PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نثر بخشی از كتاب كافكا در ساحل اثر هاروكي موراكامي



ثمین20
8th March 2013, 08:49 PM
«گاهي سرنوشت مثل توفان شني است كه مدام تغيير جهت مي دهد. تو تغيير جهت مي دهي، اما توفان شن تعقيبت مي كند. دوباره برمي گردي، اما توفان خودش را با تو مطابقت مي دهد. بارها و بارها اين حركت را تكرار مي كني، مثل رقصي شوم با مرگ، درست قبل از سپيده دم. چرا؟ چون اين توفان چيزي نيست كه از دوردست بيايد، چيزي كه هيچ ارتباطي با تو نداشته باشد. اين توفان تويي. چيزي درون توست. پس تنها كاري كه از تو برمي آيد تسليم به آن است، بستن چشم هايت و گرفتن گوشهايت، تا شن ها درون آنها نرود، و راه رفتن در ميان آن، قدم به قدم. آنجا نه خورشيد است، نه ماه، نه جهت، نه حس زمان. فقط شن سفيد نرم چون استخوان هاي آسيا شده ي چرخ زنان برخاسته به آسمان. اين آن نوع توفان شني است كه تو به تجسمش نياز داري.و تو حقيقتا بايد از آن توفان خشن ماوراء الطبيعي و نمادين بگذري. مهم نيست چقدر ماوراء الطبيعي يا نمادين باشد، در مورد آن يك اشتباه نكن:اين توفان مثل هزاران تيغ تيز، گوشت را مي برد. آدم ها آنجا دچار خونريزي مي شوند، و تو هم دچار خونريزي مي شوي. خون گرم و سرخ. آن خون را روي دستهايت مي بيني، خون خودت و خون ديگران.و وقتي توفان تمام شد، يادت نمي آيد چگونه از آن گذشتي، چطور جان به در بردي. حتي در حقيقت، مطمئن نيستي توفان واقعا تمام شده باشد. اما يك چيز مسلم است. وقتي از توفان بيرون آمدي، ديگر آني نيستي كه قدم به درون توفان گذاشت. معني اين توفان همين است.»

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد