پوشش من باید مانع و حافظ او باشد، و من اگر حجاب درست و حسابی نداشتم، غض ِ بصر مرد و کنترل نگاهش باید مانع و حافظ من باشد.
همسر تو، تو را "دید"، کشش ایجاد شد، و انتخابت کرد. کجا نوشته شده است که همسرت نمی تواند از تماشای زنانی غیر از تو لذت ببرد، وقتی مبنای انتخاب برای او نگاه است؟!
گفت: خوب... ما به هم تعهد دادیم.
گفتم: غریزه، منطق نمی شناسند، تعهد نمی شناسد. چه زندگی ها که به چشم خودم دیدم چطور با یک نگاه آلوده به باد فنا رفت.
من چادر سر می کنم، تا اگر روزی همسر تو به تکلیفش عمل نکرد، و نگاهش را کنترل نکرد، زندگی تو، به هم نریزد. همسرت نسبت به تو دلسرد نشود. محبت و توجه اش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود. من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستان زیر چادری که بیشتر شبیه کوره است از گرما هلاک می شوم، زمستان ها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش کلافه می شوم، بخاطر حفظ خانه و خانواده ی تو. من هم مثل تو زن هستم. تمایل به تحسین زیبایی هایم دارم. من هم دوست دارم تابستان ها کمتر عرق بریزم، زمستان ها راحت تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم. من روی تمام ِ این علاقه ها خط قرمز کشیدم، تا به اندازه ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای زندگی تو باشم.
سکوت کرده بود.
گفتم؛ راستی... هر کسی در کنار تکالیفش، حقوقی هم دارد. حق من این نیست که زنان ِ جامعه ام با موهای رنگ کرده ی پریشان و صد جور جراحی ِ زیبایی فک و بینی و کاشت گونه و لب و آنچه نگفتنیست، چشم های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند.
حالا بیا منصف باشیم. من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟
بعد از یک سکوت طولانی گفت؛ هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم ... راست می گویی...

aty.a
9th April 2013, 09:31 PM
دختر با نازبه خدا گفت
چطور زیبا می آفرینی ام و انتظار داری خود را برای همگان زیباییم نباشد؟؟؟
خدا گفت:زیبای من! تو را فقط برای خودم آفریدم
دخترك،پشت چشمی نازك كرد و گفت:خدا كه بخل نمی ورزد،بگذار آزاد باشم
*خدا چادر را به دخترك هدیه داد*
دخترك با بغض گفت:با این؟اینطور كه محدودترم.
اصلا می خواهی زندانی ام كنی؟یعنی اسیر این چادر مشكی شوم ؟؟؟؟
.خدا قاطع جواب داد:بدون چادر،اسیر نگاه های آلوده خواهی شد...
هر چیز قیمتی را كه در دسترس همه نمی گذارند.تو جواهری
دخترك با غم گفت:آخر...آخر،آنوقت دیگر كسی مرا دوست نخواهد داشت.
نه نگاهی به سمت من خواهد آمد و نه كسی به من توجه میكند
خدا عاشقانه جواب داد:من خریدار توام
!منم كه زود راضی می شوم و نامم سریع الرضاست
آدمیانند و هزاران نوع سلیقه.هرطور كه بپوشی و بیارایی،
باز هم از تو راضی نمی شوند.
اصلا مگر تو فقیر نگاه مردمی؟آن نگاه ها مصدومت میكند
دخترك آرزویش را به خدا گفته بود
و می خواست چونان فرشته ای محبوب جلوه كند

aty.a
9th April 2013, 11:32 PM
بی بی جان!
ای که گریه می کنی شامگاه و روز هم
بوی دود می دهد چادرت هنوز هم....
یا فاطمه

aty.a
10th April 2013, 11:06 AM
حجاب
همان چادری بود که پشت در خانه سوخت
ولی از سر فاطمه س نیفتاد
السلام علیک یا فاطمه الزهرا

شاپرک1
10th April 2013, 06:43 PM
اتفاقا ما یه همکار تو آزمایشگاه داریم چادریه... هیچ جوری حاضر نیست چادرش را دربیاره... همه کاراش خیلی خوبه و همه خیلی دوست دارن باهاش همکاری کنن.... کلی منّتش را کشیدند بیاد اینجا کار کنه........ اما از وقتی مسئولین بهش گیر دادن نباید تو ازمایشگاه با چادر بیاد اونم اصلاً نمیاد........... به نظرتون کارش درسته؟ راه دیگه ای واسه این کار نیست؟

kamanabroo
10th April 2013, 06:53 PM
اتفاقا ما یه همکار تو آزمایشگاه داریم چادریه... هیچ جوری حاضر نیست چادرش را دربیاره... همه کاراش خیلی خوبه و همه خیلی دوست دارن باهاش همکاری کنن.... کلی منّتش را کشیدند بیاد اینجا کار کنه........ اما از وقتی مسئولین بهش گیر دادن نباید تو ازمایشگاه با چادر بیاد اونم اصلاً نمیاد........... به نظرتون کارش درسته؟ راه دیگه ای واسه این کار نیست؟


خیلی خوبه..

به نظر من در درجه اول باید سعی کنیم شرایط رو برای خودمون و طبق دین وفرهنگمون مهیا کنیم. یعنی نگاهمون طوری باشه که بتونیم شرایط رو برای حتی همین خانمی که چادری هم هستن فراهم کنیم که چادری وارد بشن.

در مرتبه بعد ایشون هم می تونن با استفاده از چادرهای مدل جدیدی که خیلی کار چادر گرفتن رو راحت کرده و دست و بال آدم رو هم نمی گیره استفاده کنند.

یا حتی برای محیط نمایشگاه یک چادر سفید رنگ و مورد تایید آزمایشگاه استفاده کنند.


حالا از همه اینا گذشته، مسئولین آزمایشگاه چرا گیر دادن که با چادر نیاد؟!!!

سونای
10th April 2013, 07:35 PM
اتفاقا ما یه همکار تو آزمایشگاه داریم چادریه... هیچ جوری حاضر نیست چادرش را دربیاره... همه کاراش خیلی خوبه و همه خیلی دوست دارن باهاش همکاری کنن.... کلی منّتش را کشیدند بیاد اینجا کار کنه........ اما از وقتی مسئولین بهش گیر دادن نباید تو ازمایشگاه با چادر بیاد اونم اصلاً نمیاد........... به نظرتون کارش درسته؟ راه دیگه ای واسه این کار نیست؟

سلام دوست عزیز
اگه دوستشون هستین و شمارشونو دارین حتما بهشون اطلاع بدین که با چادر سفید توی آزمایشگاه حضور داشته باشن ... و اگه چادر ساده استفاده میکنن شما کمک کنید پشت چادرشون یه گیره بزنید که خیلی چادر پهن نشه و به این طرف اونطرف نگیره
دیگه فکر نمیکنم مسئول آزمایشگاه ممانعتی داشته باشن....
چون هم چادر سفید هست و مشخصه که ایشون جز پرسنل هستن و هم کوچیکترین آلودگی رو سفیدیه چادر نشون میده .. هم وقتی پشت چادر یه گیره میزنن چادر خیلی به اطراف کشیده نمیشه و مشکلی واسه شعله ها و بلند کردن گرد و خاک و گرفتن احتمالی به وسایل و... ایجاد نمیشه...
یکی از دوستای من هم همین مشکل رو داشت.. و چون ما خیلییییییییییییییییییییی دوسش داشتیم و واقعا خانوم بود کلی فکر کردیم و به این نتیجه رسیدیم...[cheshmak] اولش خب یجوری بود براش چادر سفید ولی خدارو شکر این مشکل که بیشتر ازاینکه واسه ایشون باشه واسه ما بود... حل شد...
ایشالله این دوست شما هم بر میگردن...آمین[golrooz]

مهندس نوجوان
10th April 2013, 09:30 PM
اتفاقا ما یه همکار تو آزمایشگاه داریم چادریه... هیچ جوری حاضر نیست چادرش را دربیاره... همه کاراش خیلی خوبه و همه خیلی دوست دارن باهاش همکاری کنن.... کلی منّتش را کشیدند بیاد اینجا کار کنه........ اما از وقتی مسئولین بهش گیر دادن نباید تو ازمایشگاه با چادر بیاد اونم اصلاً نمیاد........... به نظرتون کارش درسته؟ راه دیگه ای واسه این کار نیست؟

مسلمه که هزارتا راه هست
کاری نداریم که چرا مسعولین آزمایشگاه گیر دادن ولی این خانم میتونه از مانتو های گشاد استفاده کنه که به قول امروزی ها توش گم بشه
همون هایی که توی فیلم های قدیمی همیشه تن بازیگر ها می بینیم
با یک مقنعه بلند
این جوری دیگه مشکلی براش پیش نمیاد

شاپرک1
12th April 2013, 06:27 AM
ممنون از راهنمایی هاتون. واقعاً ما هم موندیم چرا به این چیزا گیر می دن. این همکارمون خودش از اول گفته بود چادرشو در نمیاره اونا هم قبول کرده بودن، کم کم شروع کردن به گیر دادن و میگن فانون آزمایشگاه روپوش تنهاست. شاید فکر می کردن به مرور زمان نرم میشه یا مثلاً به خاطر کارش یا پتنت و ... کوتاه میاد. در هر حال ما هم اینا را خیلی بهش گفتیم اما میگه من حاضرم چادر ملی ( البته سیاه) سر کنم اما چادر سفید یا روپوش گشاد که یه عده بخوان دست بگیرن و مسخره کنن، نه! آخه یکی از استادا همین پیشنهاد چادر سفید را بهش داده بود، یه استاد دیگه به تمسخر گفته بود مگه اینجا حجه!! یا یه همچین چیزی...... مقنعه بلند را که اصلاً اجازه نمی دن، تازه یه مدته مطرح شده مقنعه ها باید تو روپوش باشه اما خب هنوز در حد حرفه. میگه مردهای آزمایشگاه که محرم تر از بقیه نیستند. اینطوری کم کم چادر تو قشر فرهیخته کمرنگ میشه و خودشون هم نمی دونن واسه چی چادر سر می کنن........ ای کاش یکی این وسط کوتاه بیاد یا یه قانون درست و حسابی یا یه طراحی لباس خوب یا هرچیزی که این بچه قبول کنه. فکر کنم بهترین راهش همینه که یه قانونی بذارن که مثلاً اگر چادر یه ویژیگی هایی داشته باشه... چه می دونم مثلاً خیلی بلند نباشه، برای آزمایشگاه فقط باشه و ... هرکی بخواد می تونه با چادر در آزمایشگاه کار کنه.

آسد مرتضي
13th April 2013, 09:19 PM
رسیدن من به چادر همراه با گذروندن مراحل مختلف ( و رسیدن به مراتب مختلف) بوده... دونه دونه گذروندن مراحل مختلفمو تعریف میکنم...(پله پله رفتم تا رسیدم به چادر)

این داستان من:

توی مدرسه مون جزو اولین نفرهایی بودم که توی دوران دبیرستان ابروهامو برداشتم... میرفتم مدرسه یه ته آرایش هم داشتم (اهل آرایش نبودم. فقط یه کم ته آرایش...) موهامم که همیشه بیرون بود... یعنی مقنعه ام فرق سرم بود!

یادمه وقتی جشن فارغ التحصیلی با صورت آرایش کرده و مانتوی کوتاه (یه کم پایین تر از کمر) رفته بودم دانشگاه، یکی از مسئولین شاکی شده بود که من چرا با این وضع اومدم؟؟؟!!! آزاده ذاکر به اون مسئول گفته بود که : شما خودتون چرا آرایش دارید؟مسئوله گفته: من فرق دارم. آزاده جواب داده که: فرقی بین شما دوتا نیست.. شما فارغ التحصیلید... اونم فارغ التحصیله...


توی مدرسه ی تیزهوشان درس میخوندم برای همین ازم توقع داشتن که یه دانشگاه خوب (یا یه رشته ی خوب) قبول بشم. منم رتبه ی کنکورم بد شد. و برای توقعی که ازم بود موندم برای سال بعد (البته این توقع فقط خارجی نبود. و خودمم هم شامل متوقعین بودم)



سال پشت کنکور رفتم یه آموزشگاه (تا از فضای درس زیاد فاصله نگیرم) دو تا از اساتید مرد اون آموزشگاه؛ کلی خاطرخواه توی آموزشگاه داشتن (یعنی بچه ها دوسشون داشتن)

روزهای اول حالت عادی خودم میرفتم اونجا (مانتو تنگ.. ته آرایش.. موها هم که بیرون)

فکر کنم روز دوم بود که فهمیدم، دخترهای اونجا آرایش میکنن تا خودشون رو به استاد نشون بدن و استاد از قیافه شون خوششون بیاد

حالم از هرچی آرایش (جلو نامحرم) بود به هم خورد!!! هنوزم که هنوزه حالم به هم میخوره... من ظاهرم هرجوری بود ، برای زیبا بودن خودم بود. نه برای جلب توجه کردن. حالم از جلب توجه کردن (اونم برای دوتا مردی که زن دارن ) بهم خورد. با خودم فکر کردم؛ وقتی عده ای برای جلب توجه آرایش میکنن، یعنی آرایش ابزاری برای جذب نامحرم هستش... حالا اگه کسی پیدا بشه و قصدش جذب نامحرم نباشه. ولی از ابزار جذب نامحرم استفاده کنه؛ ناخواسته به اون مقصد شوم رسیده. برای همین آرایش رو برای همیشه گذاشتم کنار...


گذشت... کنکور دادم و رفتم دانشگاه...

ترم اول، استاد تفسیر موضوعی قرآن یه سری موضوع بهمون میداد تا در موردش فکر کنیم و جواب بیاریم. من برای پیدا کردن مطلب در مورد مسائلی که استادمون میداد، به اینترنت میرفتم و به سایتهای مختلف سر میزدم و مطالب مختلف رو میخوندم.

کلی از نظر اعتقادی رفتم بالا.. کلی چیز یاد گرفتم


از نظر اعتقادی رفتم بالا... اما به همه چیز نرسیده بودم. فکر کنم جزو معدود کسایی بودم که در دوران انتخابات، موهام از روسریم بیرون بود و پرچم ایران دور پیشونیم میبستم


رفتم اعتکاف... توی دوران اعتکاف مدام دوتا چیز از خدا میخواستم... یکی اینکه: منو بنده ی خودش کنه... دوم اینکه: اگه پوشوندن مو جزو حجاب هستش، معرفتشو بهم بده

مدت زمانی طول نکشید که کتاب مسئله حجاب استاد مطهری رو خوندم.

با خوندن اون کتاب به این رسیدم که از نظر اسلام بایــــــــــــــــــــــ ــد موهام رو کامل بپوشونم.

(آخه من همیشه با خوندن آیات حجاب در قرآن به این میرسیدم که باید یه چیزی روی سرمون باشه... و با خودم فکر میکردم ؛ وقتی حجاب انقدر برای خدا مهم بوده که اومده نام تک تک محارم رو اورده؛ پس اگه قرار بود همه ی موهامونو بپوشونیم، خدا تو قرآنش میگفت و لازم نبود بریم سراغ احادیث و روایات.. اگه پوشوندن کل مو لازم بود خدا نمیومد فقط بگه جلباب هارو به هم نزدیک کنید)

اما با خوندن اون کتاب به این رسیدم که باید موهامو بپوشونم

خب خداروشکر تسلیم آموخته ام شدم و موهامو از اون به بعد پوشوندم

رفتم چند دست مانتوی مناسب ( و به قولی اسلامی) خریدم

{البته وقتی الان به اون مانتوها نگاه میکنم تعجب میکنم که چه جوری اونموقع این مانتو ها رو اسلامی حساب میکردم!!}

چندماه گذشت..

سال 88 داشتم میرفتم جنوب (راهیان نور... زیارت شهدا)

رفتم یه مانتوی خیلـــــــــــــــی گشاد خریدم تا حرمت اونجا حفظ بشه... (اما بازهم الان توی اون مانتو، گشادیی رو که قبلا میدیدم نمیبینم http://montaazer.mihanblog.com/public/public/rte/images_new/smiles/4.gif )

یه خورده از سفرمون که گذشت، یه بار از دوستام خواستم اگه چادر اضافی دارن بهم قرض بدن تا اونجا با چادر باشم....

و بقیه ی سفر رو با چادر اضافی یکی از دوستانم گذروندم.

یه جا رفتیم تازه چندتا شهید پیدا کرده بودن

اونجا از شهدا خواستم اگه واقعا چادر حجاب برتر هستش، معرفتشو بهم بدن

وقتی از سفر برگشتم نتونستم بدون چادر جایی برم

حتی صبر نکردم تا بریم و یه چادر نو بخرم و سر کنم. با یه چادری که گوشه ی کمدم بود و باهاش زیارتهامو میرفتم، شروع کردم و بیرون رفتم


الان که الانه عاشق چادرم هستم

از خدا میخوام هیچ وقت من و چادر رو از هم جدا نکنه
بدجوری دوسش دارم

آسد مرتضي
14th April 2013, 10:48 PM
سلام
من خیلی وقت نیست که چادر سرم میکنم البته یکی دو ماهی هم روش فکر کردم
خانوادم راضی نیستن از این موضوع
میگن با مانتو هم حجابت رعایت بود
ولی من ماه رمضون" شب قدر اول" امسال گفتم یه تغییری تو خودم بدم
شبی یک جزء قرآن که می خوندم
اون شب دلم می خواست ببینم خدا دوست داره من چه جوری باشمسوره ی احزاب رو خوندم
که گفته بود راجع به جلباب برای خانم هاحس کردم که یه نشونستصمیمم رو محکم کردم

kamanabroo
15th April 2013, 11:31 PM
http://hadinet.ir/i/attachments/1/1363896410912742_large.jpg

پورفسور گندمکار
16th April 2013, 12:06 AM
سلام
منم این کتاب رو خوندم و خیلی هم خوشم اومده. حتی بعضی جاهاش گریه م هم گرفت.بعد از اینکه کتاب رو خوندم دادم تا دوستای دیگه م هم بخونن و بعدش به بچه های دیگه هم بدن تا اونا هم از این کتاب استفاده کنن. چند وقت پیش دست یکی از بچه های دانشگاه دیدمش. خیلی خوشحال شدم اصلا فکر نمی کردم که اون این کتاب رو بخونه

آسد مرتضي
19th April 2013, 10:10 PM
من حجابم خوب نبود .

سال اخر دبیرستان بودم سال 82 تو یک تصادف خواهرمو از دست دادم خیلی بدتر شدم
نه اینکه بخوام انتقام بگیرم و لج کنم و اینا، نه! فقط میخواستم سرم گرم بشه بیشتر ارایش میکردم بیشتر بیرون میرفتم خلاصه وضعیت خوبی نداشتم ولی همیشه دخترای چادری رو که میدیدم انقدر ساده و راحتن حسرتشونو میخوردم.
مامان بابام ناراحت بودن از وضعیتم.
ولی خدا شاهده هیچ وقت نمازمو ترک نکردم.این خیلی مهمه.
عید 85 مامانم رفت کربلا اونجا به امام حسین گفته بود روم نمیشه بیام توی حرمت، دخترمو هدایت کن.
اعتکاف شد و من خیلی ناخواسته نام نویسی کردم. اسم امام علی که میومد اشک امانم نمی داد من اونجا حجاب نخواستم ولی همه چیز یک جا بهم داده شد.
خلاصه وقتی اومدم خیلی نگران بودم که با بیرون رفتنم ثواب اعتکافم باطل بشه.
کم کم ارایشمو کم کردم و هد زدم به موهام.
کلاسی هم که میرفتم رو کم کم رها کردم چون مختلط بود.
کم کم ذوق چادر اومد توی دلم.
محرم شد رفتم روضه با چادر . احساس کردم امام حسین جلوم ایستاده و چادر سرم میکنه . دیگه نخواستم چادرمو بردارم
عاشق چادر شدم . کاملا مسیر زندگیم تغییر کرد.
الان به لطف خدا زندگیه خوبی دارم خدا یه شوهر خوب از اون نازنینا بهم داده میدونی چرا؟ حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرموده اند: کسانی که توبه میکنند خدا به آنها چیزهایی میدهد که به هیچ کس دیگر نمیدهد.
براتون آرزوی خوشبختی میکنم در سایه ی ایمان

aty.a
24th July 2013, 07:06 AM
من هم تازه چادری شدم
ماجرای من از اونجایی شروع میشه که مادر من یه دختر خاله داره که 10 سالی هست که چادری شده من از طرز چادر سر کردنش واین که چه قدر قشنگ و منظم چادر سرش می کرد خیلی خوشم میومد
حتی باعث شد که خواهر های دیگرش رو هم چادری کنه و آروم آروم روی بیشتر دخترخاله هاش هم اثر بزاره و اونا هم چادری شدند ( البته یکی از خاله های مادرم که پسرش هم شهید شده کلا از اول مومن ومقید بودن وهستن)
اون خانوم هم مثل من اولش اصلا مقید نبود اما رشته ی دانشگاهش روش تاثیر گذاشت برای همین یک دفعه تغیبر کرد فقه و فلسفه می خوند.
الان شاید نصف فامیلهای مادرم چادری هستند.خلاصه من اول با دیدن دختر خاله ی مادرم به چادر علاقه مند شدم ( راسته که میگن مومن بعضی وقتها بدون اینکه بفهمه امر به معروف ونهی از منکر میکنه ) و خواستم که چادری بشم و همش به مادرم می گفتم که می خوام چادری بشم و مامانم بهم می گفت (این به خاطر سنته مدتی بگذره از سرت می افته) راستش خیلی تعجب نکردم از حرفش اخه برای مادرم از اول حجاب مهم نبود و این که مومن باید دلش پاک باشه رو همیشه میگه که من اصلا بهش عقیده ندارم اصلا مگه میشه ادم کسی رو دوست داشته باشه اما همیشه هر کاری میکنه برعکس قانونهای او باشه؟
این علاقه در دل من بود تا اینکه در مدرسه مون اردویی برگزار شد و بعضی از بچه هامون رفتن شلمچه.
من نرفتم چون مادرم اجازه نداد من هم زیاد اصرار نکردم جدا از بحث احترام، زیر بار حرفم نمی رفت خلاصه که بی خیالش شدم اما چند تا از بچه هامون که شلمچه رفتن با یک مشاور اشنا شدن و از ایشان برای ما تعریف می کردند.
ماهایی که نرفته بودیم خیلی دوست داشتیم که ایشان رو ببینیم و از صحبتهایی که داشتند بهره مند بشیم. یه روز سر کلاس بودیم که مدیرمون اومد و گفت:حاج اقا داره میاد سر کلاستون تا درباره ی مسائلی با شما صحبت کنه.
بچه هایی که میشناختنش خیلی خوشحال شدن اما من اصلا خوشحال نشدم گرچه از بیکاری بهتر بود اخه معلم فیزیکمون نیومده بود.
وقتی هم اومد اصلا ازش خوشم نیومد یه جوری بود یه شکلی صحبت می کرد طرز راه رفتنش باهمه فرق می کرد حتی سلام کردنش هم متفاوت بود فقط از یک چیزی خوشم اومد اونم این بود که وقتی با یک نفر صحبت می کرد سرش پایین بود. برعکس همه که این کارو بی ادبی میدونن. ولی از نظر من اصلا این طور نیست کاش همه ی مردا این طوری باشن ادم لذت می بره از اینکه مردی تو چشمات خیره نمیشه.
جلسه ی اول حرفاش خیلی قشنگ بود اصلا خشک نبود چیزهایی می گفت که جواب خیلی از سوالاتمون بود و یه جورایی صحبتاش خیلی به دل می نشست فکر می کنم چهار جلسه ای بود که به کلاسمون اومد و منی که جلسه ی اول با اولین نگاه ازش بدم اومد خودم رفتم و جلسه ی چهارم از مدیرمون خواستم تا به کلاسمون دعوتش کنه .
خلاصه این جوری باهاشون اشنا شدم و درباره ی مسئه ای که برام پیش اومده بود باهاشون صحبت کردم . مسئله من این بود: من دوست دارم چادری بشم اما مادرم نمیزاره...و ایشان هم بهم کمک کرد و راهنمایی ام کرد که چی کار کنم و چی بگم و حرفاشونم خیلی موثر بود چون حتی وقتی یه کدوم از مواردی که گفته رو رعایت نمی کنم ، دوباره همه چی بهم می خوره..
اما قبل از اینکه از راهنمایی های ایشان بگم بهتره کمی بیشتر درباره ی خانواده ام بگم؛ من با کمال تاسف می گم که من حتی جلوی پسر خاله ی بابامم روسری سر نمی کردم همه جور اهنگ گوش میدادم باهمه ی پسرهای فامیل دست میدادم و به مجالس مختلط می رفتم و خیلی راحت لباس نامناسب و ... خلاصه که انگار اروپاست و خانوادمم مشکلی نداشتن.
البته در خانه فامیلهای مومنمون این جوری نبودم وبه احترامشون حجابمو حفظ می کردم البته حجابی که کل موهات بیرون باشه و یه تیکه روسری سرت باشه که به درد نمی خوره.
من برنامه ی سمت خدا رو خیلی دوست داشتم و حتی به خاطر این برنامه بود که توبه کردم و نماز خوندم. الان 16 سالمه و از 14 سالگی شروع به نماز خوندن کردم. اوایل وقتی یه روز نماز نمی خوندم واسم مهم نبود اما با افتخار می گم که الان اگه حتی سر وقت نباشه عذاب وجدان می گیرم .
قبلا همیشه نماز صبحم رو با نماز ظهرم می خوندم اما الان نماز صبحمم سر وقته .می دونید ادما تغیر می کنن شاید خواست خدا بود که من با یه همچین ادمی اشنا بشم وهمه چیزم تغییر کنه .
اولین بار که چادر سرم کردم رفته بودیم قم چه قدر سختم بود با چادر اما سختیش ارزششو داشت اونجا از حضرت معصومه خواستم که کمکم کنه هیچ وقت از سرم برش ندارم می دونید دیگه دارم کم کم بهش عادت میکنم و وقتی سرم نباشه نمی تونم...
درسته که مادرم خیلی مسخره ام میکنه و من هم نمیگم مهم نیست چون که مهمه و اعتماد به نفسم اومده پایین اما باید فکر کنی که در برابر چه بزرگی داری این کارو انجام میدی پس دیگه واسه ی بنده های خدا ناراحت نشو می دونید هر وقت کسی مسخرم میکنه این و به خودم میگم تا اروم بشم .
مادر من بدون اینکه بفهمه داره با حرفاش عذابم میده .هی....
چه گریه هایی که به خاطر حرفاش نکردم چه قدر جلوی جمع خوردم میکنه ومن هیچی نمیگم حتی به خاطر حرفاش یه جورایی نزدیک بود منصرفم کنه (البته قبل از اینکه با حاج اقا اشنا بشم ) سعی میکنم دیگه به این چیزها فکر نکنم.
باورتون نمیشه به خاطر حرفاش افت تحصیلی پیدا کردم.حاج اقا بهم گفت که با مامانم زیاد بحث نکنم، دعوا نکنم. اوایل به حرفش گوش نمی دادم و هی می خواستم مادرم رو توجیه کنم تا این که دیدم به نتیجه ای نمی رسم و به حرفش گوش کردم.
یک دفعه به حرفش گوش نکردم و با مامانم بحث کردم و کلی عصابم خورد شد. هم من کلی گریه کردم، هم مامانم عصبی شد.
می دونید مطمئن هستم که اگه اینو بهتون بگم خیلی تعجب می کنید که مادرم در سن من یک بار چادری شده اما به دلیل به تمسخر گرفتن او در مقابل دوستانش و هم سن وسالانش چادرش رو بر میداره حالا فکر می کنه منم مثل اونم .حاج اقا بهم گفت که یه مدت باهاش مدارا کنم وبعد ازش بپرسم که اگه مسخرت نمی کردن آیا چادرت رو برمیداشتی؟ وقتی با مادرم درمیون گذاشتم مادرم پاسخی بهم داد که اصلا فکرش رو نمی کردم! گفت: حتی اگه مسخره ام هم نمی کردن من سرم نمی کردم چون برام محدودیت هایی داشت که اذیتم می کرد مثلا مثل نرقصیدن و...!
این چیزی بود که من از حرفاش یادمه حاج اقا بهم گفت هرچی گفت با کمال خونسردی بگم" بله مامان حق با شماست" اما من متاسفانه باز هم گوش نکردم و گفتم: نه! خب ادم کم کم شروع می کنه بعد به جایی میرسه که دیگه اهنگ هم گوش نده.
دختر خالم می گه تو از دیدگاه مادرت، یک ادم جو زده ی زدی که تظاهر به مومن بودن می کنی و کسی هستی که فقط می خواد بگه فقط من می دونم.
راست می گفت دقیقا مادرم همین جوری فکر می کنه و همش تقصیر خودمه که باهاش بحث می کنم و هی می خوام جواب بدم اما از وقتی رعایت می کنم خیلی بهتر شده ولی هنوزم منو با گذشته ی خودش مقایسه می کنه و این خیلی سخته. می دونید اگه بهم بگن دهاتی اونقدر ناراحت نمی شم اما وقتی می گن: جوگیرشدی.
از صدتا فحش برام بدتره .اولین بار که چادر سرم کردم هیچ کس تشویقم نکرد و حتی یک دفعه با دیدن من میزدن زیر خنده یا اگرم خوشحال شدن هیچی نگفتن تنها کسی که تشویقم کرد دوست صمیمیم بود که الانم تشویقم می کنه وچادرهای زیبایی با جنس عالی بهم معرفی می کنه من چادرم و از مشهد خریدم اونم با اصرار زیاد اخه می دونید قبل از اینکه ادم مقیدی بشم هم عاشق چادر مشکی بودم .
بعدا وقتی فامیلهای مومنمون من و دیدن چی کار کردن، حرفایی که میزدن خیلی به ادم انرژی مثبت می داد مثلا همون خانوم که گفتم رشته ش مذهبی بود گفت(چادرت مبارک باشه خانوم )بقیه هم می گفتن چه بهت میاد چه قدر خانوم شدی و از این جور حرفا.
راستی بابامم زیاد از چادری شدنم راضی نیست اما همیشه به عقایدم احترام میزاره و اصلا هیچی بهم نمیگه ای کاش مامانمم این جوری بود البته بعضی وقتها در برابر حرفای مامانم ازم دفاع میکنه و برام همین کافیه. ای وای مجلس های مختلطمون و چی کار کنم. برام دعا کنید من که نمیرم.

خدا حاج اقا رو نگه داره اگه ایشون نبود چه طوری می تونستم توی این فضا چادر سرم کنم فضایی که همه مسخرت می کنن می گن حاج خانوم، می گن پیر زن، میگن دهاتی و هر چی که به شما چادری ها گفتن اونم تو فضایی که هیچ کس حجاب براش مهم نیست .
الان به کمک تویی که این مطلب و می خونی خیلی احتیاج دارم فقط درخواستم اینه که من رو هم سر نمازاتون دعا کنید که به دعاتون خیلی احتیاج دارم . هیچ وقت از تمسخرهای دیگران درباره ی چادرتون ناراحت نشید هرچند که خیلی سخته اما حاج اقا یه شعر از حافظ گفت که خیلی قشنگ بود:

بر سر آنم که گر ز دست براید
دست به کاری زنم غصه سراید
بگذر این روزگار تلختر از زهر
بار دگر روزگار چون شکر اید
صبر و ظفر هر دو دو دوستان قدیمند
بر اثر صبر نوبت ظفر اید

این شعر خیلی به من کمک کرد امید وارم که به شما چادری های عزیز هم کمک کنه.التماس دعا

غزاله ارسال با ایمیل

.................................

aty.a
12th August 2013, 02:18 PM
​http://uc-njavan.ir/images/ckm5fpp6891xl8j8r2k6.jpg (http://uc-njavan.ir/)

aty.a
12th August 2013, 02:19 PM


چادر مشکی تو
برایت امنیت می آورد
خیالت راحت
گرگ ها همیشه به دنبال شنل قرمزی هستند!



http://mahdiaghdami.persiangig.com/image/barkhord%20ba%20bi%20hejabi/382430_457195194291232_1487581403_n.jpg

aty.a
12th August 2013, 02:22 PM


http://zibasaz.persiangig.com/pic/bar/1/9.gif

ديروز جنگ سخت بود
تير و ترکشها مستقيم به هرکس ميخورد و شهید ميشد
خانواده اش سرش را بالا ميگرفت
چون خانواده شهيد بودند
امروز جنگ نرم است
تير و ترکشها غير مستقيم اصابت ميکنند
به هر کس بخورد،فساد مي آورد،بي حجابي،اعتياد و...
و هر کس در اين راه بميرد
خانواده اش سرش را پایین مي اندازد

چون فرزندشان در اثر اعتياد،زياده روي در مصرف مشروب ،بي عفتي و... مرده است.

http://zibasaz.persiangig.com/pic/bar/1/9.gif



http://www.speakfa.com/i/attachments/1/1359578093398840_orig.jpg

Tadaei
12th August 2013, 03:04 PM
چندین بار پست درمورد حجاب گذاشتم هیچ استقبال نشد عجب استقبال گرمی موفق باشید

aty.a
12th August 2013, 03:29 PM
چندین بار پست درمورد حجاب گذاشتم هیچ استقبال نشد عجب استقبال گرمی موفق باشید
سلام دوست عزیز[golrooz]
تو همه جا همینه .....
پست های حجاب خیلی طرفدار نداره ولی
من که کار خودم رو انجام میدم
شاید فقط رو یه نفر هم بشه تاثیر گذاشت
اگه دوست داشتی به این لینک یه سر بزن
پشیمون نمی شید
http://www.ayehayeentezar.com/thread8248.html

✿elnaz✿
12th August 2013, 03:44 PM
منم مفتخرم[labkhand]

Tadaei
12th August 2013, 03:50 PM
سلام دوست عزیز[golrooz] تو همه جا همینه ..... پست های حجاب خیلی طرفدار نداره ولی من که کار خودم رو انجام میدم شاید فقط رو یه نفر هم بشه تاثیر گذاشت اگه دوست داشتی به این لینک یه سر بزن پشیمون نمی شید http://www.ayehayeentezar.com/thread8248.html منظورم اینه که فقط یکی دونفر تشکر کردن تعجب کردم 4 صفحه رفته. درضمن همون سایتی که معرفی کردی عضوم2 سال منتهی فعالیت ندارم.

aty.a
12th August 2013, 03:53 PM
منظورم اینه که فقط یکی دونفر تشکر کردن تعجب کردم 4 صفحه رفته. درضمن همون سایتی که معرفی کردی عضوم2 سال منتهی فعالیت ندارم.
ممنونم از توجه تون ..
موفق باشید [golrooz]

aty.a
14th August 2013, 06:18 AM
http://zibasaz.persiangig.com/pic/bar/1/9.gif


این‌طوری خوش‌تیپ تری!


گفت: اگه گفتی چی شد من بعد از این همه مدت چادر پوشیدم؟
گفتم: چه می‌دونم، لابد این‌طوری خوش‌تیپ تری!
گفت: نچ!
گفتم: خب لابد فهمیدی این‌طوری حجابت کامل‌تره مثلاً!
گفت: نچ!
گفتم: ای بابا! خب لابد عاشق یکی شدی، اون گفته اگه چادر بپوشی بیشتر دوستت دارم!!
گفت: اره تقریبا نزدیک شدی!
گفتم: آها!! دیدی گفتم همه‌ی قصه‌ها به ازدواج ختم می‌شوند؟ دیدی!!
گفت: برو بابا… دور شدی باز!
گفتم: خب خودت بگو اصلاً
گفت: یک جایی شنیدم چادر، لباس “حضرت زهرا س” ست،

خواستم کمی شبیه “ خانوم ” باشم تا بیشتر دوستم داشته باشد...!





http://zibasaz.persiangig.com/pic/bar/1/9.gif

aty.a
14th August 2013, 06:23 AM
​http://up.pfnj.ir/images/61gz3esw1zt4w4lj1hm.png

aty.a
14th August 2013, 06:25 AM
هوالدلیل

سکانس اول:


گرمای تابستان ساعت 2 بعد از ظهر
دختر چادری از فرط تشنگی رنگش پریده بود
ساکت و آرام ایستاده بود و منتظر رسیدن اتوبوس بود...آنقدر خسته به نظر میرسید که چشمانش گهگاهی سنگین میشد و روی هم میرفت
کمی آن طرف تر دختری دیگر گوشه شالش را باز کرده بود و خود را باد میزد
مانتوی نازکش را نسیم کمی که می آمد به هوا میبرد و بوی عطرش فضا را پر کرده بود
با صدای آرامی از وضع هوا شکایت میکرد
رو به دختر چادری کرد و گفت:انگاری خیلی سرمایی هستی که میتونی تو این چادر تو این هوا دووم بیاری
دختر چادری نگاهش روی اون ثابت شد و گفت:خنکی لبخند خدا زیباتره


http://susawebtools.ir/img/gallery/linepic/358.gif



سکانس دوم:

زمستان ساعت 8شب

باد موهای دختر رو از زیر شالی که به خوبی نبسته بود با خود میبرد و دختر از شدت سرما به خودش میلرزید
لباس نازکی به تن داشت و برای لاغرتر به نظر رسیدن فقط شنل نازکی رو روی شونه هاش کشیده بود
دختر چادری اما آرام ایستاده بود
با تعجب نگاه میکرد و با خودش میگفت:اگر به بهانه هوا در تابستان لباس مناسب نمیپوشن پس چرا برای سلامتیشون حاضر نیستن توی زمستان لباس بپوشن
دختر زیر لب غرولند میکرد:عجب هوا سرد شده...تنها حسن چادر توی زمستونه
دختر چادری گفت:کمترین حسن چادر حفاظت از سرماست...چادر حفاظت دربرابر نگاه مردهای بیماره
یعنی هم سلامتی جسمی هم روحی

یاحق




http://susawebtools.ir/img/gallery/linepic/358.gif

Majid_GC
14th August 2013, 07:46 AM
​http://up.pfnj.ir/images/61gz3esw1zt4w4lj1hm.png


کلا پیام زندگی این هست

که هیچ انسانی حق تمسخر و تحقیر هیچ انسان دیگری را به واسطه ی ارزش ها و ظاهریاتش ندارد و باید احترام گذاشت

لا اکره فی الدین

چه انسان با دین و چه انسان بی دین اش را .

M@hdi42
14th August 2013, 10:10 AM
حرفمان این است که چرا وقتی صحبت از حجاب میشود، نا خودآگاه همه نظرها به سمت “چادر” که پارچه ایی است معمولاً سنگین و سیاه رنگ، جلب میشود و این زمان است که جبهه گیریها آغاز و حجاب زیر سوال میرود و گاهی حتی دین نیز زیر سوال میرود و به محدودیت نمایی و خفگان متهم میشود ؟! فی الواقع تعریف دین اسلام از حجاب “چادر” است؟ این بحث از آن جمله موضوعاتی است که بسیار در موردش نظریه داده شده، نقد زده شده و گاه ذات آن نیز انکار شده است. حال با توجه به قبول اصل وجود حجاب برای زن در دین اسلام، موضوع این است که حجاب تعریف شده در اسلام منحصراً به چادر ختم میشود یا همین فرض که “چادر” حجاب برتر است؟ شاید در باب آسیب شناسی چادر سخن گفتن در این نوشته بجا و معقول نباشد. اما اگر این امر را قبول کنیم که حجاب در دین اسلام “چادر” تعریف نشده است، بسیاری از منفی نگریها و جبهه گیری ها به اصل مقوله حجاب، از بین برود و بشود در نوع پوشش و حجاب سخن به میان آورد.

دکتر شریعتی در باب مقوله حجاب و “چادر” نظر بجایی را مطرح کرده اند که : ” اصل حجاب اسلامی بعنوان یک قانون فقهی یک اصلی است که هر انسان آگاه و روشنی برایش منطقی قابل پذیرش است. اما امروز این سنت و این اصل اسلامی چنان مخلوط شده که در ذهن همه بصورت دو کلمه مترادف ( حجاب – چادر ) در آمده است و آنوقت روشنفکر به عنوان حمله به چادر، به حجاب حمله میکند! و متقابلاً متعصبین بعنوان دفاع از حجاب، متاسفانه از چادر فقط دفاع میکنند و هر شکل دیگری را نفی میکنند و بشدت منکر میشوند.”


"انتظار عصر حاضر از زن مسلمان – دکتر شریعتی"

بانوی خیال
14th August 2013, 10:18 AM
تو خیابون داشتم راه می رفتم منو با چادر دید و گفت: تو این گرما این چیه؟ آب پز نمیشی؟..... و بعد انگار یکی تو گوشم گفت:

بگو به آنان آتش جهنم سوزان تر است!...........(سوره توبه آیه ۸۱)

"golbarg"
14th August 2013, 10:21 AM
اتفاقا من یه فرد مانتوی بودم یکم ژیگول واصلابه چادر اعتقادی نداشتم اما چند وقته به این نتیجه رسیدم امنیت من ت جامعه فقط باچادر مخصوصاتومکان های عمومی برای همینه چادری شدم

البته باید بگم چادر حسابی نه ازاین چادریا که موهاشون مشخص یا چادرشو انقد نازک که نپوشی سنگین تری نه

یا باید چادر نپوشی یاوقتی میپوشی کامل قشنگ بپوشی چون جایگاه بالایی داره

javad@
14th August 2013, 11:30 AM
بنظر من اگه مانتویی یا چادری فرقی نمی کنه البته که چادر جلوی دیگری داره اما مهم دله چادری هم هست که از صد تا مانتویی هم بدتره درکل چیز بدی نیست مهم دل ادم هست که چه افکاری توش رشد کنه!!!

آس76
14th August 2013, 01:04 PM
آره منم چادری شدم از قبل از ماه رمضون خوبه حداقل وقتی میری خیابون کمتر میشنوی که بهت شماره بدن و متلک بندازن

sokara
14th August 2013, 02:01 PM
چادر حافظ یه زن از نگاه نامحرمه
من اول چادری نبودم.دوم دبیرستان دیدم خواهرم و مادرم چادری ن و علاقهمند شدم.وقتی چادر میپوشم احساس بهتری دارم و سعی میکنم دوستان خودم رو هم به این کار تشویق کنم[shaad]

sokara
14th August 2013, 02:07 PM
چرا بعضی از کاربرای اینجا فکر میکنن ما زوری چادری شدیم؟
با وجود گرمای زیاد تابستون من خیلییییییییییییی من راضی م که چادری هستم.چون احساس میکنم بیشتر بمن احترام میگذارن
پس تبلیغ منفی نکنین خواهشا

ریپورتر
14th August 2013, 03:40 PM
حجاب داشتن مهم هست ولی خب چادر بهترین حجاب هست و به نظرم چادر خیلی هم ادم رو با شخصیت و سنگین میکنه.حالا میگم هر کسی سلیقه ای داره پس خواهشا مورد تمسخر قرار ندید همدیگه رو که ناراحتی پیش بیاد.هر کسی اختیار داره چادر انتخاب کنه یا جور دیگه .با هر دو تاشم میشه حجاب رو رعایت کرد

aty.a
14th August 2013, 03:50 PM
http://hijabiran.com/data_file/636.jpghttp://www.mehrnews.com/mehr_media/image/2011/09/692311_orig.jpg


تو تابستون امسال با اون گرمای خفه کننده اش توی اتوبوس نشسته بودم.

یه دختر کوچولوی 8-9 ساله هم به خاطر نبود جا دور از مامانش نشسته بود.

دختر کوچولو روسری اش رو خیلی زیبا با رعایت حجاب همراه چادر عربی سرش کرده بود.

خانوم بدحجابی که پیش دختر کوچولو نشسته بود و خودشو باد میزد با افسوس گفت:
"توی این گرما اینا چیه پوشیدی؟"
از دست اجبار این مامان باباهای خشک مقدس..گرمت نمیشه بچه؟

همون لحظه اتوبوس ایستاد و باید پیاده میشدیم

دختر کوچولو گره ی روسری اش رو سفت تر کرد و محکم و با اقتدار گفت:

چرا گرممه... ولی آتیش جهنم از تابستون امسال خیلی خیلی گرم تره...




دختر کوچولو پیاده شد و اون خانم بدحجاب سخت به فکر فرو رفت..

---------------------------------------------------------------------------
سلام تشکر از دوستان که در بحث شرکت کردند
و درباره نظرات مخالف هم دیگر دوستان قضاوت می کنند
خاهشا از این پست نقل قول نزنید
چون فکر نمی کنم جوابی دریافت کنید

با تشکر

kimia68
14th August 2013, 04:57 PM
من چادری نیستم ولی با این که پوشش بدی ندارم ببخشید که اینو میگم گاهی که نگاه بد مردهارو میبینم میگم کاش چادری بودم

mozhgan.s
14th August 2013, 04:59 PM
من چادری نیستم اما حجابمو رعایت می کنم.به نظر من میشه چادری نبود و حجاب داشت.

عبدالله91
14th August 2013, 05:52 PM
بنظر من اگه مانتویی یا چادری فرقی نمی کنه البته که چادر جلوی دیگری داره اما مهم دله چادری هم هست که از صد تا مانتویی هم بدتره درکل چیز بدی نیست مهم دل ادم هست که چه افکاری توش رشد کنه!!!

وقتی حرف از حجاب میشه دل مهم نیس. بحث دل با بحث حجاب فرق داره. یه جا نمیشه گنجوند. رابطه دل در ارتباط با خداست و رابطه حجاب نمودش در ارتباط با بشر هست.

عبدالله91
14th August 2013, 05:54 PM
قرآن برای حجاب یه حداقل و یه حداکثر تعیین کرده و هرکس خودش مختار هست که در این مابین یکی رو انتخاب کنه.

مهم نیس که کدام رو از بین حداقل تا حداکثر انتخاب میکنه مهم این است که برا انتخاب خودش دلیل و برهان داشته باشه،مهم اینه که انتخابش از روی آگاهی باشه.

ینی انتخابش بر اساس عقل و منطق باشه.

یکی حداقل رو انتخاب میکنه و یکی حداکثر و یکی حدوسط و... رو انتخاب میکنه. هر کدام از این عزیزان حجاب رو رعایت کرده اند و در پیشگاه خدا سربلند هستن.

بعد از این مورد بحث امنیت داشتن در اجتماع و... مطرح میشه که این بحث در ارتباط با تجربه و دید و بینش شخصی فرد هست.

عبدالله91
14th August 2013, 06:08 PM
ای بابا بازم دعوا [nishkhand]
داداش کی اینجا به مانتویی ها بی احترامی کرده؟ بگو خودم بهش منفی بدم! [nishkhand]

مانتویی بودن که بد نیس. خب مانتو داشتن نشونه بد بودن حجاب نیس. فکر نکنم کسی حتی به بی حجاب توهین کنه.

هرکسی طبق یه دلایلی پوششی رو برا خودش انتخاب میکنه. بعضی از خانمهای بزرگوار یه کم پایین تر از پوشش حداقل معرفی شده در قرآن رو انتخاب میکنن. بحث و گفتگوهای دوطرفه البته منطقی باعث دریافت نکته نظرات هر تیپی میشه که این خود یه شیوۀ بسیار عالی برا زندگی مسالمت آمیز درکنار هم رو فرآهم میاره.

بعضی از بزرگواران در هر دو قشر زود جبهه گیری میکنن که این خوب نیست. گاهی لازمه که حرفهای همدیگه رو شنید. توی این حرفها نکات بسیار مهمی وجود دارد که اکثر ماها ازش غافلیم. این تبادل نظرات باید طوری زمینه سازی بشه که هر دو فرد واقعا بدونن که دارن تبادل نظر میکنن و بحث نصیحت و ارشاد درکار نیس.

Majid_GC
14th August 2013, 06:16 PM
مگه ارازل و اوباش چادری و غیر چادری هم حالیشونه؟؟
بعدشم تا وقتی خودت نخوای هیچ احدی شماره نخواهد داد
کشور بی قانون و بی صاحب !! که نیست
پس فکر نمیکنم شماره به چادر و غیر چادر ربط آنچنانی ئی داشته باشه


متاسفانه حجاب باید کمک دهنده ی سلامت جامعه باشه نه اینکه تنها پشتوانه باشه

الان جوری شده که بیشتر هدف شون از حجاب امنیت هست نه وقار و زیبایی (به گفته ی قرآن که ناپسندی های شما را بپوشاند و موجب زیبایی شما باشد )

عبدالله91
14th August 2013, 06:16 PM
من اینو به هیچ وخه قبول ندارم!!!!!! الان حجاب ونماز براش یک برنامه مدون وجود نداره وبیشتر ححالت تاظاهری پیدا کرده!!من مخالف حجاب نیستم !!!!!!من اونایی که برای خدا با حجاب اند رو خیلی دوست دارم نه برای فلان کار وفلان منصب..................................ویا هر چیز دیگه ای!!!

صفات درونی یا نیت هر فرد در رابطه با اعمالش به رابطۀ فرد با خدایش بستگی دارد هر چند که ریا داشته باشد. اما ما بشر هم در ارتباط با همدیگه یه روابطی داریم که در اجتماعمون باید رو اون روابط تاکید داشته باشیم. شناخت ریا در افراد از دست بشر برنمیاد و حتی اگر برمی اومد خدا دستور داده که حق بازگو کردنش رو نداریم. ریا یک فردی در اجتماع به دیگر افراد مربوط نمی شود و کسی قانونی را اگر ریا داشته باشد نمی شکند اما این فرد قوانین الهی را می شکند که در ارتباط با بشر نیست. تجسس در عقاید شخصی و اعمال مخفی بشر جزو خطوط قرمزی است که اجازه چنین کاری داده نشده

بله درسته که چنین اعمالی زشت است اما کاری از دست دیگران برنمیاد. فقط باید گفته شود ریا و.. خوب نیست. اما قضیه حجاب مثه این عمل درونی(ریا) نیست.اکثرا عمل درونی در ارتباط با خداست و عمل بیرونی در ارتباط با بشر

masoume.a.92
14th August 2013, 06:17 PM
مانتویی بودن که بد نیس. خب مانتو داشتن نشونه بد بودن حجاب نیس. فکر نکنم کسی حتی به بی حجاب توهین کنه.

هرکسی طبق یه دلایلی پوششی رو برا خودش انتخاب میکنه. بعضی از خانمهای بزرگوار یه کم پایین تر از پوشش حداقل معرفی شده در قرآن رو انتخاب میکنن. بحث و گفتگوهای دوطرفه البته منطقی باعث دریافت نکته نظرات هر تیپی میشه که این خود یه شیوۀ بسیار عالی برا زندگی مسالمت آمیز درکنار هم رو فرآهم میاره.

بعضی از بزرگواران در هر دو قشر زود جبهه گیری میکنن که این خوب نیست. گاهی لازمه که حرفهای همدیگه رو شنید. توی این حرفها نکات بسیار مهمی وجود دارد که اکثر ماها ازش غافلیم. این تبادل نظرات باید طوری زمینه سازی بشه که هر دو فرد واقعا بدونن که دارن تبادل نظر میکنن و بحث نصیحت و ارشاد درکار نیس.


سلام. کی گفت بده مانتویی؟ من اکثر دوستام مانتویی اند فامیلا که همه!
د منم همینایی رو میگم که شما گفتی ولی خلاصش تو دو جمله بود. [nishkhand] اینا میخوان دعوا راه بندازن میدونی که کیا رو میگم؟... خب بابا ملت ناراحت میشن میگن چرا بعضیا جرقه میندازن.... میدونی که؟
گناه دارن بعضی دوستامون که اینجا تاپیک زدن خورده تو ذوقشون. شاکی شدن از این بحث ها... [negaran]

عبدالله91
14th August 2013, 06:25 PM
حجاب هم مثه بقیه موضوعات اجتماعی نیاز به تحقیقات کارشناسانه دارد تا از لحاظ روحی روانی و منطقی فرهنگ سازی بشود.

فرهنگ ما باید تولید محور باشد. اگر یک فرهنگی بتواند حرفی برای گفتن داشته باشد این نشان میده که فرهنگ ما تولید محور نیست. برای یک فرهنگ اصیل حتی پیشیگری راه مناسبی نمی تواند باشد چه برسد به اینکه بخواهد به درمان فکر کند. فرهنگ باید خودش تولیدمحور باشد.

کدام کارشناسان و روانشاسان و محققان در داخل فرهنگمان به مطالعه و تحقیق پرداخته اند و موضوعاتی مثه حجاب و... رو روش کار کرده اند؟ ریشۀ مشکلات در ضد فرهنگی کار کردن و انتظار معجزه دیدن است.

این همه بودجه خرج می شود اما کارهای فرهنگی ما ریشه در برنامه ریزی های غیر کارشناسانه دارد.

مدیر تالار مذهبی
14th August 2013, 06:44 PM
سلام و خسته نباشید به همه عزیزانی که دارند زحمت می کشند و فعالیت می کنند
و از همه عزیزانی که در این بحث، بی پیرایه شرکت می کنند

لطفا از گذاشتن پست های اسپم (هر پستی که ربطی به موضوع تاپیک ندارد) خود داری کنید
پست های اسپمی که تا الان گذاشته شده طبق قانون حذف میشه پس دوستان کسی شاکی نشه.



الحمدلله فضای کاربران فضای پرجنبه ای هست و همه در کنار هم دارند نظراتشون رو می دهند و اگر کسی هم نقد و نظر خاصی داره فقط نقد و نظرش رو محترمانه مطرح کنه بدون اینکه بخواد هیچ گروه دیگری رو زیر سوال ببره



این تذکر هم برای موافقین و هم برای گروه خاکستری و هم برای مخالفین هست (در کل یعنی همه)

پیشاپیش از همکاری همه شما تشکر می کنم







------------
همچنین ممنونم از زحمات همکار عزیز ‏aty.a (http://www.njavan.com/forum/member.php?312196-aty-a)
اجرتون با حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
[golrooz]

عبدالله91
14th August 2013, 07:29 PM
در وصیت نامه های شهدا نه تنها به حجاب بلکه به چادر هم اشاره شده.

خواستۀ شهیدان این بوده. البته همه رو منظورم نبود اما خیلی از شهدای معروفمون به حجاب و چادر اشاره کرده اند.

Capitan Totti
14th August 2013, 07:35 PM
ببینید
استفاده ی ابزاری از شهدا اصلا خوب نیست
اینطوری باشه
الان بنی صدر باید بیاد بگه
چون شهید سرلشکر ولی الله فلاحی از موافقان من بوده و سیاست های جنگی منو تایید کرده
من باید برگردم رئیس جمهور شم!!!!
بعدشم در بین شهدای شاخص
از نابغه ترین فرماندهان
سرهنگ آبشناسان
تیمسار فلاحی
سرهنگ دوران
که شهدایی بودند که عراق رو به زانو در آوردند و الکی کشته نشدند
اگر شما وصیت نامه ای درین مورد آوردید
بنده مطیع کامل شما میشم

عبدالله91
14th August 2013, 07:37 PM
ینی می فرمایین وصیت نامه ای نیست که به حجاب اشاره شده باشه؟یه بازخور است برا درک مطلب

بعد قضیۀ بنی صدر با حجاب فکر نکنم تشابهی داشته باشه

kamanabroo
14th August 2013, 07:50 PM
به دوستان عزیز عبدالله 91 وTeam Sar Dadbin (http://www.njavan.com/forum/member.php?322617-Team-Sar-Dadbin)

پیشنهاد می کنم یه تاپیک جداگانه در خصوص شهدا و حجاب ایجاد کنید و ادامه بحث رو به اونجا منتقل کنید.

ممنونم. [golrooz]

Capitan Totti
14th August 2013, 07:50 PM
'گفتم اگر وصیت نامه ی شهدای شاخص
مثل همین بزرگواران
سرهنگ دوران و سرهنگ خلعتبری و سرهنگ آبشناسان
که بر خلاف خیلی از شهدا
بیهوده شهید نشدند که عراق رو تکه تکه کردند و بعد شهید شدند

رو به من ارائه کنید
هر آنچه خواهی خواهم

kamanabroo
14th August 2013, 07:53 PM
ادامه بحث شهدا و وصیت نامه شهدا و حجاب رو در تاپیک دیگری دنبال کنید
ممنونم.

در ضمن همه شهدا اجر و احترامشون بر ما واجب هست. و دلیلی نداره که چون یه عده از شهدا از ارتش هستند یا سپاه یا بسیج یا گمنام ما بخواهیم اجر اونها رو تعیین کنیم یا مقدار و ارزش کارشون رو.

اجر شهید با خداست و ما در حد و اندازه ای نیستیم که بخواهیم در این باره حرف بزنیم.

شهدای شاخص ما تمام شهدا هستند...

kamanabroo
14th August 2013, 08:32 PM
موضوع مهم : بحث: وصیت شهدا درباره حجاب (http://www.njavan.com/forum/showthread.php?183435-%D9%88%D8%B5%DB%8C%D8%AA-%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%AD%D8%AC%D8%A7%D8%A8)

Tadaei
14th August 2013, 09:53 PM
پس ی تاپیک درمورد چادر میزنم

همراهی بکنید.هرکی دوستداره بیاد دورهمی حرف بزنیم.

الان آماده میکنم ممنون[golrooz]

اسم تاپیک رو میذارم تاپیک دختران خوشتیپ چادری[labkhand]

جوان ایرانی
22nd August 2013, 02:16 PM
خب انشاالله قراره این تاپیکو ادامه بدیم
این تاپیک به منزله ی خاطرات دخترای چادری هستش که هر کدوم داستانی داشتن نه اینکه با برداشت های غلط فکر کنن حتما همه باید چادری بشن!
همه دخترا رو دعوت میکنم خاطراتی از خودشون یا خانوادشون دارن حتما بزارن
خوشحال میشیم [shaad]
این متن زیر یکی از تجربه های دوستان بنده بوده که در پیج شبکه اجتماعیش نوشته بود


تمام خواهران من خودشون با علاقه شون چادر سر کردند بدون هیچ اجباری اما من نه، تا قبل از دانشگاه رفتنم چادر نمی پوشیدم اما مادر گفته بودند سه جا باید چادر سرم کنم، هیئت،دانشگاه، سرکار
یعنی دقیقا سه جایی که اکثر اوقات میرفتم
گفتند و گفتم چشم ! اما به دلم نبود، به دیگران هم میگفتم
رفته بودم ختم همسر یکی از دوستان، مادر گفتند با چادر برو. رفتم
خانومی تمام مدت نگاهم میکرد، علت را که پرسیدم گفت این حجاب عجیب برازنده ی شماست، انشاء الله حضرت زهرا پشت و پناهت باشه... نگاهش کردم و آمدم بیرون
هیچ وقت به زیارت رفتن اعتقاد نداشتم اینکه پولتو بدی بری جایی که گریه کنی! به دیگران هم همینو میگفتم که بجای این کارها برن شهری تفریحی خوش بگذرونند.
اردیبهشت ماه امسال به محض تمام شدن کلاسهای دانشگاهم، کسی عجیب مرا شکست.
تهران که رسیدم خوابی تمام دلمو زیر و رو کرد...
خواب دیدم که میون بیابونی نشسته م و گنبد مقابلم، هرچه به سمتش میرفتم نمیرسیدم... این خواب همدم هر شب من شده بود تا اینکه دوباره خواب دیدم میون همون بیابون نشستم به گریه، دو نفر دستامو گرفتند و بردند. گفتم: کجا میبریدم؟!
گفتند: مقصدمان حرم شاه خراسان است و تو باید با ما بیایی... مقابل ضریح مرا نشاندند و رفتند...
از خواب بیدار شدم به پهنای صورت اشک میریختم...
سپیده که زد تاکسی گرفتم به سمت ترمینال، با خواهرم بلیط سفر یک روزه ی با اولین قطاری رو که به مقصد مشهد میرفت رو گرفتم.
ماشین که چرخید به خیابان هتل که منتهی به حَرَم میشد. گنبد جلوی چشمام روشن شد
پیاده شدم ....با تمام توانم می دویدم؛ گریه میکردم و میدویدم
بارون گرفت...
یکی از خادمین خانوم چادر رو سرم انداخت و با گفتن التماس دعا بوسیدم
قالیچه ی ورودی رو کنار زدم... سیل اشک نمیگذاشت اجازه ی ورود بگیرم.
دویدم سمت جنوب شرقی گوهرشاد... همون گوشه ی عاشقی...
رفتم زیارت ضریح، چشم به ضریح با زمزمه ی صلوات جلو میرفتم که نفسم بند امد و بین جمعیت از حال رفتم. چشم که باز کردم یه بانوی عرب صورتم رو به گلاب میشست و صلوات میفرستاد... خوب بودنم را که دید، لبخند زد و رفت
اونجا یادِ رضایی که میگن غریبه بیداد میکرد
ساعت به وقت رفتن بود، امام مهمان نواز خوبی بود که دل به تاراج برد
نه قرآن نه دعا نه نماز! نشسته م و زل زدم به گنبد
شب راهی بودم
بارها بر گشتم و نگاه کردم، یک لحظه همه ی وجودم ترسید، نکنه نیای؟! سرمو کج کردم تا به خواهش چیزی بخوام! لبخندش بهم فهموند که نا گفته میدونه!
عجیب آروم بودم، چادر رو محکم به خودم گرفته بودم از خادم خواستم که چادر رو یادگاری اولین زیارت باشعورم بردارم. دیدند التماس میکنم رضایت دادند... با چادر از باب الجواد اومدم بیرون...
بعد از اون زیارت خیلی اتفاقها افتاد، خیلی اتفاق های خوب...
با برادرم رفتم جنوب، اونجا خیلی حرفها زدم به خدا...
من با چادری که یادگار شماست برگشتم خانوم، سر قولی که به شما دادم می مونم...

maryam kia
22nd August 2013, 03:50 PM
منم چادری نیستم.مانتوییم.احساس بدیم ندارم[nishkhand]

Tadaei
28th August 2013, 11:13 PM
خانم‌هاي با حجاب مي‌توانند در برابر تمسخر افراد بيمار متناسب با زمان، شرايط و جنسيت و سن آنها از شيوه هاي زير براي مواجهه شدن كمك بگيرند

1- سكوت: چون جواب ابلهان خاموشي است.

2- زمزمه و تكرار آيات آخر سوره مطففين و توجه به مژده خدا:

إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كَانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ ﴿٢٩﴾ وَإِذَا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغَامَزُونَ ﴿٣٠﴾ وَإِذَا انْقَلَبُوا إِلَىٰ أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ ﴿٣١﴾ وَإِذَا رَأَوْهُمْ قَالُوا إِنَّ هَٰؤُلَاءِ لَضَالُّونَ ﴿٣٢﴾
و بعد با اميد زمزمه كنيد
فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ﴿٣٤﴾


3- توجه به حضور ناظر محترم( خدا، فرشتگان و ائمه)
وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُون وَسَتُرَدُّونَ إِلَىٰ عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ
بگو : عمل كنيد يقيناً خدا و پيامبرش و مؤمنان اعمال شما را مى‏بينند ، و به زودى شما را به سوى داناى نهان و آشكار بازمى‏گردانند، پس شما را به آنچه همواره انجام مى‏داديد آگاه مى‏كند .

4- جواب زيركانه مانند پيامبر(ص)
روزي پيامبر (ص) با همسرش عايشه نشسته بود ،‌كه يك مرد يهودي از كنار آنان عبور كرد و به عنوان سلام گقت : سام عليك .
او با اين رفتار خود خواست كينه و دشمني خودرا را آشكار سازد و آداب معاشرت مسلمانان را به تمسخر گرفته و پيامبر (ص) را تحقير گند ،‌به هر حال پيامبر (ص) درپاسخ او گفت :" عليك (برتو باد )".
دراين هنگام يهودي ديگري از كنار پيامبر گذشت و گفت " سام عليك " پيامبر فرمود: عليك .يهودي سوم آمد او نيز همان جمله را تكرار كرد . گويا اين سه نفر با هم قرار گذاشته بودند پيامبر (ص) را اذيت كنند .
عايشه با ديدن اين همه گستاخي و بي ادبي برآشفت و خطاب به آنان كفت " مرگ برشما باد ، خشم و لعنت خدابر شما بوزينه ها و خوك ها" پيامبر به عايشه فرمود : "اي عايشه ! اگر فحش و ناسزا به شكل جسماني درآيد درشكل بسيار زشت و ناخوشايندي مجسم مي گردد و باعث سرافگندگي و خواري انسان مي‌شود ، ولي ملاطفت، نرم زباني و زينت مي دهد".
عايشه گفت : آيا نشنيديد اينها چگونه بر شما سلام كردند ؟
پيامبر(ص) فرمود : آري ،‌رفتار آنها را ديدم و منظورشان را نيز دانستم ، و من هم محترمانه ناسزايشان را به خودشان برگرداندم .
5- تكرار شعر:

در بيابان گر به شوق كعبه خواهي زد قدم
سرزنش ها گر كند خوار مغيلان غم مخور

6- توسل به حضرت زينب(س)

7. توجه و عمل به آيه 34 فصلت:
وَلَا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ


و نيكى با بدى يكسان نيست. [بدى را] با آنچه نيكوتر است دفع كن كه ناگاه [خواهى ديد] همان كسى كه ميان تو و او دشمنى بود، چون دوستى صميمى گشته است.

8. يادآوري اين حكايت سعدي:
سگي مرد صحرا نشيني را گاز گرفت. او در حالي كه از پايش خون مي رفت و از درد به خود مي‌پيچيد به خانه آمد. دختر خردسال، كه كودكانه مي انديشد، به پدر تندي مي كند كه مگر تو را دندان نبود تا سزاي سگ را بدهي. پدر از سخن وي- كه از سر خُردي و خامي است- مي خندند و در جواب مي گويد:

Tadaei
28th August 2013, 11:24 PM
نمیدونم چه بلایی سر تاپیک دختران چادری اومده

به کی مشکلمون رو بگیم هرکی تو این سایت ی سازی میزنه

هرکی با حجاب و چادر مخالف پست نذاره ویا دعوتنامه براش نفرستادیم

الان تاپیک دختران چادری یا همون با حجاب کوووووووووووووووووووووووو ووووووووووووووووووووووووو ووووووووووووووو

kamanabroo
29th August 2013, 12:41 AM
نمیدونم چه بلایی سر تاپیک دختران چادری اومده

به کی مشکلمون رو بگیم هرکی تو این سایت ی سازی میزنه

هرکی با حجاب و چادر مخالف پست نذاره ویا دعوتنامه براش نفرستادیم

الان تاپیک دختران چادری یا همون با حجاب کوووووووووووووووووووووووو ووووووووووووووووووووووووو ووووووووووووووو


سلام

منظورتون اینه:

پاتوق دختران خوشتیپ با حجاب (http://www.njavan.com/forum/showthread.php?183451-%D9%BE%D8%A7%D8%AA%D9%88%D9%82-%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AE%D9%88%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D9%BE-%D8%A8%D8%A7-%D8%AD%D8%AC%D8%A7%D8%A8)
این تاپیک رو تو تالار گفتگوی آزاد ایجاد کرده بودین

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد