PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ترجمه تفسیر طبری / جمعی از نویسندگان



نارون1
1st October 2012, 09:58 AM
قصه ابراهیم(ع) با مرغان

اما این آیت كه خدای ـ عزوجل ـ گفت: «واذقال ابراهیم رب ارنی كیف تحی الموتی. قال اولم تؤمن؟ قال: بلی، ولكن لیطمئن قلبی، قال: فخذ اربعه من الطیر فصر هن الیك ثم اجعل علی كل جبل منهن جزاً........1 »
این قصه چنان بود كه بدان وقت كه ابراهیم ـ علیه السلام ـ از مكه بازگشت و خواست كه باز شام شود و پیش از آن كه از مكه برفت میان كوه مكه اندیشه همی كرد و به دل خویش گفت: بایستی كه بدانمی كه خدای ـ عزوجل ـ روز قیامت مرده را چگونه زنده كند. پس از خدای ـ عزوجل ـ اندر خواست، گفت: «ربی ارنی كیف تحی الموتی».


گفت: یا رب مرا بنمای كه روز قیامت مرده را چگونه زنده كنی؟ خدای ـ عزوجل ـ گفت: مؤمن نیستی كه من مرده را چگونه زنده كنم؟

گفت: «مؤمنم، ولكن می خواهم كه بدانم كه چگونه كنی و چشم من ببیند تا مرده چگونه زنده شود؟

پس، خدای ـ عزوجل ـ گفت چهار مرغ را بگیر و بكش تا من تو را بنمایم. ابراهیم چهار مرغ را بگرفت و از مهتران مرغان.




گویند یكی كلنگ3 بود و دیگر كركس و سدیگر طاووس، و چهارم عقاب.

پس این چهار مرغ را بگرفت و بكشت و اندامهای ایشان همه از یك دیگر جدا كرد و پرهای ایشان، همه باز كرد، و به یكدیگر بر كرد4 و آلتهای شكم ایشان همه بیرون آورد، و همه به یك دیگر برآمیخت و آن چنان بهم برآمیخته به چهار قسمت كرد، و هر قسمتی بر سر كوهی برد و بنهاد. و ابراهیم ـ علیه السلام ـ به میان آن چهار كوه بیستاد، و مرغان را یك به یك بخواند و از هر گوشه ای باد برآمد و آن پاره های آن مرغان برداشت و هم آنجا اندر میان هواگرد آورد و اندر میان هوا، حق ـ تعالی ـ به قدرت خویش هر چهار را زنده گردانید و می پریدند، و هر یكی بر سر كوهی پرید و بنشست.

و ابراهیم را آواز آمد كه: این مرغان را بخوان. ابراهیم آن مرغان را بخواند و هر چهار برخاستند و پیش ابراهیم آمدند.

پس آنگاه، ابراهیم را یقین گشت كه حق ـ تعالی ـ مرده را چگونه زنده می گرداند. ولكن ابراهیم چنان خواست كه به چشم سر بیند كه چگونه زنده می شود. مرده روز قیامت و دلش یقین گشت و آگاه شد از فعل خداوند ـ عزوجل ـ
و این آخر عمر ابراهیم بود ـ علیه السلام ـ و از پس این، به یك سال ابراهیم ـ علیه السلام ـ از این جهان بیرون شد.
گروهی گویند ازین چهار مرغ كه حق ـ تعالی ـ مر ابراهیم را گفت كه بكش. یكی: كركس بود و دوم طاوس بود،و سدیگر كلاغ بود و چهارم كبوتر بود و این چهار مرغ را بگرفت و بكشت و پاره كرد و بهم برآمیخت، و از هر مرغی پاره ای برداشت بهم آمیخته و بر سر كوهی برد و بنهاد بر سر چهار كوه و سرهای مرغان به دست خود گرفته بود و می داشت و ایشان را نخواند، و از خواندن او برخاستند و بهم برآمدند و هر یك پاره های خود با هم شدند و بیامدند پیش ابراهیم، و هر یكی با سر خویش پیوستند و زنده شدند و برخاستند و برفتند چنانكه كه گفت عزوجل:
«ثم ادعهن یا تینك سعیا و اعلم ان الله عزیز حكیم»
و گویند حكمت درین چه بود كه این چهار مرغ را بگرفت : كركس، و طاووس، و كلاغ، و كبوتر.
گویند كه حكمت اندر آن؛ تهدید ابراهیم بود. آن كه گفت: طاووس رابگیر بهر آن كه طاووس مرغی آراسته . با زینت است. یعنی كه نگر، كه به زینت این جهان غره نشوی كه هر چند همی آرایی، آخر فانی گردی.
اما آنچه گفت: كركس را بگیر از بهر آن كه كركس، دراز عمر باشد، یعنی كه اگر اندرین جهان، بسیار بمانی عاقبت هم بباید رفت كه این سرا، فانی است و اندرین جا، كس جاوید نماند.

اما آنچه گفت: كبوتر را بگیر، از بهر آن كه كبوتر نهمت6 بسیا ردارد، گفت: نگركه درین جهان به نهمت و كار زنان مشغول نباشی كه به آخر پشیمانی خوری و سود ندارد.
این چهار مرغ از بهر این بود كه حق ـ تعالی ـ فرمود كه: بكش تا این چهار چیز را اندر خود بكشی.




قصه وفات ابراهیم(ع)

و سبب بیرون شدن ابراهیم(ع) از این جهان، آن بود كه خدای ـ عزوجل ـ عزائیل را ـ علیه السلام ـ گفته بود كه: چون قبض روح ابراهیم كنی، جان او به فرمان او بردار، تا او نفرماید و دستوری7 ندهد جان او را برمدار.
پس، خدای ـ تعالی ـ همه كار او را بدین جهان در8، تمام كرد و او را عمری دراز داد، و دویست سال كم چیزی، از عمر او گذشته بود و خواستهای9 او و فرزندان بسیار گشتند.

آنگه خدای ـ عزوجل ـ بفرمود كه جان او را بردار به فرمان او. و ملك الموت تدبیر آن همی كرد تا چه حیله10 كند و چه تدبیر سازد كه جان او به فرمان او بردارد.11
پس ملك الموت، یك روز خویشتن را بر سان پیری ضعیف بساخت، و با یكی عكازه12 لرزان، همی آمد به سوی ابراهیم . ابراهیم ـ علیه السلام ـ چون چنان شخصی را دیدی او را به خانه بردی و مهمان داری كردی و مراعات كردی.


و چون ابراهیم او را بدید چنان دانست13 كه او به مهمان آمده است14 یا به طمعی15 آمده است و هم آن ساعت بفرمود تا خوانی و طعام آوردند سوی او.

عزرائیل دست از زیر بیرون كرد، لرزان و لقمه ای از آن برداشت، و دستش بلرزید و از دستش بیفتاد و یكی دیگر برداشت و چون در دهان خواست نهاد همچنان از دستش بیفتاد و ابراهیم بدو اندر همی نگرست16 و عجب همی داشت آن لرزیدن او. و او را پرسید كه: تو را چه بوده است كه چنین می لرزی و از لرزیدن طعامی نمی توانی خوردن؟

عزرائیل گفت: از پیری و ضعیفی چنین همی لرزم و هیچ قوتی ندارم و طعام
نمی توانم خورد گفت: زاد17 تو را چند باشد گفت: دویست و پنج سال از عمر من گذشت.

چون ابراهیم آن سخن بشنید گفت: یا رب اگر من نیز تا پنج سال دیگر چنین ضعیف خواهم شد مرا نیز18 زندگانی مده و چون این سخن بگفت: حالی19 ملك الموت جان او بستد. و السلام.



ترجمه و تفسیر طبری، به تصحیح و اهتمام حبیب یغمایی، مجلد اول، ص 167- 171)



1- و آنگاه ابراهیم گفت: پروردگارا به من بنمای كه چگونه مردگان را زنده می كنی؛ فرمود مگر ایمان نداری؟ گفت: چرا ولی برای آنكه دلم آرام گیرد: فرمود چهار پرنده بگیر(و بكش) و پاره پاره كن [و همه را در هم بیامیز] سپس بر سر كوهی پاره ای از آنها بگذار.

(البقره آیه 260 قرآن كریم با ترجمه بهاءالدین خرمشاهی)
2- باز شام شود: به شام برگردد.
3- كلنگ: پرنده ای عظیم الجثه از راسته درازپایان كه دارای منقاری قوی و نوك تیز و بالهای وسیع است ودر حدود 12 گونه از‌آن شناخته شده....بلندی این پرنده به یك و گاهی یك و نیم متر می رسد.
(ر.ك: فرهنگ معین)
4- بركرد: بر هم آمیخت.
5- آنگاه آنان را [به خود] بخوان: [خواهی دید] كه شتابان به سوی تو می آیند و بدان كه خداوند پیروزمند فرزانه است (البقره آیه 260، ترجمه خرمشاهی)
6- نهمت: منتهای آرزو.
7- دستوری: اجاره.
8- بدین جهان در: در این جهان، استعمال دو حرف اضافه برای یك متمم از ویژگیهای سبك نظم و نثر خراسانی است.
9- خواسته: مال و ثروت.
10- حیله: تدبیر.
11- معنای جمله: جان حضرت ابراهیم را طبق دستور خداوند با اجازه ابراهیم بگیرد.
12- عكازه: عصا
13- چنان دانست: چنان تصور كرد.
14- به مهمان آمدن: به مهمانی آمدن
15- طمع: خواهش، آرزو.
16- نگرستن: مخفف نگریستن
زاد: سن. معنای آن جمله آنست كه چند سال داری؟
18- نیز: دیگر
19- حالی: همان دم، همان وقت.





سبك شناسی

1- تعداد كلمات عربی در ترجمه تفسیری طبری از ترجمه تاریخ طبری(= تاریخ بلعمی) بیشتر است چون كتاب تفسیر، طبعاً با مضامین قرآنی در ارتباط مستقیم و لغت عربی آن فراوان است.
در صد لغات عربی 26 است.
2- استعمال «باز ...شدن» به معنای برگشتن.
3- به كار بردن پیشوند «همی» مانند دیگر متون كهن برای افعال استمراری.
4- تأخیر در كاربرد متمم«اندیشه همی كرد به دل خویش».
5- استعمال حرف (ی) در آخر فعل: بدانمی.
6- به كار بردن «اندر» به جای «در» اندر خواست
7- باز كردن به معنی جدا كردن مانند: «پرهای ایشان همه باز كرد».
8- «به یكدیگر بر كردن» به معنای به هم آمیختن.
9- استعمال «آلت های شكم» به معنای امعاء و احشاء
10- به كار بردن دو حرف اضافه برای یك متمم نظیر متون دیگر این عصر «بدین جهان در»
11- استعمال فعل به صورت وجه مصدری: «طعامی نمی توانی خوردن»
12- تأخیر در استعمال قید: «عزرایل دست از زیر بیرون كرد لرزان»
13- استعمال واژه هایی كه در سده های بعد كمتر معمول بوده است مانند: «عكازه(عصا) نهمت (منتهای آرزو).
14- استعمال كلمه «نیز» به معنای «دیگر».

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد